یادداشت
گفتگو و گزارش

علت سانحه: خواب آلودگی جامعه!!

علت سانحه: خواب آلودگی جامعه!!

کهگیلویه این روزها حال خوشی ندارد. این دیار کهن به پیرمردی می ماند که از چندین نوع مرض رنج می برد. نبض اقتصادش خوب نمی زند. رنگ رخساره اش از رنج درونش گواهی می دهد. خون رسانی اش به درستی انجام نمی شود. از نزاع های فرزندان و برادرانش دمی نیاسود ه است. همه اینها بوده است ولی آنچه این ایام اشک را از چشمانش لحظه ای دور نمی کند، مشاهده پیکر فرزندان جوانش هست که هر روز خونهادر جاده ها بر زمین ریخته می شود و گاه پیکر له شده شان را با ابزار از لای پاره های آهن بیرون می کشند. حکایت همان قصه پرغصه همیشگی است. «تصادفات». این شبیخون بلا آنقدر در اطراف مان رخ داده است که گویا امری کاملا عادی و پذیرفته شده است. چندانکه شنیدن خبر سه سانحه مرگبار در سه مسیر منتهی به دهدشت، نه تعجبی بر می انگیزد، نه وجدان مسئولین شهرستانی و نه کشوری را از خواب بیدار می کند. و از همه تلخ تر، مردمان این ناحیه را. در این رنج نامه، نگارنده خسته تر و دلخون تر است از آنکه در پی راهکار یا حتی انتقادی باشد. چرا که این باور بیش از همیشه در من قوت گرفته است که شرافت این روزها حکم کیمیا یافته است. روزی نیست خبری از غارت و چپاول عده ای شیاد نشنویم. مسولان و مدیرانی که حالا بر همگان عیان شده است که گویی در رقابتی نفس گیر در اختلاس ها هستند. به عنوان نوشتار بر می گردیم. علت سانحه، خواب آلودگی جامعه!! هنگامی که سانحه ای خونین رخ می دهد، در گفت و گوهای دورهمی یا فضای مجازی هر کس به ذکر علتی از تصادف می پردازد. یکی ضعف خودروها را عامل اصلی می داند. دیگری کیفیت و بزرگی جاده ها را و آن دیگری عامل انسانی در رانندگی را علت اصلی جان باختن بر می شمرد. همه اینها هست. گاه یکی سبب سانحه است. گاه دوتا و گاه هر سه باهم جانی را می ستانند. در اظهار نظر های افسران راهنمایی ورانندگی، این عبارت را زیاد شنیده ایم که «علت حادثه، خواب آلودگی راننده بوده است». ولی بیایید این بار جامعه را متهم کنیم. شاید پرسیده شود مگر جامعه کیست؟ جز همین آدمیان؟ بله. جامعه را همین گروه‌های چند نفره تشکیل می‌دهند. اتهامی که به جامعه (اینجا جامعه سنتی کهگیلویه ) وارد هست این است که چرا به سادگی به هر پدیده شومی عادت می کند؟ آیا سنسورهای این جامعه دستکاری نشده است؟ آیا این جامعه واقعا بیمار نیست؟ اگر جامعه بیمار نیست، پس سبب چیست که در مواجهه با یک مساله کوچک ، واکنشی عظیم بروز می دهد، ولی در قبال جان باختن هفته ای چند جوان در یک شهرستان کوچک، سکوت می کند؟ شاید گفته شود چه فایده ای دارد. مگر با اعتراض به کجا می شد رسید؟ تا حدی موافق این نقد هستم. چرا که در حال حاضر در مقیاس ملی، آخرین اولویت تصمیمات مهم، منافع ملی است. و در مقیاس محلی هم که همه شاهدیم. کشته شدن هشت نفر در یک سانحه در خرداد امسال، اعتراضی حتی کوچک در پی نداشت. لذا طبیعی است که کشته شدن هشت نفر دیگر در چند حادثه در چند نقطه دیگر شهرستان هم اعتراض خاصی در پی نداشته باشد. در صورتی که با قاطعیت می توان گفت اگر در همان واقعه تلخ خرداد، آن سیل عظیم عزاداران، در حرکتی آرام و با رعایت قوانین، حتی چند پلاکارد در دست داشتند، با وجود گسترش فناوری و گردش اطلاعات سریع امروزی، می توانستند فریاد رسی را بسوی شهرستان بکشانند. یک مثال دیگر بیاوریم. اردیبهشتماه ۱۳۸۱ در جریان یک اردوی دانش آموزی در پارک شهر تهران، قایق دختران در دریاچه پارک شهر واژگون شد. در این فاجعه علاوه بر قایقران، شش دختر بچه در آب غرق شدند. در پی این حادثه تهران تکان خورد. رهبری، رئیس جمهور وقت، وزیر آموزش و پرورش پیام تسلیت دادند. رئیس شورای شهر وقت پیگیر موضوع شد و از آن بعنوان نقطه ضعف بزرگ مدیریت شهری نام برد. اقدامات عملی برای جلوگیری از تکرار چنین وقایعی انجام شد. حتی به یاد دارم دستورالعمل هایی برای حفاظت از جان دانش آموزان در اردوهای دانش آموزی صادر شد. چند سال بعد، در همین شهرستان چرام اردوی مشابهی انجام شد. (که البته هیچ وجه اشتراکی جز دختر بودن و ایرانی بودن در میان نبود). این اردو به مقصد آبشاری در جاده باشت برگزار شده بود. آنجا هم متاسفانه بخاطر بی دقتی مسئولان اردو، چند دختر بچه در آب غرق شدند. چرام عزادار شد. مانند خرداد امسال. ولی به یاد ندارم از مقامات ارشد کشور کسی تسلیت گفته باشد. یا مسئولی استعفا داده باشد. چرا؟ اینهمه فاصله چه معنایی دارد؟ بقول آن شاعر ( آیا یک با یک برابر است؟). در همین ماه مهر، قطار مسیر تهران زاهدان هم از ریل خارج شده و چند کشته بر جای گذاشت؛ ولی سر و صدای چندانی نداشت. چرا؟ چون بلوچ بودند؟ سخن به درازا کشید. مخلص کلام این واقعیت تلخ است که در حکومت های متمرکز، اگر صدایی هم شنیده شود، صدای کسانی است که به مراکز قدرت خصوصا در پایتخت دسترسی دارند. و در نقاط دور افتاده که ناله های ضعیف به گوش کسی می رسد و تلخ تر اینکه انگار بر شهرها خاک مرده پاشیده باشند. روح اعتراض در مردم مرده است. و جامعه ای که اعتراض نکند، باید بنشیند و هر روز منتظر فاجعه ای باشد. چنین مباد

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها