-
گذری برروزهای طلایی حاکم براستادیوم نوستالوژی ازادی دهدشت ویادی از رفیقان سفرکرده
سید ابوصالح دانشفر -
کهگیلویه و بویراحمد: زخمهایی عمیقتر از یک روز تعطیلی!
سعید صفا دوست -
فریاد بیآبی در چهار شهر کهگیلویه
سید آیت شفایی -
پروژههای کلنگی!؟ چرا هیچ طرحی برای افتتاح در هفته دولت نیست؟/ به بهانه عرایض نماینده کهگیلویه در شورای اداری استان
علی صاحبی -
۱۹ مرداد؛ روزی برای دلسپردگان واژهها
علی سینا رخشنده مند -
روز خبرنگار و شعری از هوش مصنوعی
علی ضامنی پور -
جامعه ای که خبرنگارانش را حفاظت نکند، محکوم به نابینایی است
شهرام مومن نسب -
برای آنان که صدای دیگراناند
مریم پارسا -
مدیر شایسته کیست؟
محمود منطقیان -
آمارسازی ، پاسخ گریزی، وسکوت در برابر تخلفات گذشته / از استخدام های فله ای تا آمارهای صوری / دفتر آمار، نه دفتر اقدام / وقتی مدیر ارقام، از واقعیت عقب ماند.
ناشناس
شهر آفتاب

ساعت 4 عصر بود، خیلی وقت نداشتم، فقط سه ساعت و کلی راه. تاکسی گرفتم, خودم را به مترو صادقیه رسانده، ایستگاه امام خمینی پیاده شدم و به سمت کهریزک تغییر خط دادم.
قطار که وارد ایستگاه شد, سعی کردم با رعایت حق تقدم روی صندلی بنشینم, لوکوموتیوران مقصد نهایی قطار را اعلام کرد که با مقصد من یکی بود. خیالم راحت شد که آخر مسیر پیاده میشوم و ایستگاهم را رد نمیکنم. کتاب پیرمرد و دریای ارنست همینگوی را باز کرده شروع به خواندن کردم. مچ اندازی پایاپای و نفس گیری بین پیرمرد و نیزه ماهی که به قلابش گیر کرده بود، در جریان بود. غرق داستان بودم که ناگاه بغل دستی ام چند بار روی شانه ام زد و گفت، آقا! آخرشه، رسیدیم.
مانند نیزه ماهی که سطح دریا را شکافته، روی سطح آب می پرید از دریای داستان بیرون پریده لای کتاب را بسته و پیرمرد را با نیزه ماهی تنها گذاشتم. خیلی نگران پیرمرد نبودم,خورشید از سمت غرب درحال فرورفتن در دریا بود و کم کم سر و کله ی سیاره ی ناهید هم پیدا میشد, دریا آرام بود گویی به خواب رفته بود و خبری از تلاطم و امواج نبود. آرامش گله ماهی اطراف قایق نشان میداد خبری از کوسه هم نیست. وقت رفتن از پیرمرد خواهش کردم یک امشبی طناب را تکان نده، بگذار ماهی راحت بخوابد، پیرمرد قبول کرد و گفت راستش خودم هم تصمیم دارم بعد از یک روز رجز خوانی، این تنگ غروب زیاد سر به سرش نگذارم. این بهترین فرصت بود برای تنها گذاشتن شان. منم به پیرمرد قول داده بودم سریع برخواهم گشت و توی قایق کنارش مینشینم و با ماساژ, دست چپش را از گرفتگی و کرخی در میاورم تا بتواند طناب بیشتری به نیزه ماهی بدهد, یادم باشد وقتی برگشتم پیرمرد را به ماهی تون با نمک و لیمو, صبحانه مورد علاقه اش دعوت کنم، آخه مدتها وسط دریا چیزی نخورده بود باید بیشتر هوایش را داشته باشم و رو به راهش کنم.
پیاده شدم. از مترو خارج شدم و خودم را در شهر آفتاب یافتم.
شهر آفتاب, چه اسم با مسمایی!
فضایی با طراحی و معماری پلکانی و زیبا
کمی پیاده رفتم به گودی رسیدم که مشابه گود چشمه زینل خان پایین تر از سطح زمین بود. گلهای زیبای سرخ و سفید و زرد دور تا دورگود روی سکوها جاخوش کرده بودند و به دور از هیاهو، بازی بچه ماهی های حوض وسط گود و فوران فواره را نظاره گر بودند. نسیم عصرگاهی رایحه خوش گلهای اردیبهشتی را به سر و صورت رهگذران می افشاند و با شامه شان عشقبازی میکرد.
کمی آنسوتر موسیقی زنده سنتی در فضای روباز در حال اجرا بود, ساز و نقاره هم بود.
به سرعت قطاری که چند دقیقه پیش سوارش بودم وارد دنیای جدیدی شده بودم، مانند راننده ای که تونلی طولانی را در تاریکی سیر میکند و وقتی از تونل خارج میشود نور خورشید چشمانش را میزند، چشمانم را مالیدم، کمی بعد به حال و هوای دنیای جدید خو گرفتم.
وارد فضای غرفه ها که شدم, نگاهی به دور و برم انداختم، غرفه ها مانند قطار کنار هم ردیف شده بودند.
به شماره ی سطر های کتابهای نمایشگاه که نخوانده بودم، خودم را بیسواد یافتم.
برخلاف سالهای قبل که دنبال هیدرولیک ابریشمی، سیالات استریتر و استاتیک بی یر جانسون بودم، فارغ از "پدیده پرش هیدرولیکی", "رابطه برنولی" و "ممان اینرسی" این بار به دنبال دلخوشی هایم لای برگه های کاهی کتابهای خالد حسینی, بهمن بیگی و خاطرات عزت شاهي، ارنست همینگوی و تولستوی گشتم. كنجكاو بودم مقايسه كنم افغانستان قبل و بعد از طالبان را، بايد از سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و دلایل سقوط اصفهان و نیز سرگذشت اعضای سازمان مجاهدین خلق و زندانهای مخوف ساواک مطلع میشدم، و اینکه اگر شریف واقفی را کشتند،چرا آتیشش زدند و بالاخره بازجوهای ساواک کشتنش یا دار و دسته ی مسعود رجوی؟
لیست کتابها را به اطلاعات نمایشگاه دادم، شماره غرفه ها را گرفته، یکراست رفتم سروقت کتابها.
از این غرفه که به غرفه بعدی میرفتم، کیفم سنگین و سنگین تر میشد.
بند کیف ردسرخ و سفید و عرق آلودی روی شانه و گرده ام به جای گذاشته بود. کمی شانه را بالا انداخته بند کیف را درست در گودی شانه ام جا انداختم. شانه سمت راستم از تحمل بار سرپیچی کرد، به ناچار دست به دامن شانه چپ شدم که همیشه به من وفادار بوده و عمری است بارهایم را به دوش میکشد، و این طبیعت چپ دست هاست.
با عذر خواهی از ناشرانی که توان خرید محصولاتشان را نداشتم، از سالن فروش خارج شدم. خسته بودم پاهایم رو به کرختی میرفت. راه مترو را درپیش گرفتم و عامدا از کنار گود گلها رد شدم. مسیر برگشت را طی کردم.
از بقالی سر کوچه سه تا پاستیل خریدم، زنگ شماره 11 را به صدا درآورده، پشت سر هم و بچه گانه، چند بار اینکار رو کردم. قبلا از عکس العمل سه قلوها حین زنگ خوردن آیفون، فهمیده بودم از اینکار خوششان می آید.
کمی بعد من و سه قلوها کاممان شیرین شد،
من از بوسیدن آنها و آنها از لیسیدن پاستیل.
امیررضا سالمیان هفته کتاب سال 96
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 متلاشی شدن باند حفاری غیرمجاز در یاسوج/ یک تبعه بیگانه دستگیر شد
- 2 بلکو محلهای فراموشدشده در سایه بیتوجهی مدیران شهری؛ روایتی تلخ از زندگی در حاشیه توسعه/+تصاویر
- 3 وعدههای نافرجام؛ ۱۷ سال انتظار بیپایان برای افتتاح تالار فرهنگ و هنر یاسوج
- 4 آتشسوزی منزل مسکونی در دهدشت؛ فاجعهای که ماینرهای غیرمجاز رقم زدند
- 5 افتتاح و کلنگزنی ۷۴ پروژه آب و فاضلاب در کهگیلویه و بویراحمد
- 6 مشکل توزیع کود یارانهای در کهگیلویه و بویراحمد مرتفع شد
- 7 کاهش ۱۸ درصدی سرقت در کهگیلویه
- 8 شهرک صنعتی خورشیدی در کهگیلویه و بویراحمد افتتاح می شود
-
افتتاح و کلنگزنی ۵۱ پروژه بزرگ راهداری و حملونقل جادهای کهگیلویه و بویراحمد در هفته دولت با اعتباری بالغ بر ۲ هزار و ۲۶۰ میلیارد تومان
-
۱۹۰ پروژه نهضت مدرسهسازی در کهگیلویه و بویراحمد در حال اجراست
-
پایان فرار متهم خونین در یاسوج با عملیات ضربتی پلیس
-
بهرامی در نشست با خبرنگاران: در یک سال اخیر سه پروژه کلان در بویراحمد فعال شد/ دو بیمارستان تخصصی یاسوج تأمین اعتبار شد/ از عملکرد برخی مدیران راضی نیسیتم/ نگاه قومی و قبیلهای و منطقه ای را قبول ندارم
-
تحریف واقعیت با هدف تخریب جریان ندای وحدت/ مدیرانکل بویراحمد در دوره «روشنفکر» + اسامی
-
فرماندار لنده در نشست با خبرنگاران: عاملین تعطیلی جاده لنده - تشان باید پاسخگو باشند/ پیشرفت ۹۵درصدی فاز دوم بیمارستان ۳۲ تختخوابی لنده/ کمبود زمین برای نهضت ملی مسکن در لنده
-
مدیرکل امنیتی و انتظامی استانداری: دریافت فیزیکی کپی شناسنامه و کارت ملی از ارباب رجوع تخلف است/ جعل مدارک تحصیلی دانشگاه یاسوج
-
حسن غفاری خطاب به استاندار: ارزشمندترین سرمایه کهگیلویه و بویراحمد فرهنگ و هنر مردم است/ هنرمندان به جای خلق اثر به فکر معیشت هستند/ جایگاه هنر در استان را تقویت کنید
-
سرپرست اداره پیمان و امور قراردادهای راه و شهرسازی استان منصوب شد+ عکس و حکم
-
سرپرست هلال احمر استان منصوب شد+ عکس
نظرات ارسالی 2 نظر
درود بر شما جناب زرین یار دیرین
پاسخدرود دکتر جان روایت جالبی بود.همینگوی با «پیرمرد و دریا»محبوب دلهای چپ های جوان جهان گردید.پیشنهاد میرکنم فیلم«پیرمرد و دریا»را هم ببینید.
پاسخ