یادداشت
گفتگو و گزارش

چند شعر از حمزه ولوی

چند شعر از حمزه ولوی
دیر اومَی دلدار / شعری از دکترحمزه ولوی * دیر اومَی دلدار – شعری از دکتر حمزه ولوی (برای سیدمحمد خاتمی) مُو هراسُم وَ یٍ بی که مٍنٍ گوشه ی خورجینٍ دٍلُم اوقَدَر حرف نگفته نَبُوٍه که طلسم وابویُم وُ کسی حرفٍمَ باور نکنه مُو هراسُم وَ یٍ بی که مٍنٍ آسمونٍ اٍی شهر اوقَدَر دال و کَلا بال بدٍن که کسی سیل پرواز کموتر نکنه مُو هراسُم وَ یٍ بی که بمونه وَ دٍلُم آرزویٍ گُلٍ اوریشُم و پیدن و بهار مُو هراسُم وَ یٍ بی که وَ او سوز و وَ او سرما، باغ خُشک وابویه وُ هرگز نَدرایه کُلٍ نار دیر اومَی دلدار دیر اومَی دلدار! یَ سَلَه پیدن و اوریشُم داری و چویل وُ یَ باغی گُلٍ نار وُ یَ خورجینی پُر حرفٍ نگفته ی تازَه وُ یَ لبخندی چی جونٍ بهار دیر اومَی دلدار دیر اومَی دلدار!! دَ نه گُل مونده نه باغُ نه مُو کاری وَ کَلا یا وَ کموتر دارُم دیر اومَی دلدار دیر اومَی دلدار!! نه هراسی مونده نه دلی مونده نه دلوایه نه باور دارُم دیر اومَی دلدار!! *بوشهر – خرداد 1377 ************************ گذر از آنچه قدر هست و قضا نتوان کرد حذر از فتنه آن زلف دوتا نتوان کرد تو عزیزی ولی از ایل چه ماندست بجای که چنین حسرت ایل از توجدا نتوان کرد. الف و یایی و لامی است کزو مانده به جای این سه را جمع به صد ذکر و دعا نتوان کرد کدخدایان و کیان تو کٍیانند اکنون ؟ًٌ ایل، بی قافله سالار رها نتوان کرد هست آیا کسی از ایل به فرمان کسی ؟ ایل سالاری، بر باد هوا نتوان کرد سخن از ایل و در این دوره؟ چه گویم؟ هیهات که کله داری بی چون و چرا نتوان کرد این سراب است کز آن دور تو می بینی و من در هراسم که در این ورطه شنا نتوان کرد خانه ایل خراب است زبنیان، زنهار قصر نو بر پی ویرانه بنا نتوان کرد “مگرم شیوه چشم تو بیاموزد کار” ورنه این درد بدان شیوه دوا نتوان کرد گر خطا رفت بر این خامه ببخشا حافظ پای در کفش بزرگی چو شما نتوان کرد . 20 آبان 92 – شیراز ********************** شعر/ چند شعر بومی از دکتر حمزه ولوی سرِ چُل زرِ جُل سر نهانه زرِ گوشِ یک و دو تنگ خوسیده، دو مشکِ پرِ اَو وُ دُوَر تک و تِهنا سرِ گَه زرِ مه سرِ شو *** وُولِ پیری وابیدمه، تَنُم همه پیوار تَنُم، همه، پیوار کَپَر وسایه ی مو نزن کَپَر، وسایه ی مو، نزن کَپَر، و سایه ی گردو بزن که دهس ایووشنه منِ باد کَپَر، و سایه ی گردو بزن که دهس ایووشنه منِ باد وُ یَ شو سه سه یی وختی تش ایگِرُم، دیرَدیر سیلُم کُن *** نه وَ سایه ی رِز و بید نه وَ سایه ی گردو دِلُم ایخُ بنشینُم جُفتِت زرِ اَفتو، نه مِنِ حجله ی نو دلُم ایخُ بنشینُم جُفتِت بگریوُم، بگریوُم که زمین خیسابو  دِلُم ایخُ مو بیُفتُم بیمار توو بپیچه مِنِ جونُم چی مار تا تو جُفتُم بنشینی و بگی آخ، چِقَر توو داره مو درآرُم دِلِمَه وُ نشونِت بدِمِش تا بوینی که چه گورو دار ************************* شعر/ روزها – دکتر حمزه ولوی روزها آنقدرفرصت هست تا طی کنیم فاصله بین انتهای یک شب را تا ابتدای شبی دیگر و ما دراین تاریکی نمناک کورسوی فانوس دریایی کهنه ای را دل سپرده ایم در بندری غریب در کرانه دور و بادی را که تو گویی خواهد وزید تا دیگر باره بادبان برافرازیم. 26/8/92 شیراز ******************* باران و دو شعر کوتاه از دکتر حمزه ولوی اینجا هم باران می بارد مثل هرجای دیگر اما اینجا من پشت پنجره های مه گرفته با دستانم شیشه ها را پاک می کنم و تا انتهای کوچه را می پایم اما نمیدانم چرا اینجا راه رفتن هیچ کس مثل راه رفتن تونیست. *** حسرت تو با من است در تابوتی از سرو – به روز واقعه – چرا که تو حتی ، در غزل هم نمی گنجیدی *** کودک وق می زند زن هق هق کنان مویه می کند “رودم قربونت برم” با کنده ای از هیزم خیس در دستانش – مرد – نفرین می گوید خود را زن را آن شب را و ماه را که در آسمان ماتش برده بود … وکودک را **************************
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها