یادداشت
گفتگو و گزارش

پر رأی‌ترين حوزه، بی شهرترين شورا، بی‌رأی‌ترين اقليم، اميد به تدبيری

پر رأی‌ترين حوزه، بی شهرترين شورا، بی‌رأی‌ترين اقليم، اميد به تدبيری

به بهانه ي شكوه مشاركت و انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا و رياست جمهوري

شهر كانديد ترين كانديداها و شوراهاي بي شهر، پايتخت خاص ترين شهرهاي دنيا، پايتخت طبيعت ياسوج

عاي كانديدهاي يك از يك يك تر شوراي شهر ياسيچ ، هاي ككايل ، ديه يل ، آي مردم ولات ، بياييد تا شوري كرده بيم بايسته ي حقيقت مان.

كافيست دنبال ترين ها باشي تا با جستجوي ساده اي در شبكه ي جهاني ، بيشمار مصداق از نابتربن رفتار انساني ، كاملترين فرهنگ زندگي ، بديع ترين اشعار بشري ، زيباترين قصه هاي مردانگي ، شريف ترين از خودگذشتن هاي حماسي و انساني ترين زيستن عاري از دروغ را دركنار عجيب ترين اخبار زندگي عصر مدرن ، غريب ترين بي تعادل شدنها و معلق باز ترين معلقبازي هاي بي كله مآبي را در اقليم سطور اسطوره ها، ياسوج ، پايتخت بي مثال طبيعت بيابي !

ذكر مصاديق بيشمارش با شما و همان كه بسياري مان خوب ميدانيم تعداد زيادي از آنها را و كافيست مروري كنيم در پستوي خاطراتمان و تطبيق دهيم با مظاهر تعاريف زندگي امروزي بشر را و بيشتر دريابيم كه بلوط منطقه ي ما منحصر به ماست و نماد بي بديل تعريف خصلت هاي ماست و بس .

اقليم و جغرافيا بي شك در شكل گيري رفتار مردمان مؤثر است اما، باز هم حدود تعاريف خصوصيات رفتاري ما فراتر از چهارچوب جغرافياي حاكم برماست و بسادگي درمي يابيم كه با مردمان همجغرافياي خويش شباهت زيادي نداريم . بعنوان مثال اگر سه مولفه ي بارز تفكيك فرهنگها كه همان گويش ، پوشاك و موسيقي است را بنگريم بسادگي ميتوانيم ميزان تفاوت با فقط چند ده كيلومتر وراي مرزهاي جغرافياي خويش را درك كنيم . گويش ما كه به قوم لر منتسب است و صد البته يكي از عوامل فخر ماست ، فارسي ترين گويش بجا مانده از دري است و بجز درصدي تشابه با بختياري ها ( دركنار تفاوت هاي بنيادي در درصدي ديگر) با هيچ گويش لري و لكي مشابه نيست و اندر تفهيم واژگان كلام لري خرم آبادي و يا لكي در كنار گويش آذري و يا تركي ما ميزان فهم تقريبا مشابهي داريم و به همان اندازه تركي تبريز را متوجه ميشويم كه لكي و يا لري خرم آبادي را ! حال اينكه اصالت گويش ما و يا ايشان ( ساير اقوام لر ) بيشتر است بحثي مفصل كه در موضوع اين مقال نيست .

پوشاك ما ، از شال و دلگ و چقه و زناره و جومه و تمبون و چارقد و ... كه همه منحصر به منطقه ي ماست و از لباس منطقه ي ما ترك هاي مهاجر قشقايي استفاده نموده و جالب اينكه در دنيا لباس محلي زنانه ي ما به لباس قشقايي به اشتباه معرفي شده و بجز ما و ايشان هيچ قومي و خصوصا اقوام لر هيچ يك لباس مشابهي با لباس مردم ما ندارند .

آلات موسيقي منطقه ما كه همان ساز و نقاره ي معروف و شورآفرين جان و كوس حماسه است تا تغزل و غنا ، تنها بروي سنگ نگاره هاي تخت جمشيد نمونه شان يافت مي شود و صراحتاً جزو خاص ترين تعلقات ماست و در جاي ديگر و بخصوص ساير اقوام لر چنين سازها و يا مشابه آنان را نمي شود يافت . مقام هاي موسيقي ما نيز كاملاً مختص منطقه ي ماست و حتا حدود مرزهاي آنها تا منطقه ي گرمسير هم نمي رسد و في المثال مقام هاي نورآبادي و دشتي هاي منطقه ي دشتي و كمارج و خشت و يار يار هاي كهگيلويه در شعر و آهنگ تفاوت بسيار با مقام هاي اصيل بويراحمدي دارندو البته كه اين ويژه گي نقطه ي امتياز و يا نقصاني بحساب نمي آيد و تنوع اين مقام ها ايجاد تكثري نموده كه دايره ي شمول حسي و مخاطب بيشتري را شامل شده و اين بنوعي از امتيازات مقام هاي موسيقايي كل سرحد و گرمسير منطقه ي وسيع ماست و صد آلبته اينجا تنها ذكر كليت موضوع مقصد بود و پرداختن بيشتر سبب دور شدن از أصل موضوع مي باشد .

طبيعتاً ساير مؤلفه ها و خصوصيات رفتاري و فرهنگ زيست مردم منطقه ي ما در تبعيت از اين مؤلفه هاي أصلي و بسان همين موارد تفاوت هايي ايجاد نموده كه بعنوان ويژگي هاي منحصر بفرد و خاص مردم بويراحمد تلقي مي شود .

براستي مردمانند كه هويت فرهنگي جغرافيايي را شكل مي دهند و تعريف مي كنند و مردم منطقه ي ما ، بي شك از خاص ترين انسان ها مي باشند و خصوصيات رفتاري ما مردم آن منطقه ، بيش از ساير نقاط در خاص بودن به تعريف مي آيد .

مردماني كه به محض چشم باز كردن دو اسطوره در منظرشان ديده اند ، اسطوره ي مهر در صفت يا همان اسطوره ي زجر عاشقانه ي در سكوت كه "دي" (d'ey) است و اسطوره ي حامي و امنيت كه همان اسطوره ي درد در سكوت و " بو "(b'ou) است و بي همتايانند.

چه ميتوان از بي مانند بودن نسل پيشين ما ، پدران و مادراني كه آخرينشان هنوز سايه اشان بر سر ماست و ديگر مثلشان پاي بر زمين نخواهد گذارد ، همانها كه نزديكتر از همه بما اما دورترين از ايشان بوده ايم و واااي ...

بلوط هاي انسان نماي عصر ما كه مخمل پوست دست و صورتشان درست به زيبايي برگ بلوط بود و زندگي بخش سرماي سرحد و گرماي گرمسير بودند و در نهايت لطافت رفتار و طراوت برگ درخت ، زجر و درد و حقيقت جاري زندگي مخمل برگ پوستشان را چون چرمي از تن ، مقاوم و زمخت كرده بود . سايه سارشان هم درست مطابق خنكاي امن سايه ي بلوط ، سايه گستر تمام فرزندان ايل بود و از همين رو مي گفتند و بما آموختند كه ما همه "ككاييم" .

و به همين سان تن و تنه و ميوه و بلوط شان هم ارزشمند و منحصر به ارزشهاي ناب خويش كه فقط خودمان ميدانيم و لاغير ...

پدران و مادراني كه با هر نفس اكسيژن ناب و هواي تازه را تا عمق جان گواراي روح مي نمودند و نفس هاشان پاك بود و نجابت تعريفي غير از اصل زندگي برايشان نداشت .

خنكاي زُلال آب چشمه ساران چونان سيرابشان كرده بود كه هرگز رضايت به هيچ يخچال دست ساز بشر نشدند .

از نيلي بيكران آسمان و سبزه انديش بهشتي ارديبهشت طبيعتش ترجماني از نابترين رنگها داشته اند كه هيچ نقاشي قادر به خلق گوشه اي از بيشمار تابلوي زيباي مقابل ديده گانشان ندارد و قوتشان از ناب طبيعت و پر وفور بود و دواي دردهاشان هم هزاران داروي گياهي و طبيعي كنار دستشان بود و از همين رو نه چشمي به لقمه اي مي دوختند و نه دردي را در نهان خويش حمل مي كردند كه بيمارمآبي كنند .

مرد تعريف حقيقي خودش را داشت و زن نيز و هر كدام در جاي خود مصداق انساني ترين و خدامسلك و شيوه ترين بشريت بودند . مردي كه مردانه شيرمرد خانواده بود و مرد ايل و تبار و پشت و پناه نجيب و سختكوش تمام مردان و زنان و كودكان و پدران ايل خود بود و در دوستي ها شيرينتر از عسل و در تلخي ها تلختر از هر زهري مي بود و حتا به گاه جنگ ، مردانه دست به برنو ميشد و تا سرحد بلامنازع جان ، مرد مبارز ايل و طايفه اش بود و مرد .

و زن ، با همه ي زجرهايش مادر بود و مرد دوم هر خانه ، از "بويگ " (bavi'g) درست كردن ها تا جعد به حنا درانداختن و وسمه و سرمه بر "تيه " (ti'y'a) كشيدن و كل و سرو خواندن ها و واويلاي خونداري عزيزانش و مشقات كوچ و گاه دست به برنو شدنهايش پابه پاي مردان ايلش و ناگاه هايي كه نباشدشان هرگز و بادا آن اوج اوج اوج اوج منزلتش را كه در كوران آتش كين دو طايفه و جنگ ترين جنگاورانه ي مردان ، با صبر و حلم مادرانگي ها مي نمود و به وقت اوج جنون مردانه اي هاي جنگ و لايعقلي غيرتكشي احساسي ، كه بيداد جنگ مجالي به پرنده اي هم نميداد و تيري از چله اي رها و بر قامت فرزندي ديگر از ايل بزرگ مي نشست و در آن بي مهابايي جنون ، مردي بر زمين مي افتاد ، ديگر صبرش نمي ماند و تمام عزتش را در قامت اسطوره گونه اش مي كشاند و بي مهاباتر از جنون جنگ طرفين به وسط كاراز مي دويد و واويلا بپا ميكرد اگر دستش را به دستار فخر مادريش مي برد و چارقد از سر برميداشت بر بالين عزيز به خاك افتاده اش ...

و واويلاي جنون مردان سراپا غيرت دو طايفه را چنان به عزت انسان بودن جلا ميداد و تك به تك مردان جنگاور هر دو طرف را سر عقل مي آورد و همان مردان ، همان مردان مرد فرهنگ حماسه و غيرت ، كه تا پاي جان در جنگ بودند ، در اين تابلوي بي مثال انساني كه بعيد ميدانم بيش از يك يا دونقطه در جهان نمونه اي مشابه داشته باشد ، عزت زن را به نمايشي حقيقي از حرمت بدل مي نمود و مردان جنگاور را با نجابت هر چه تمامتر سر بزير مي نمود و اسلحه ها را پايين مي كشيد و خاتمه ي جنگي مي شد كه مهمتر از آن ، عزت عزيز بر خاك افتاده را به سوگ برپا نمايند و پس از آن با تدبير و تعقل ، راهي براي حل مشكل فيمابين بيابند . و چه بسا كه در بسيار موارد پس از سالگشتي ، باز هم عزت زني كه خونبها مي شد دو طايفه ي خوندار را به وصلي از نوع شريف و انساني وصلت سوق ميداد و چه عزتي از اين امثال و بيشمار ديگر براي زن در ساير فرهنگ ها ميتوان جست ؟

بماند كه بعضي خون بس ها نيز عامل سرشكستگي زني مي شد و سالها جور گناهي مرتكب نشده را مي كشيد اما، نفس زيبايي در اين شيوه ي ناب انساني است و بيشمار موارد بسيار موفق و عالي هم مصداق آنست كه ميدانيم .

حيف است اين تكميل مطلب را همين جا ذكر نكنم با اينكه أطاله ي كلامي در موضوع مي شود .

اگر خون عزيز بر خاك افتاده تا سالگشتش حل نشده بود و مردمان هر دو طايفه سر در روزمرگي هاي خود به سمت فراموشي آن داغ بودند و خانواده ي آن عزيز تنها ميراث دارش مي شد ، باز هم همان عزت زن به مدد مي آمد و همان زن كه معمولاً صاحب عزا هم خود او بوده ، در سالگشت خونداري خود ، لباس هاي خونين عزيزش را كه برسم، براي همچو روزي نگهداشته مي شد را در ديگ آبجوش اجاقي كه در ميدانگاهي آبادي بر آتش گذاشته ميشد ميجوشاند كه با اين عمل نمادين خون مردان طايفه اش را بجوش بياورد و چنين نيز مي شد و معمولاً رسم چنين بود كه به ظهر نرسيده تمام مردان ايل ، زناره پوش و برنو بدست و پاي در ركاب اسب خويش در ميدانگاهي گرد هم مي آمدند و ابتدا با پاي درمياني ريش سفيدان دو طايفه خيلي سريع خون پاك ميشد و مسائل طرفين حل مي گرديد و يا هم اگر چنين نمي شد ، حتماً تقاص خون با خون گرفته مي شد و تا شيرزني ديگر از ايل بزرگ ، داغي بر دلش مي نشست و حماسه اي ديگر بر تارك پر زخم قومي نجيب خط بيندازد!

واما، حقيقت محوري ، همان عامل زندگي عاري از هرگونه دروغ كلامي و رفتاري ، مهمترين وبژگي شخصيتي مردم آن اقليم خاص است . مردماني كه با نابترين مظاهر و منابع طبيعي زيست كرده اند و سايه سار خنك بلوط و زُلال چشمه ساران و عطر خوشمشام نرگس بهار و چويل دنا را درك نموده باشند ، خود را به كدام كولر و يخچال و عطر و ادوكلن بفريبند؟!؟ مردماني كه براي نماي بيروني خانه هاي خود خيلي اهميتي قائل نمي شوند اما درون هر خانه قصري است از صداقت و خواني است گسترده بر نعمات فراوان و گشوده بر هر مهمان غريب و آشنايي و به همين سان در پوشش و لباس خويش و همه ي ظواهر زندگي ، رؤيه اي اينچنيني دارند ترجمه ي رواني است از حقيقي زندگي كردن و تن به كوچكترين مظاهر دروغ كه همان ظاهر سازي و تقدم شكل بر معنا و درون مايه ي حقيقي باشد هم نميدهند و از اينرو اين مردمان جزو خاصان جوامع بحساب مي آيند و در كمترين تعداد اينچنين ويژگي قومي در تمام دنيا ميشود پيدا نمود.

مردماني خوش مشرب و صاحب قريحه كه كاملاً جدي زندگي مي كنند و تا همين امروز هم هستند كساني كه هنوز مرغ پرورشي و اصطلاحاً كارخانه اي را غذا بحساب نمي آورند و ...

بزرگمنشي ، وسعت ديد ، بلندي نظر ، ايده آليست و خيرخواهي براي ديگران توامان با روحيه ي سلحشوري و غيرتمندي و تلاشگري و اصالت محوري و اقتدارگرايي و قدرتمندي از ديگر خصوصيات بارز اين مردمان است و براي زيستن در كنار اين قوم ، دانستن اين ويژگي ها حقيقيتي است كه زيستن را ساده تر مي نمايد و زير سايه ي اين غناي تمدن و تعاريف فرهنگي است كه سايه ي امنيت انساني گسترده تر مي شود و به كرات در ياسوج شاهد هستيم كه قدرت اين فرهنگ غني و محكم ، عامل زندگي راحت مردمان در كنار يكديگر و ساير همزيستي ها در كمال آرامش بوده و حل شدن فرهنگ مهاجرين و تاثير پذيري ايشان مصداق بارز ريشه هاي عميق و صحت و درستواري اين قوانين نانوشته ي زندگي انساني است . نه فقط مهاجرين ساير نقاط استان و شهر هاي نزديك مثل سپيدان و يا شهرضا و حتا بهبهان كه ساكن ياسوج شده اندو بعد از چند سال گويش بويراحمدي سليس زبان محاوره ي ايشان مي شود و حتا در خانواده نيز پس از مدتي با اين گويش صحبت مي كنند كه مهاجرين شهرهاي دور و نزديك و چه بسيار خارج از كشور كه ساكن ياسوج مي شوند اينچنين انتخاب مي نمايند و اين فرهنگ غني را براي زيستن انتخاب مي كنند. درصد بسيار بالايي از مهاجرين عزيز افغان كه خود از فرهنگ و تمدني غني با ريشه هاي مشترك با خانواده ساكن ياسوج شده اند را حين صحبت نمي توان از ياسوجي ها تشخيص داد و با تمام زير و بم هاي اصوات گويش آشنا و با مهارت تمام با لهجه ي مختص مناطق سكني خويش به گويش ميپردازند.

چه ثروتي از اين عظيم تر براي مردمي كه در اوج زيبايي هاي طبيعت زندگي مي كنند و بر روي خاكي غني از منابع و معادن فراوان به امرار معاش ميپردازند ؟

و

و چه دردي مهلكتر از اين لاپوشاني و استتار فرهنگ و تمدن و تاراج آن و چه نابودي بزرگتر از چسباندن وصله اي كاملاً نچسب و تماماً برعكس به نام "محروميت " كه چند دهه اي است شايد كاملاً آگاهانه و براي از بين بردن اوج اعتماد بنفس بي مانند مردم منطقه بر اين خاك و بر اين مردمان بچسبانيم !!

شايد صفت استان محروم نگه داشته شده بر كل استان و شهر ياسوج و منطقه ي بويراحمد بي ربط نباشد و قابل استفاده باشد اما الفاظ استان محروم ، منطقه ي محروم ، مردم محروم و هر صفت دلسوزمآبانه ي ديگري از ايندست قدرت تخريبي فراتر از بمب هاي هسته اي و يا شيميايي و ميكروبي را دارد و نقطه ي هدف آن اعتماد بنفس تك تك مردم منطقه است و تبعاتش هم همين گسترش روزافزون محروميت ها در منطقه است !

از تجربه اي شخصي اگر بخواهم مستندي بر شاهد متقن اين بليه بياورم ذكر ساده ي حقيقتي تلخ است و همانا از دست دادن حداقل پنج سال از گل عمر خود ، يعني اوج دوران صعود فردي ، يعني از همان بدو ورود به پايتخت در سالي كه وارد دانشگاه شدم . حدود بيست و پنج سال پيشتر ، كه در ناخودآگاه واژه ي كريه و صفت نارواي منطقه ي محروم مارا از درون چنان تخريب مي كرد كه اصلاً حق همطرازي با بچه هاي ساير مناطق را براي خود نميديدم و تصورمان اين بود كه ايشان از فهم و درك و استعداد بالاتري برخوردار هستند و در همه چيز مقدم برما مي باشند ! شايد پنج سال ، پنج يا بيشتر هم ، آنهم براي چون مني كه از سرامدان همسن خويش در مركز استان بودم و از چهره هاي شاخص و تقريباً آشنا براي همه ي مردم منطقه بحساب مي آمدم و اينست تلخي حقيقتي كه كاملاً ناروا برما رفته و حال نيز عده اي از ما نادانسته با تصور زرنگبازي حتا، به آن دامن ميزنيم ! به هيچ قيمتي ، كه هرگز پشيزي هم به صاحبان اين صفت ، تعلق قانوني نمي گيرد و حتا عرفي هم نمي رسد و چونان كمك به متكدي و گدا كاملاً صدقه اي و اختياري است و واويلا بر ما كه اگر اين حقيقت را نپذيريم و به خيالي خام در صدد بهره برداري از اين بمب بي صدا و نابودگر مطلق باشيم !

ما كيستيم ؟

شايد اين تعريف عام كه تهران تمام ايران است براي اين مبحث و مصداق هاي آن كاملاً منطبق باشد و بر اين مبنا، مردم منطقه ي ما علي الظاهر هيچ سهمي از تقسيمات صنفي و يا منطقه اي در تهران ندارند و ندارند هم !

صنف ميوه فروشها را كردها دراختيار دارند و بقالي ها را ترك هاي درياني ، نانواهاي سنگگ در انحصار جنوب خراساني هاست و دكه هاي مطبوعاتي هم براي خود مافيايي از شبستري ها را دارد ، كبابي ها در قرق گلپايگاني هاست ، سرايداري ها و كليد داري اماكن عمومي پارك ها و فضاي سبز در اختيار تركان اردبيل است و دست به آب شدن هم بي اذن ايشان در اين ابرشهر مقدور نيست . نقاشان ساختمان عمدتاً مغاني ها هستند و باربران و حمالان بازار از استان هاي مركزي هستند و بازار شيريني و قنادي در يد يزدي ها و اصفهاني هاست و حتا عسل فروش هاي دوره گرد هم چند ساليست در دست بختياري ها افتاده و تجارت برنج عمدتاً در دست شمالي هاست و طباخي ها و كله پز و كارگران همه كرد هستند و بسيار تقسيمات ديگر كه يا ورود به آن حوزه ناممكن است و يا هم در صورت ورود ناموفق و بدليل غريبه بودن ، انزوا و ترك آن پيشه و يا نهايتاً سالها در جا زدن و عدم امكان هر گونه پيشرفت صنفي ، تعريف حقيقي اين سهم بندي هاست و در اين اوضاع ، مردم منطقه ي ما ، شايد خوشبختانه البته ، هيچ سهمي از اين سهام ندارند !

اما، هيچ فردي از منطقه ي ما، دل كندن از آن طبيعت و وابستگي عميق به فرهنگ و قوم خويش را به قيمت جان كندن براي معاش ترك نمي كند تا به قولي ساكن پايتخت شود براي زنده ماندن ها جان بكند ! بله ، در تهران زندگي در سطح عام وجود ندارد و تعبير جان كندن براي زنده ماندن بيشتر مصداق زندگي معمول و عادي در پايتخت است ، كه مردم منطقه ي ما، تعريفشان از زندگي بسيار منحصر بفرد است و بهيچ عنوان در اين محدوده ها نمي گنجد .

حقيقت اينست كه از مردم منطقه ي ما كسي در تهران پيدا نمي شود كه بجز در مسير پيشرفت و يا ايستاده در منصبي خاص و فراتر از حدود معمول نباشد . هيچ بقال و نقاش و رمال و شاطر و يا حمالي از منطقه ي ما در اينجا ديده نمي شود و چه خوب كه اين اصناف سهمي نداريم !

كه اين حسن و خوب بودن عدم امكان ، دليلي بجز حفظ روحيه ي به اصطلاح خودمان خان منشي و عزت نفس و تن ندادن به حقارت ها براي نان در عمق باور مردم ما نيست و همين بزرگترين نشانه از اينكه نيم قرن بمباران عزت نفس و اعتماد بنفس مردم منطقه ي ما اثر عميق و كاري نداشته است و چه بهتر كه هر چه زودتر براي رفع اين بيله و معضل نابودگر دست در دست هم ، بسان پدران بي مثال خود كه با پانزده هزار نفر جمعيت صوري در ثبت ، استاني را به مركزيت ياسوج ايجاد نمودند و با تمام هلم خود ، به فرزندان راه سعادت و علم را نشان دادند و بدون هيچ گونه تجربه ي شهر نشيني ، جامعه اي مدني تشكيل دادند و موجبات تفاوتي زمين تا آسمان را تنها در كمتر از دوران گذار يك نسل حتا، عامل شدند .

پدراني كه براي نخستين بار زمين هاي باير منطقه را با دست خالي و نهايتا با استفاده از چهارپايان زير كشت برده و ضمن برخورداري از همه ي مواهب طبيعت منطقه مان ، كشاورزي، دامپروري، و زندگي شهري را با همه ي محاسن رفاهي آن براي فرزندان خويش مهيا نموده و تا آخرين رمقشان ، اعتلاي اقتصادي و صنعتي منطقه را عامل شدند و تمام داشته هاي ما ، حاصل همت ايشان است و مهمتر از همه ، وقتي طبل جنگ تعرض به وطن برخاست ، از تمام دسترنج عمرشان دست كشيدند و با برنو و فشنگ هاي شخصي خود ، سوار بر وانت و كاميون هاي ايل و تبار و طايفه ي خود ، صاحب عنوان فاخر نخستين مردم داوطلب به دفاع از خاك و ناموس سرزمين نايل گرديدند و تا پايان جنگ ، صاحب بالاترين افتخارات فتح و حضور و شهادت به تناسب جمعيت خود در ميان ساير اقوام و مناطق گرديدند. پدراني كه تدين و اعتقادات مذهبي و ايماني شان منحصر به دهه هاي گذشته نيست و تاريخ اسلامشان همطراز تاريخ تشكيل مذهب تشيع مي باشد و اعتقاد راسخ شان در تمام اعصار ، با تاسي از منويات اميرالمومنين تاريخ ، علي بن ابيطالب و فتوت محوري ديني و ايماني ، تنها تسليم بيرق سبز وحدانيت انسان مدارانه ي اسلامي گرديدند و فاخرانه مسلماني مي نمايند و بر اخوت ديني شان نيز تا شاهرگ استوار و ايستاده اند و در دهه هاي اخير نيز رسماً ركوردار وفادارترين قوم به نظام بوده اند و تا قيام قيامت نيز از اعتقاد خويش برنخواهند تابيد .

اما، ليك تنها سوالي باقيست و هزاران كار خطير بر زمين مانده و صد البته تشخيص مسير درست ، همچون پدران بي مانند و كم نشان مان از كريدور هاي هزارتوي امروزي !

عاي مردم ، هاي حضرات و آي برادران و خواهران و فرزندان ايل بزرگ بويراحمد و ساكنين آن اقليم سرفراز ، آيا مرور كرده ايد كيستيم و كه بوده ايم و چه بايد كنيم كه شهر ياسوج ، نگين درخشان زاگرس و همشأن ايده آل پدرانمان شود ؟

آيا مسير بيراهه و قدم هاي لنگ امروزي كه جز منجلابي از كثرتي كه بي تدبير گرد آمده و چون فاقد قدمت شهرنشيني است آبستن فجايعي فرهنگي همسنخ همان ترين هاست و اگر چون پدران ، همت و غيرت و ككاگري را شيوه نكنيم ، مقصدي جز تباهي و نابودي تمام آمال و خواسته هاي برحق پدرانمان در پيش روي نيست ؟

يادمان هم نرود كه همت بلند و وسعت درايت پدران ما، وقتي كه عزم بر شهر نشيني كرد كه از تاريخش هنوز به نيم قرن هم نرسيده ايم ، منجر به عزم شخص اول مملكت در زمان خود و خانواده اش گرديد كه حتا نقشه ي جامع شهر ياسوج ، بعنوان توريستي ترين شهر كشور و منطقه خاورميانه ، شهري بدون هيچ كوچه ي بن بستي با چشم انداز چند صد ساله ، توسط شهبانوي مملكت ترسيم و نظارت گرديد و براي اجرا هم شخصاً نظارت بر آن داشتند و در رواياتي نقل شده كه كلنگ افتتاح شهر ، بر پي سالن سينمايي زده شده كه مصداق بارز موثرترين سلاح امروزي و فرهنگي است امروز شده پسوند شهر زيبايمان ، "ياسوج،شهري كه سينما ندارد"! و اين نشانه ي خوبي نيست و مطلقا برازنده ي مردم ما و خصوصاً پدران ما!

به يقين سينما نداشتن مهمتر از نآن مردم نيست اما، قوي ترين نشانه و نماد بي تدبيري مديرانيست كه بر غني ترين منطقه ي سرزمين مديريت مي كنند و در تامين معاش و نياز هاي اوليه ي مردم نيز عاجزند ، و واويلا آنجاست كه وقتي ميبيني گوشت شكار منطقه شان بر زغال هاي بلوط خود ، صدها كيلومتر دورتر از منطقه اسباب عيش ديگران است و سوء تغذيه و فقر آهن در چهره ي بيشمار دختران منطقه و خواهران و برادرانمان هويداست و چه بسيار اجاق هاي خانه هاي روستايي كه از پرداخت قبوض گاز و برق خويش درمانده و اجازه ي سوختن شاخه خشكي از جنگل هاي بلوط حياط خانه هايشان را هم ندارند ، كور شده و سرماي بي امان ، خانه هاي بخش اعظمي از مردم ايلمان را در آتش بي برادري و بي غيرتي و بيدرايتي مي سوزاند ؟

آيا نمي شود چون پدران ، شيك پوشيد و سلحشورانه ، با تبعيت از قانون حاكم بر سرزمينمان كه مقبول و ممهور به مهر پدران و خود ما نيز مي باشد ، درايتمندانه به طرح مطالبات و به خدمت گرفتن خرد خردمند ترين ها ، آنهم بدون نياز به طَي نمودن مسير هاي صعب و بقولي از جيب بغل و يا پس اندازي كه قرار نيست هرگز به خودمان برسد ، استفاده نمود و ضمن رفع نيازهاي اوليه و صد البته با حفظ كرامت و شأن مردم عزيز و نجيب منطقه مان همت گمارد و راهرو ره پر خير و تدبير پدرانمان باشيم تا عنوان فاخر فرزندي ايشان بر ما رواتر شود و بعد از آن ، سالن هاي سينمائي بسازيم كه ويوي پرده ي عريض آن ، چون چشم انداز زيباي تمام منطقه مان ، وقتي كه در اوج دناي هميشه روسپيد و سر به آسمان كشيده نشسته ايم و حقيقت زيبايي طبيعت را در كنار زندگي انسانيت مدار مردمان

تبارمان ، نقش هاي بي مثال باشد و ضمن راضي نمودن درون سخت پسند خودمان ، به تمام بشريت ، تصوير زيباي انسان بودنمان را به تحفه ببريم و بي تعارف معلمي نماييم در درس انسان بودن ناب ؟

در پايان اين مطلب ، عرض شود كه ذكر زيبايي هاي شهر كنوني مان را به لقاي ذكر نكردن تمام نازيبايي هايي كه خوب ميدانيم همه مان و بهتر هم ميدانيم كه شمارشان كم نيست و ذكرشان در اين مقال ، جز افزودن بر گژي ها شايد نباشد و لاجرم ...

در پناه خدا

سربلند و به اميد انتخابي شعور محور و شعر گونه از مردم فهيم منطقه مان

و منتخبيني رهرو راه پدران و غيرتمند

محمد مختاري

ارديبهشتي ديگر و دورمانده از بهشت ياسوج سال نود و شش نيك .

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 15 نظر

  • 1 محمدی 1396/2/27 18:51:59

    در ضمن معلومه و کی باید رای بدیم ؛ به کسی که بتره اسم پرافتخار و بامسمای استانمون درست تلفظ کنه و بدونه که مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد، یاسوج و مرکز چهارمحال و بختیاری شهرکرد !!!!!

    پاسخ
  • 2 محمدی 1396/2/27 18:49:49

    بسیار زیبا گفتی جناب مختاری.دست مریزاد. چقدر حرمت و شوکت!درسته، لر هر جا که بویه باعث سربلندی و افتخاره.ممنون از قلم و تفکر گرم و همیشه پرهیجانت!

    پاسخ
  • 3 ناشناس 1396/2/26 5:46:20

    زيباترين حرفا رو از اي مرد بشنفيد . 

    پاسخ
  • 4 کیانوش 1396/2/25 2:2:45

    افرین بر استاد مختاری چه متن قوی و زیبایی احسنت و سلام بر مهندس سیدمهران فتاحیان مهربانترین مدیر و از خوش اخلاق ترین بویراحمدیها همه ما به وجودش افتخار می کنیم هر کسی که فقط یکبار با حاج فتاحیان ملاقات داشته شیفته معرفت و ادب و دانش او شده است او آنچنان حامی جوانان هست که اینگار تنها دغدغه اش مشکلات جوانان و هنرمندان و دانشجویان است و بس

    پاسخ
  • 5 بلوط 1396/2/25 0:30:35

    كاش افسار اين اسب بي سوار دردست نخبگان درمحاق سپرده مي شد تابا قلم وهنرشان مظاهر فرهنگ وتمدن چند هزارسالمان ثبت جهاني شود ودردل كودكانمان دانه هاي بلوط جوانه زند كه نماد عشق مهروخودباوري است دست مريزاد استاد قلم

    پاسخ
  • 6 تهران 1396/2/24 19:36:33

    درود بر شما اي فرهيخته استان كهگيلويه و بويراحمد 

    پاسخ
  • 7 ککات 1396/2/24 19:20:9

    احسنت

    پاسخ
  • 8 بیراحمد 1396/2/24 18:31:39

    پ ککا تو که ایقد باسوادی بگو من انتخابات رئیس جمهور وکی رای بییم؟

    پاسخ
  • 9 یالثارات 1396/2/24 18:18:32

    حضرت استاد کمی زیادی در جاهایی تند نرفتی . ضمن اینکه تشکر میشه از زحمتتون .

    پاسخ
  • 10 ناشناس 1396/2/24 17:50:37

    ببخشید محمد خان

    پاسخ
  • 11 ناشناس 1396/2/24 17:49:15

    آفرین بر حسن خان مختاری قشنگ و زیبا نگاشته اي

    پاسخ
  • 12 جوان بيكار و درجستجوي كار 1396/2/24 17:36:36

    استان از داشتن چنين فرزنداني بخود مي باله . ايكاش اين حرفا گوش شنوايي داشته باشه . شوراي شهري ها بخونن

    پاسخ
  • 13 ناشناس 1396/2/24 17:17:4

    آفرین آفرین آفرین و احسنت

    پاسخ
  • 14 پارسا پور 1396/2/24 17:3:48

    واقعا بحق ترین حرفی که تا الان خوندم این بود . چه جالب هم که اکه شروع کنی تا تمومش نکنی ولش نمی کنی با یکه طولانیه . درور بر استاد مختاری . خدا حافظت باشه

    پاسخ
  • 15 همشهري 1396/2/24 13:59:3

    مختاري جان چه مي كني ؟ ماشاالله 

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها