یادداشت
گفتگو و گزارش

"آقا جان نثار "

"آقا جان نثار "

سال تحصیلی۴۶-۴۵ در زمره ی نخستین دانش آموزانِ سال اوّل دبیرستان دکتر شریعتی سابق! (رضا پهلوی اسبق) یاسوج شانسِ ورود به این به اصطلاح اوّلین واحدِ آموزشی منطقه را پیدا کردم.

دبیرستانی در یک خانه سازمانی، واگذار شده از جانب فرماندارِ وقت، با سه اتاق ۱۸ تا ۲۴ مترمرّبعی و یک سالن حدود ۴۰ متری.

در قالبِ دو کلاسaو b

مهر ماه و قسمتی از آبانماه  را بدون زیرانداز، رویِ موزائیک هایِ سرد به صورت نشسته سپری کردیم ،به زودی با همّتِ مسئولان آموزشی که خدایشان رحمت کند.

صندلی‌های فلزی دسته دار و آکبند در آنجا مستّقر، از زمین نشینی رها گشته و بالا نشینی اختیار کردیم !

حسّ بسیار خوبی داشتیم، گویی از فرش به عرش رسیده باشیم!

وسیله گرمایشی مان   خلاصه می‌شد، در یک چراغِ (والورِ نفتی کهنه) عهدِ  پیشا علاءالدینی، که آن هم به روالِ معمول ، در کنار صندلی آقا معلّم جا خوش کرده بود !

همه ،هم دوره ای ها و هم سن و سال هایم ،هم آنانی که  فصل سرما را در کلاس های درس اینچنینی، با صندلی های تک نفره و تمام فلّزی و در چنین حال و هوایی  گذرانده و سوزِ سرما را حسّ کرده اند، خوب می‌دانند، تجربه ی  نشستن بر روی این صندلی ها در آن  روزهایِ سرد و برفی زمستان، در منطقه ی  سردسیر، خاصّه در ساعت اوّلِ کلاس درس، به ویژه برای دانش آموزانی که از داشتن حدّاقل پوششِ فصل بی بهره باشند ، یعنی چه ؟!

بیش از ۹۵ درصد دانش‌آموزانِ این دو کلاس، از روستاهایِ مجاور ،در شعاعی متفاوت از ۲ تا ۷  کیلومتر و شاید هم بیشتر، به این تنها

دبیرستانِ تک پایه و تک جنسِ شهر ،که چه بگویم، روستای کوچک آن روز  و شهر شلوغ و پر مشکلِ  امروز ،پیاده آمد و رفت می‌کردند.

بد نیست بدانید، در آن روزها  تعدادِ اتومبیل های دولتی  و شخصی از تعداد انگشتانِ دو دست در حوزه ی شهرستان تجاوز نمی‌کرد!

معلّم ها همگی عاریتی و  سپاهی دانش بودند، که از شهرهایِ مختلف:

( رشت ،ساری، تهران، اصفهان و شیراز ) قرعه فالِ  خدمتِ سربازی در این دیارِ محروم به نام شان رقم خورده بود!

و به حقّ یک به یک پرنشاط ، زحمتکش و علاقمند.

از شما چه پنهان، دل هامان خوش بود، گویی درِ دنیای جدیدی را بررویمان باز کرده باشند .

قانع بودیم وکم توّقع و پرتحرّک !

جیب ها مان خالی بود ،ولی تا دلتان بخواهد امیّد به آینده  پیشِ رو ،انگیزه بالا، شور و نشاط و سرزندگی و همدلی در حدِ عالی.

تغذیه رایگان برایمان مایه  دلگرمی و بهانه ای  برای حضور بیشتر در کلاس درس شده  بود!

بدون استثناء، همگی در انتظارِ لحظه موعودِ "زنگِ تفریح" و نواختنِ چکّش کوچک بر رویِ تکّه ورقِ آهنِ سوراخ شده ی آویزان در گوشه حیاط چندمتری با دستانِ احمد برنجی مازندرانی تند و تیز و ریز  نقش ، هم او، که هم زمان، هم مدیر بود و هم معلّم انگلیسی و هم ناظم !  در ساعت ۱۰ صبح ،دقیقه شماری می کردیم .

آن روزها برنامه فراگیرِتغذیه رایگان در آموزش و پرورش تازه جان گرفته بود و به توزیعِ بیسکویت منحصر می‌شد، ولی با گذشتِ زمان کشمش،پسته،شیر و در بعضی از شهرها موز و پرتقال هم  جای پایی باز کرد.

به اقتضای سن و سال، بسیاری از دانش آموزان در رده‌های مختلفِ تحصیلی به پوشیدنِ لباسِ پیش آهنگی با انگیزه ی  حضورِ بیشتر در نشست های اجتماعی و  شرکت در اردوها رغبت بسیاری نشان می‌دادند. آموزش‌های عملی در این مقطع ، سازنده بودو کاربردی و اثرگذار و حسّ

زیبای تعاون، یاری ،همکاری، نوع دوستی و فرهنگ کارِ جمعی را ترویج و تشویق می‌کرد .

خوب به یاد دارم، مرّبی پیش آهنگی مان، مردی مبادیِ آداب خوش‌پوش،پر انگیزه، لبریز از انرژی ، وظیفه شناس وصد البّته پایِ ثابت تمام اردوها ، وردِ زبان اش شده بود:

"شَها ما جان نثارانیم، پیشاهنگِ هوشیاران "

شرکت کنندگان نیز،خرسند از شرکتِ در این اردوها چنانچه ایجاب می کرد و رسم زمانه بوده وهست ، بی توّجه و بی درنگ   ،به تقلیدِ از مرّبی "دوست داشتنی"، در هر  نشست و بر خاستی، طوطی‌وار و با صدای غرّا به پیروی از ایشان ، شعار را  تکرار می کردند!

کار به جایی رسیده بود، که همگی به جای نام بردن از اسمِ فامیلِ این بزرگوار، از وی  با عنوانِ "آقا جان نثار" یاد می‌کرد ند!

بینش و منش و روشِ" آقا جان نثار" چنان می نمود، که گویی تمام وجودش با تار و پودِ این شعار گِره خورده و در آن ذوب شده باشد!

سالها گذشت ،ورق برگشت و انقلاب به ثمر رسید .

بگذریم ،از اینکه در کورانِ خیزشِ مردم ،موضعِ "آقا جان نثار" چه بود ،که قابل درک است و روشن وبی نیاز از پرسش!

در نخستین برخورد چهره به چهره ای که پس از پیروزی انقلابِ اسلامی باوی داشتم ، با صدایِ رسایِ همیشگی ، در حالی که  بادی به غبغب مبارک انداخته بود،  با ژستی حقّ به جانب و نگاهی طلبکارانه واز بالا به پائین و در جایگاهِ یک انقلابی تمام‌عیّار !

مورد خطابم قرار داد، که:

این خیزشِ بزرگ و رستاخیزِ مردمی را قبل از پیدایش "رستاخیزِ آریامهری" در عالم خواب و بیداری به چشم خود دیده ،پیش بینی کرده و از همان موقع با چهره نورانی این  سیّدِ جلیل القدر(آیّت الله خمینی) و  سلاله ی پاک پیامبر(ص)  آشنا بوده  و همه را به پیروی از حضرتِ ایشان دعوت می کرده!

و از همه مهّم تر در جریانِ تظاهرات پاییز ۵۷ همین چهره آشنا را به دفعات در قرصِ ما مشاهده فرموده !

طُرفه آنکه،  برای صدقِ گفتارش، ازآدم هایی به عنوانِ شاهدِ "فعالیّت های انقلابی اش "  در پیروزی انقلاب  نام می‌برد ،که ماه ها پیش از اوج گیری مبارزات مردم ، دار فانی را وداع گفته بودند!!

و همچنان به  رسمِ زمانه، شانه به شانه "قدرت "، در خطّ انقلاب، البته در راهرو شعار، حرکت می کرد،تا....!

گذشت و گذشت ،

بعد از رحلتِ رهبرِ کبیر انقلاب و  نزدیکی های دوره بازنشستگی اش، باز هم شانس مصاحبتِ با این مرّبی "خوش مشرب" در چند مناسبت دست داد و این بار و هر بار  سازِ خود را کوک و نوار تکراری اش را از سر گرفته ، مسُئولان وقت را تحسین، زبان به ستایش شان گشوده و نعمت وجودشان را شکر گزار!

و مثل همیشه از :

"سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست" مایه می گرفت و چونان نوازنده ای چیره دست، با مهارتی مثال زدنی به نواختنِ این "ساز کهنه و شکسته"، بانُت های جدید ادامه می داد، تا آنگاه که جان به جان آفرین تسلیم کرد!

فارغ از چگونگی، ماهیّت، و هدفِ از انجام چنین حرکت هایی در قالبِ: "تظاهر وریا " که به قولِ حافظ پشمینه پوش :

" آتش رَزق و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت"!

نشان دادنِ لایه‌های زشتِ ریاکاریِ نهادینه شده، در فرهنگِ پنداری ،گفتاری و کرداری مان در گذرِ زمان است و وازگو کردن نقشِ "واعظانی"  که باز هم به تعبیرِ حافظ شیرین سخن :

" چون به خلوت می رَوند، آن کار دیگر می کنند"

آنانی که نان را به نرخ روز خورده و به فرهنگِ یک رنگی و صداقت پشت پا زده ،اخلاق را لگد مال کرده   و نام و نان شان را در رَزق وریا ،ظاهر سازی و چند  رنگی جستجو کرده و می جویند!

هم آنانی که اگر قدّ بدهد، راحت اصول و ارزش ها را نادیده می گیرند!

زمان سنج هایی ،که جز به مصالح و منافعِ خود و اَعوان و انصار شان به هیچ چیزی نظر نکرده و نمی کنند و عقربه شان را بر روی خواست و نیاز شخصی تنظیم ، تا آنجا که :

باد به هر سمت بِوزَد ، همان مسیر را پیش می گیرند!

جماعتی فخر فروش، طلبکار ، بی مبالات و بی خیال و  بدونِ احساس مسئولیّت ،با یک دنیا ادّعا و در عین حال سخت بی وفا و قدر ناشناس !

هم آنانی که که بیشترین لطمه را در گذرِ تاریخ  بر پیکره فرهنگ کهنِ این سرزمین نواخته و می نوازند !

جماعتی "حقّ بجانب"

که تا دلتان‌بخواهد، در خانه ، کوچه ،محلّه ، اداره ،خیابان و ... پر شمار و در تردّداند!

"آقا جان نثار" درد مُزمنِ تاریخ همه اجتماعات بشری ،  و

قصّه ی پر غصّه سرزمینِ هزار و یک شبِ زمانه ی من و توست!

قصّه ای تکراری ،خسته کننده و ملال آور، که تا بوده و نبوده  خواب از سرِمان در ربوده !

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 2 نظر

  • 1 رامین بهادر تامرادی 1396/10/17 19:49:12

    بسیار جالب بود!!!!

    پاسخ
  • 2 علی 1396/10/17 13:4:30

    درود دکترجان

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها