یادداشت
گفتگو و گزارش

تو «واو» منی من «گاف»توام (بخش پایانی)

تو «واو» منی من «گاف»توام (بخش پایانی)

بخش اول و دوم این مطلب پیشتر در همین سایت منتشر شد.

سكانس آخر ( بدليل مسايلي كه متوجه خواهيم شد اين سكانس به زبان اصلي اجرا خواهد شد )

حدود پنجاه سال بعد - روز - خارجي - محوطه ي كاخ موزه ي نياوران 

(چهار كهگيلويه و بويراحمدي در محوطه ي زيبا و چمن كاري شده نشسته اند ، خان دائي كه بزرگتر از ديگران است خسته تر از بقيه كفش و جوراب را درآورده و با شلنگ آب باغباني پاهايش تا زانو را شسته و روي زمين ولو شده و مشغول بازي با سوراخ نوك جورابش است ، 

جوارب را روي دستش مي كشد و انگشتانش را به ترتيب از سوراخ جوراب بيرون مي آورد و اسباب سرگرمي اش حسابي سرگرمش كرده . در كنار او آي كشاورز نشسته و گاهي زير چشمي به دستاي او نگاه مي كند و انگار مي خواهد اعتراض كند اما بي خيال مي شود و خود را مشغول ورانداز كردن محوطه و تركيب آسفالت مرغوب و چمن كاري بينظير آنجا مي كند . آي مندس كمي آنطرفتر تكيه به درختي داده و با صداي بلند مشغول صحبت تلفني با تلفن همراهش است . غلو هم كه خوش تيپ و كت شلوار خوش پوشي به تن دارد روي لبه ي جدول مرز چمن و آسفالت نشسته و بجاي مبل از آن استفاده مي كند كه خط اطوي لباسش خراب نشود ، خان دائي كه گرسنه است كمي هم بيقرار است )

خان دائي : يني أر يه گرده ي گرم و يه كاسي ماس و دوتا كلو پياز خوبي وگيرمو ايومه ده خدا دونه چي كم نياشتيم . 

آي كشاورز: كه دائي خو تازه نهار خرديم ، وراسي گسنته ؟ 

دائي : دلم بُرد ايكنه دائي ، من اي هوي خوبو و اي چمن خدا خوب كرده خش بي ار بي . 

غلو : ايخي تا بسي كنم بيارن دائي جون ؟ 

دائي : نه دائي جون ، زحمت ويبو . ( خطاب به مندس ) كرو خَلَقمو كردي، كم قار قير كن . يا هم تليفونكونه قط كن تا هم خرج دسته نگره ، صدات وش ايرسه هرجايه . بيو تيمو بشي مندس . 

آي كشاورز: چاش داري دائي ، بسا كار واجبي داشته بو ! 

دائي : ايسو أر نشنفيم چه ايگو خو ها ! په خو همش دز درو ول ايكنه . 

غلو : دائي جون تا ما صحبت ايكنيم چه ومو ايبندي ؟ ما هم دز درو ايكنيم ؟ 

دائي : تو ، اووووعف ، تو وته ! امبلا تا ايگي ، خوبي كوكا ، غلو آبوداني ويبي خو خرگوش ول ايكني دائي نه ايطوري ! 

( در اين لحظه آيه مندس از همانجا ) 

مندس: كه دائي سمه جوروته خو و گشادي كپش كردي ، بنشه زمين دائي . 

دائي : ( تازه متوجه كارش مي شود ، دستش را از جوراب درآورده و به جايي كه كفشش را گذاشته آنرا پرتاب مي كند . بعد به دستش نگاه مي كند ، آنرا بو مي كند و از حالت چهره اش متوجه بوي دستش مي شويم ، بلند شده و سمت شلنگ آب براي شستن دست ها ميرود . وقتي به سر شلنگ آب مي رسد باغبان با لباس نارنجي فرم اما با كلاه خاص مردمان شرق كشور و كشور أفغانستان و پاكستان كه بر سر دارد محترمانه به ايشان تذكر ميدهد كه نبايد روي چمن بنشينند . دائي كه كمي بهش برخورده بعد از شستن دستش بلند مي شود و روبروي باغبان مشغول بحث با او مي شود . اينطرف سه نَفَر همراه او متوجه شده و فوراً خود را به آنجا ميرسانند، آي كشاورز كه غيرتي شده بدون اينكه بپرسد موضوع چيست خود را وسط ماجرا مي اندازد) 

آي كشاورز: چي ميگي مردك افغاني ؟ دوني با كي داري حرف ميزني اصن ؟ 

باغبان : اولا من افغاني نيستم و بلوچم ، بعدشم توهين كه نكردم ، خواهش كردم روي چمن نشينيد ، شما دعوا داري آقا جان ؟ 

دائي : ( وقتي تحت تأثير مؤدب بودن باغبان مي شود آي كشاورز را از او دور ميكند و با لحني پدرانه بلكه خان دائي مآبانه از او مي پرسد) افغاني نيستي ، آفرين ، فرمودي بچي سيستان بلوچستاني ؟ 

باغبان : بله قربان ، اما بلوچم ، سيستاني نيستم ! 

دائي : فرقش چيه دائي ، بچي همو منطقه هستي ، بنظر ايما سيستاني و بلوچستاني فرقي نيارن ، ( براي تأييد خطاب به همراهانش )منه دوستان ؟ 

( غلو و مندس تأييد مي كنند ، آي كشاورز اما بد غيرتي شده ) 

آي كشاورز: دائي بعلي ار بهليم الان تموم چمنشه آسفالت ايكنم ! يؤ نونه بي كي داره حرف ايزنه ! 

غلو : ( با لحني ملائم و با لبخندي و با لهجه ي سليس تهروني ميانجيگري مي كند) من از شما عذرخواهي مي كنم برادر بلوچ ، شما به بزرگواري خودتون مارا ببخشيد ، بروي چشم ، ما همين الان بساطمون رو جمع مي كنيم و امر شما رو اطاعت مي كنيم . ( خطاب به همراهان )بچه ها بريم ديگه . با اجازه برادر مسول فضاي سبز كاخ نياوران . 

( سه همراه غلو كه با ديدن اين صحنه كمي متعجب شده اند ، به همديگه نگاهي انداخته و به احترام غلو حرفي نزده و به سمت جايي كه بساط كرده بودند راهي مي شوند ، كمي كه دور مي شوند مندس كه انگار در حال تركيدن از فرط عصبانيت است با صداي آهسته ) 

مندس : جناب غلو جان ، بهش مي فرمودي به بزرگواري خدت ،همو چماق بزرگوار بزرگواري  نه بگير و بزن دندونلمونه خرد كن ودس غلو ! كه په دائي سرش سفيده ، يه چه حرفي بي زي؟ وو بايد و دائي عذرخواهي كنه ! 

غلو: كه هيچ نگين فعلاً تا بزنيم ودر سيتون ايگم سي چه گفتم ؟ 

آي كشاورز: چنه ايخي سي مو بگي ؟ مزمت زربار افغاني رتنه وا يكه غلو شهري حرف ايزنه بهزه تهروني ، آباياني حرف ايزنه بهزه غلو اباياني يل وا يكه يه او زن چمنه بي شهردار تهرون اشتباه گرته ؟ 

كرو مردك ميراو هم ني ، اوزنه ، اي چمنه اوياري ايكنه . 

سي كن غلو ، مو درسه نومم كشاورزه ، ككا زارع يم ، زراعت ايكنم ، اما ده همه دونن ايسو دوربالم همش پيمونكار اسفالته ، عندلا نه فقط ره يله اسفالت ايكنم ، كه دهن هر كس حرف زيادي بزنه هم اسفالت ايكنم ! كرو په اي مردك افغاني چه بي كه ايطوري سيش كلاس خرج كردي و ايمانه كلاكرو كردي؟ 

( الان به جايي كه نشسته بودند رسيده اند ، بجز جوراب سوراخ دائي بقيه وسايل را برداشته و به سمت ديگر محوطه ي باغ موزه حركت مي كنند) 

مندس: ايگم دائي جون خت چه وش گفتي كه ناراحت وابي ؟ 

دائي : كرو هيچ ، كله افغاني وسرش بي ، پرس وش كردم افغاني يي ، گه نه بلوچم . 

مندس: وي گپ ناراحت وابي ؟ خو حق داشت أر ايطوره . 

دائي : نه وإلا ، وته ناراحت وانبي، اما موقي پرس وش كردم بچي سيستان بلوچستاني تش گره گه نه ، نه سيستاني يم ، بلوچم ! انگار سيستاني تيش بتر از افغاني يه ! 

غلو: خو مث خمو دائي جون ، اگر كسي پرس كه بچي  كهگلو بيراحمدي خمو ار بيراحمدي بيم ايگيم نه ما ياسوجي هستيم ، بچيل گچساران هم خو وته اسمشو من اسم استان ني ايگن ما خوزستاني ييم ، بچيل كهگلو هم ايگن ما كهگلويه اي هستيم ! نه ايطوره مندس؟ 

مندس : خو هر كس اسم منطقه ي خشه ايگو ، معلومه . 

( به ميز و نيمكتي در مسير پياده رو ميرسند ، به پيشنهاد دائي مي نشينند ) 

دائي : بچيل ايخم يه پرسي وتون كنم ، 

( آن سه بطوري كه انگار اهميت سؤال را ميدانند با تامل تأييد و با جديت تمام آماده شنيدن سؤال دائي جان مي شوند) 

دائي : شما بفرميت ار اسم سيستان بلوچستان  وبن يچي ده بي ، مثلاً استان "رستمستان " الان وي مردك ايپرسيديم بچي رستمستاني هم ايطوري تش ايگرفت و ناراحت ويبي ؟ 

غلو: پدرته بيامرزه دائي جون ، وقتي اسم دو بيله نه اينن سر يه منطقه ، سرش جر ويبو . اسم يه منطقه نباس دوتايي بو وبن! 

مندس: هر چي فكرشه ايكنم ايبينم درست ايگيت به سيدي محميد . 

( دائي منتظر شنيدن نظر آي كشاورز است اما او مشغول ورانداز كردن كف پياده روست ) 

دائي : دائي جون ، آي كشاورز ، بفرما نظرت چنه جنابالي ؟ 

آي كشاورز: والا هر چي سيلش ايكنم ايبينم عجب اسفالت با كيفيتي يه ، ونظرم قيلشه واندازه رختنه ماسه ش هم شسته بيه كه كرمو وانبيه و سرما نتركناشه ! ( و مي نشيند و به كف آسفالت دست مي كشد و به به چه چه مي كند كه دائي كمي از دست او عصباني مي شود ) 

دائي : كه دائي خل من سرم گپ اسمه نه اسفالت ! 

آي كشاورز : اسم ، اسم كي ؟ 

دائي : كرو اسم استان ؟ اسم استان خوبه ونظرت ؟ 

آي كشاورز: اسم استان عاليه ، مه ايخيت عوضش كنيت ؟ ها ! ايخيت بنيتش رستمستان ؟ هاع ؟ 

دائي : عوي خل من سرم ! كه رستمستان اين او بدبخت بي كه داشت خنه پره پره ايكه كه وش گفتيم سيستاني ... 

آي كشاورز: خو ها دائي ، اسمشونه عوض كنن تا ايطوري تش نگرن . 

مندس : باركلا وي كر ، بفرما مه اسم استان خمونه هم عوض كنيم ؟ 

آي كشاورز: سيكو ككام ، ما خمو ككاييم ، اي غلو فنگ بسه هم ؟ دائي هم اغفال وابيه بسا ؟ سسي ، به همو شامختار كه هُمسي آبايي مونه ، ار كسي اي گپه زه ايگم تا بچيل ايندازنش من بشكي قيل داغ ! 

دمب اي كلام گپه ول كنيت . ايگم من شهرداري تهرون پل پارتي نياريت يه دوتا پيمون اسفالتي ورداريم ؟!

غلو: مه ايطوريه آي كشاورز اصل زارع ؟ 

آي كشاورز: په چطوري هست آقاي بچي تهران بالي وا دومني ؟؟!! بگه ببينمت ميخي نومش را چه بگذاري حالا تا سيت بگم ؟؟! 

دائي : (مداخله مي كند ) نه وراسي آي دكتر غلام خان ، بفرما چه پيشنهادي سي اسم داريت ؟ هم خت هم جناب سردارمندس ، بفرميت . 

مندس : والا يه اسم خوبي كه دوستان نظرشو باشه ما هم موافقيم . 

غلو : آقا سخت ني ، استان اسم كهگلو داره ، اسم بيراحمد هم داره ، گچساران اضافش كنيم مشكل حله . مثلاً بشه استان كهگيلويه و گچساران و بويراحمد . عاليه . 

آي كشاورز : هاع ، خوبش كردي كر تاته ، يدك كش هم بسي ودين تريلي كو ! كي جاوجاش كنه اوسو ؟ 

غلو: كاري نداره ، مخفف اسما رو مي نويسيم . 

مندس: احسن دكتر ، ويبو استان ك.گ.ب 

عجب نومي ووبي . احسن بر شما .

دائي : نه حضرات ، نه ، خواهشن سياسي نكنيت بحثه ، " ك. گ . ب " مه نه همو اداره ساواك شوروي يه ؟ 

غلو: شوروي تموم وابي دكتر دائي ، الان روسيه اسمشه و اينم اسم سازمان اطلاعاتشه درست ايفرمايي ، ولي مشكلي نداره خو ، لابد ميخواي بگي فردا سازمان اطلاعات امريكا " سي . آي . اي" صداش درمياد كه چرا اسم ما نيست تو اسم جديد استانتون ؟ ( و با صداي بلند مي خندد ) 

آي كشاورز: وهلاهل ، نخير نه ككام ، دونيم كر تاته مو زبون تموم اي حضراته خوب دونه و باشو صحبت ايكنه كه نگرون نبون و ايراد نكنن ومو ! كرو بهلمو جون خت . 

دائي : كرو حضرات يچي مراعات كنيت ! 

( حين صحبتهاي دائي جون ، باغبان كه انگار دربدر دنبال ايشان بوده و الان آنها را يافته است به سمت آنان آمده و سلام مي كند ، هر چهار نَفَر گويي تحت تأثير برخورد قبلي غلو خود را مقابل شهردار تهران ميبينند و با احترام خاصي از جاي بلند شده و جواب سلام باغبان را ميدهند) 

باغبان : ببخشيد شما فرموديد اسم شريفتون چيه ؟ فراموش كردم ببخشيد ( خطاب به دائي ) 

دائي : والا من چيزي از اسم شريفم نگفتم اما اگر الان ميخي بدوني من خادم اين مردم هستم ، خدمتگزار مردم هستم . دوستان هم لطف مي كنن بهم ميگن دكتر . 

باغبان : ببخشيد آقاي دكتر ، فكر كردم اسمتونو گفته بوديد من يادم رفته . مهم نيست ، خواستم عرض كنم يه چيزي از شما جا مونده و يادتون نره ببريد با خودتون . 

( دائي كمي فكر مي كند و به كيف و جيبهايش دست ميزند اما چيزي يادش نمي آيد كه جناب مندس با اشاره انگشت و دستش حالت بازي دست دائي با جواربش را درمي آورد و به دائي با اشاره منظورش را ميرساند ، دائي هم متوجه مي شود و با لبخندي مهربانانه به باغبان مي گويد) 

دائي : هااا ، منه او جوراب ؟ اون بري خدت . بده زن بچه ها يه گِندي بش بزنن استفاده كن خدت . مال خدت اون ، دستت هم درد نكنه . 

باغبان : بدرد من نمي خوره جناب . زحمت بكش بردار بنداز سطل كنار پياده رو . اگر مي تونستم خودم مي انداختم اما كار من نيست ! 

( آي كشاورز باز غيرتي مَي شود و با تندي به باغبان تشر ميزند ) 

آي كشاورز: برو بردار هر كاريش مي كني  بكن ، وظيفه تو هم يادت نره مردك نافهم بي تربيت . برو بينم زودتر بدو سر كارت . 

( باغبان حالا انگار كه روبروي شهردار تهران ايستاده باشد با عذرخواهي و كرنش ، بله چشم مي گويد و سريع دور مي شود ) 

مندس: ( كيف كرده از تندي آي كشاورز) بنازمت با غيرت . خوبش كردي مردك بي تربيته . 

( غلو كه سرش را به طرف ديگر برگردانده و يواشكي مي خندد با تشر آي كشاورز به خود مي آيد) 

آي كشاورز: تو چته عروسي گرفتي يي "واو" جدا كننده ي ككاگري ؟ كم گاف بده تا ايطوري رسواي يه باغبون وانبيم ! 

غلو : مو گاف دام عامو ؟ نه دائي شما بفرما ، مو مگه نه هم او "واو" هم راضي يم ! اصن تو واو مني من گاف توام گافم ندهي من واو توام من واو توام و ... 

( دائي كه باز بين اين دو مداخله مي كند همگي را به سمت خروج از كاخ موزه اشاره كرده و حركت مي دهد . همينطور كه در پياده روي منتهي به درب خروج در حركتند در گرگ و ميش هواي پاييزي و سرد تهران در أفق گم مي شوند ، روي تصوير بعنوان موسيقي تيتراژ پاياني از زبان غلو با آهنگ مخصوص  ارگ ، اين آواز شنيده و تكرار مي شود .

تو واو مني من گاف توام ، گافم ندهي من واو توام من گاف توام من واو توام ، گافم ندهي خوشتيپ توام ، من نفت توام گر جفت توام ، آباد مني من آن توام در حسرت تو من كاي توام با ريبن خود من مال توام اصلاً تو مني آبودان مني من عشق غلو تو كاي مني خوبي تو كوكام ؟ 

به روال فيلماي جديد ، تك پلان بعد از تيتراژ پاياني اضافه مي شود و در تصوير نظافتچي سالن سينما را ميبينيم كه با روشن شدن چراغاي سالن سينما كه همه رفته اند و همچنان آواز تيتراژ با صداي غلو در سالن طنين انداز است فيش بلندگوي سالن را مي كشد و يكدفعه سكوت بر سالن حكمفرما مي شود . 

نظافتچي : ولمون كن جون مادرت تو يكي ، بابا بريد اسمتونو عوض كنيد و يه كلمه بزاريد جاي اون جمله ي عريض و طويل . 

والا . 

عنوان پايان بر پرده نقش مي بندد در حالي كه سالن در سكوت مطلق است.

پایان

جهت مطالعه بخش اول این مطلب کلیک کنید.

جهت مطالعه بخش دوم این مطلب کلیک کنید.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 2 نظر

  • 1 ناشناس 1395/10/10 1:10:29

    سلام محمد جان ...بااجازه ..سیادت...خمو نه گافیم نهواوی من بتمو گیر کرده ...قضاته

    پاسخ
  • 2 ناشناس 1395/9/30 7:58:24

    اي بوبومي . دونسم مختاري آخرش باس تيرشه بزنه . غلو كشتمه .

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها