یادداشت
گفتگو و گزارش

آزاداندیشی به مثابه یک امکان (بخش نخست)

آزاداندیشی به مثابه یک امکان (بخش نخست)

 آزاداندیشی(freethinking)، یکی از شعب آزادی است. نمیتوان تقریری دقیق از آزادی داشت مگر آن که قبلا تکلیف سه حوزه ی هستی شناسی(آنتولوژی)، انسان شناسی( آنتروپولوژی) و معرفت شناسی(اپیستمولوژی) مشخص شده باشد . در این قسمت بر آنیم که به یک مطلب مهم بپردازیم و آن بررسی آزاداندیشی به مثابه ی یک" امکان" است. سوال اصلی این است: " اگر آزاداندیشی را برخورداری از"عقل آزاد" تعریف کنیم آنگاه اساسا چقدر امکان چنین وقوعی فراهم است؟ منظور از عقل آزاد یعنی عقلی که در ساحت اندیشه هیچ گونه قیدِ تحمیلی و غیر منطقی در برابر خود نداشته باشد که مسامحتا میتوان آن را نقطه مقابل" عقل در زنجیر" دانست (تعبیری که فلاسفه ی عصر روشنگری در توصیف وضعیت عقل در دوران قرون وسطی به کار برده اند) " پاسخ به این پرسش مهم را با مقایسه ی تطبیقی حکمت اسلامی و فلسفه ی غرب پی میگیریم (البته در این بخش صرفا به بررسی این مسئله از منظر متفکران غربی خصوصا متفکران بعد از دوران رنسانس می پردازیم)طبیعی است که جنس این بررسی تطبیقی( که در آینده بدان خواهیم پرداخت)، نظری است، البته جای بررسی های انضمامی تر در این زمینه خالیست که به دلیل گستردگی بحث، آن را به وقت دیگری موکول خواهیم کرد. در ادامه به تبیین نظری بحث خواهیم پرداخت:

ابتدا به این مسئله باید پرداخت که آزاداندیشی به مثابه ی برخورداری از عقل و اندیشه ی آزاد، به چه میزان در آرای فیلسوفان غربی خصوصا فلاسفه متاخر غرب تجلی یافته است؟ طبیعی است که این پرسش ارتباط تنگاتنگی با مباحث معرفت شناسی دارد که در خلال مطلب اشاراتی بدان خواهیم داشت.

دکارت با طرح "کوژیتوی" خود و بر پایه ی اصول علم ریاضیات( به عنوان اصولی خلل ناپذیر) به زعم خود یقینی ترین پایه ها را در علم و معرفت بنیان گذاشت. البته دیری نپایید که کانت با صورت بندی اندیشه ی "استعلایی" ، پایه های عقلانیت دکارتی را لرزاند و با تفکیک "نومن" ار "فنومن" و اینکه عقل را توان ورود به ساحت آنتولوژی والهیات نیست، عملا نشان داد که در پروژه ی مدرنیته همچنان "عقل در زنجیر" است.

البته پروژه ی ناکارآمد سازی عقلِ آزاد و محدود سازی آن به طبیعت گراییِ پوزیتیویسی و تجربه ی حسی، مدت ها قبل از کانت و با انقلاب کپر نیکی توسط امثال گالیله شروع شده بود، پروژه ای که "هیوم" ، "لاک" و بعد ها نیز "کنت" آن را به کمال رساندند و نشان دادند که در پروژه ی مدرنینه با تقلیل گرایی های آمپریستی, عقل آزاد و آزاداندیشی عملا افسانه است!

"لاک" میگفت: فرد همه تصورات خویش را از طریق تجربه حسی دریافت میکند ، محدود کردن ذهن به رشته ای از تصورات توسط "هیوم" ، نگاه کارکردی "کنت" به معرفت و شناخت ، فکر را نتیجه تجربه دانستن در افکار "جان استوارت میل"، منتفی دانستن امکان شناخت مستقیم و راه شناخت را منحصر در تفاوت و شباهت میان اشیا دانستن در افکار "اسپنسر" و ارائه ی سطحی ترین ترم های شناخت شناسی توسط پوزیتیویست های منطقی حلقه وین و محدودسازی بردِ گزاره های تجربی و آزمایشگاهی، همه و همه در تکمیل پروژه ی افسانه بودن آزاداندیشی در مدرنیته سهیم بودند! اگر قرار باشد که آن طرف دیوار خبری نباشد و هر چه هست همین است که با چشمِ سر "میبینیم" و فضای وسیع و لایتناهی مابعدالطبیعه را بر عقل، قرق کنیم و در این منطقه حکومت نظامی اعمال کنیم! آیا در آن صورت آزاداندیشی معنا دارد؟ البته این جا جا دارد پیش از آنکه به ایده آلیسم متهم شویم خود را تبرئه کنیم! و به این مسئله اعتراف کنیم! که ما با اعتبار گزاره های تجربی مخالف نیستیم و اتفاقا تجربه را یکی از منابع مهم شناخت و معرفت میدانیم. مشکل ما با پوزیتیویست ها نه در" استفاده" از حس و تجربه به عنوان یکی از منابع شناخت، بلکه در" اکتفا" به حس و تجربه و محدود کردن مسئله معرفت در دایره تنگِ شناخت تجربی و حسی است، باید توجه داشت که تجربه اعتبار دارد در حدی که معرفت تجربی معتبر است ، نه بیشتر و نه کمتر. ضمن آنکه مبانی تصوری و تصدیقی گزاره های تجربی را نمیتوان به روش تجربی اثبات کرد! خصوصا "موضوع" این علوم که در فلسفه و طی یک فرآیند کاملا عقلانی و تجریدی به اثبات میرسند.

شکاکیت پنهان در آثار فلاسفه ی" اگزیستانسیالیسم" که با عباراتی نظیر اضطراب، دلهره، ترس، غلق ، نگرانی و ... بیان میشود دال بر تضییق دایره ی آزاداندیشی در این مکتب است، چه شکاکیت و رد هر گونه "فهم معیار" ، خود بزرگترین تهدید آزاداندیشی است . ضمن آنکه با نگاهی به آثار پدران اگزیستانسیالیسم خصوصا کی‌یر کگور میتوان به محدودیت های آزاداندیشی در این مکتب پی برد. کی یرکگورد به شدت متاثر از فیدئیزم مسیحی است و با تفکیک ایمان از عقل، اساسا حوزه ی ایمان را قرقگاهی برای اندیشیدن میداند و همین محدودسازی عقل و در نتیجه تضعیف آزاداندیشی در اندیشه ی اوست که السیدر مکینتایر تعهدِ اخلاقی در اندیشه کی یرکگور را "بیان یک انتخاب بی معیار" و یا "انتخابی که هیچ توجیه عقلانی برای آن نمیتوان ارائه داد" می داند..

مارکسیسم نیز با زیربنا دانستن مسئله اقتصاد و روبنا دانستن سایر عرصه ها، فکر و اندیشه را تابعی از اقتصاد و تحول در آن را تابعی از تحول در ابزار تولید می داند. . از نظر مارکسیسم اینکه چگونه می اندیشیم بستگی به این دارد که عضو کدام طبقه و کاست اقتصادی هستیم. اگر پرولتر هستیم به گونه ای می اندیشیم و اگر بورژوا باشیم به گونه ای دیگر و اینچنین است که در تفکر مارکسیستی عقل ، مقید به قیود اقتصادی میشود و لذا این مکتب نیز با بحران های جدی در حوزه ی آزاداندیشی روبروست.

در فرویدیسم و تفکرات روانشناختی فروید نیز عقل به شدت زیر سیطره ی کلیشه های جنسی است.در اندیشه ی فروید، نهاد (نهاد منشا همه سائق های غریزی است که میل جنسی و پرخاشگری، غزایز دوگانه آن را تشکیل می دهند)، وقتی برای ارضای نیاز هایش با مانع روبرو میگردد، "واقعیت" را از "غیر واقعیت" نمی تواند تشخیص دهد. البته بحث بر سر این گزاره که تامین یا عدم تامین نیاز جنسی در اختلال یا عدم اختلال در فرآیند اندیشیدن تاثیر دارد، نیست بلکه بحث بر سر این است که طفیلی دانستن امر متعالی ای نظیر "اندیشیدن" نسبت به میل جنسی و همه چیز را تابع میل جنسی تعریف کردن، امکان آزاداندیشی را منتفی میکند

نیچه معتقد بود که هستی در کلیه ی ابعاد خود چیزی نیست جز نمود "اراده ی معطوف به قدرت" . این ایده نیز با محدود کردن اندیشه به "قدرت" ، عملا باب آزاد اندیشی را مسدود می کند و امکان عقل آزاد را تا حد زیادی منتفی می سازد . طرح فوکو (مبنی بر اراده ی معطوف به دانایی و حقیقت که به شدت متاثر از اراده معطوف به قدرت نیچه بود) نیز در همین راستا قابل توجیه است.

متفکران پست مدرن نیز عملا با طرح مسئله ی نسبیت در فهم، و رد هر گونه حقیقت ثابت و مطلق ، و پیوند زدن اندیشه و شناخت با عناوینی نظیر تمایز ، درون متنی ، بازتابندگی و حتی گفتمان ( در معنای پست مدرنی آن) به مراتب بیشتر از متفکران مدرن آزاداندیشی به مثابه ی یک امکان را به محاق بردند.

خلاصه آنکه آزاداندیشی در طی چند سده اخیر در غرب عموما در میان "جزم اندیشی مدرن" و "نسبی گرایی پست مدرن" در نوسان بوده است. هم جزم انگاری مدرن با محاسبه و دستکاری محیط به نفع مقاصد سوبژکتیو ضربه ی بزرگی را بر پیکره ی آزاداندیشی در غرب فرود آورد( هایدگر عقل را در دوران نهیلیسم آواره میداند و از این جهت به عقلانیت دکارتی می تازد که این عقل، قدرت و حقِ طرح کردن و وضع طبیعت، معنا و بنیاد موجودات را منحصرا از آن خود می داند و در نتیجه اعطای معنا به امر بی معنا صورت میگیرد، که تحویل ساختار سوبژکتیو مفاهیم، الفاظ، گرامر و منطق به اشیاء است و در اینجا هر چیزی که با این به حضور آوردن یا بازنمود ناسازگار باشد، به "امر نامعقول تحویل" میشود) و هم نسبی انگاری پست مدرن با طرح "مرگ سوژه" و نفی امکان هر گونه "فراروایت" و نیز سلب هر نوع امکان داوری در باب گزاره های معرفتی، ضربه ی سهمگین تری را بر آزاداندیشی وارد ساخت.

در یادداشت آینده به آزاداندیشی در اسلام خواهیم پرداخت که موضعی انتقادی هم نسبت به "مبنا گروی دکارتی" و هم نسبت به "نسبی انگاری پست مدرن" دارد.

برخی منابعی که در این نوشتار از آنها بهره گرفته شده است: - جیمسون، فردریک. پست مدرنیسم منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر، ترجمه مجید محمدی...، نشر هرمس - میشل فوکو، دانش و قدرت، هرمس، محمد ضمیران.(1387) - زیگموند فروید،بنیانگذار روانشناسی، سید علی سینا رحیمی و دکتر علیرضا جزایری(1390)، نشردانژه - فراست، اس.ئی؛ آموزه های اساسی فیلسوفان بزرگ، ترجمه غلام حسین توکلی، انتشارات حکمت.(1389) - جورجیو تونلی، جوزف پی فیل ، جستارهایی درباره عقلانیت، گزینش و یرایش از سید احمد موسوی خوئینی، نشر ترجمان.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها