یادداشت
گفتگو و گزارش

«کی عطا طاهری» ؛ مناره‌ای در کویر استان نوپا

«کی عطا طاهری» ؛ مناره‌ای در کویر استان نوپا

محمد زرین - عنوان این نوشتار، برگرفته از کتابی است که زنده یاد محمد بسته نگار درباره شخصیت آیا الله طالقانی تالیف کرد. کاری با کتاب نداریم. ولی عنوانش بسیار بجا و تامل برانگیز است. در دوران قدیم، برای هدایت کاروان ها در بیابان‌ها، مناره ها را در آبادی ها می ساختند. بر بالای آن آتشی بر می افروختند. تا کاروان ها با دیدن آن راهشان را پیدا کنند. الان در شهری مانند تهران، تقریبا هیچ مناره ای از دور پیدا نیست. بجز برج میلاد که بلند ترین برج در تهران و ایران است. پس در جایی که بناهای بلند زیاد است، مناره گم می شود. ولی جایی که بنایی بلند نیست، تک بناهای بلند هم خود دیده می‌شود هم راهنمای سایرین قرار می گیرد. از این نام برای نگارش یادداشت در نکوداشت چند شخصیت استفاده کرده ام. حال در وصف کی عطا هم چنین می کنم. خلاصه این نوشتار این است که در روزگاری که بعلل مختلف از جمله دور افتاده بودن ناحیه کهگیلویه و بویراحمد ( که آن موقع استان هم نبود) مردمان چند دسته بودند. بلحاظ شغلی یا عشایر کوچرو بودند یا روستایی کشاورز. بلحاظ سلسله مراتب طبقاتی هم دو طبقه بالادست(خوانین و کدخدایان) یا فرودستان(رعایا و فقرا). ولی یک گروه به شدت در اقلیت بودند و آن کسانی که در پی دانش آموزی خواندن و یاد دادن باشند. از این لحاظ ناحیه ای که امثال زنده یاد طاهری در آن رشد یافتند، درست مانند کویر بود. کویری یکدست که انقدر خلوت و خالی است که حتی یک تک درخت یا تک بنا در آن به راحتی و از دور قابل رویت است. پاسخ به این پرسش که چرا گرایش به سوادآموزی در میام جمعیت غالب استان که عشایر بوده اند، کم بوده خود می تواند موضوع نوشتاری جدا باشد. ولی اینجا هم ترکیبی از مسائل گوناگون مانع سوادآموزی می شد. از آن جمله _دوری از مرکز _نبود آموزگار بومی و عدم تمایل آموزگاران نواحی دیگر به تدریس در منطقه _مخالفت قدرتمندان منطقه با آموزش، بخاطر ترس از به خطر افتادن موقعیت خودشان _عدم آگاهی خانواده ها به سوادآموزی فرزندان و این دیدگاه که فرزند من بایستی کمک کار خودم در امر کاشت و داشت و برداشت باشد، نه در خدمت دولت _شیوه زندگی کوچرو که کار آموزش را برای دولت دشوار می نمود. مساله ای که در میان عشایر فارس با ظهور زنده باد بهمن بیگی تا حد زیادی حل شد.. علل و عواملی از این دست سبب می شد تا دهه بیست و سی، درصد بسیار اندکی از مردم بسمت دانش بروند. ولی تعداد معدودی از فرزندان مرز و بوم، با پشتوانه خانوادگی یا حتی بدون آن بسوی کتاب راهی شدند تا هم خانه درون خود را روشن کنند هم در ناحیه زیست خود، چراغی برافروزند. این عزیزان را در یک تقسیم بندی می توان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول که جمعیت غالب را داشتند، با رفتن به شهرهای اطراف دهات بویراحمد و کهگیلویه از جمله شیراز، بهبهان، کازرون یا حتی اهواز، چند کلاسی سواد آموخته و در تنها شغل آن روزگار که معلمی باشد قدم می گذاشتند. (که البته اندک اندک مدارس نوین هم با همت همین ها تاسیس شد). ولی اقلیتی از همین گروه هم این مقدار را کافی ندانسته و در راه علم دچار تشنگی مداوم شدند. از این جمله زنده یاد عطا طاهری بویراحمدی بود. هرچند این عزیز بدوا در قامت نخستین آموزگار در کهگیلویه (مشخصا ویرانه های دهدشت قدیم) ظاهر می شود، ولی با تاسیس دبستان ششم بهمن در محل شهر جدید و تاسیس نخستین اداره فرهنگ کهگیلویه، به طرز سیری ناپذیری به کتابخوانی و نگارش کتاب و انجام تحقیقات خود ادامه داد. حال به عنوان صدر نوشتار برمی گردیم. مناره ای در کویر! عطا طاهری در مرکز شهر دهدشت نوین، خانه باغی بنا می کند و در آن سکنی می گزیند. در این تمثیل، نگارنده پژوهشگران داخلی و خارجی را، که به دنبال تحقیقات جامعه شناسی و مردم شناسی، روانه این گوشه ناشناخته از ایران می شدند را، به مثابه کاروانیان می بینم که در راه رسیدن به مقصد، به سوی مناره حرکت می کنند. آنگاه که نشانی را درست می روند، به حضور مردی خوش سیما، خوش مشرب می رسند که در میان چند هزار جلد کتاب، مشغول مطالعه است. به جرات می توان گفت این صحنه را در کمتر جایی از پهنه استان می توانستند بیابند. پس تا اینجای کار، نامدارانی چون زنده نام ها «ایرج افشار» «نادر افشار نادری» و بزرگانی چون دکتر منوچهر ستوده، شفیعی کدکنی، و نام‌هایی درخشان رشته های مردم شناسی، جامعه شناسی و حتی باستان شناسان صاحب نامی که در اقصی نقاط جهان و دانشگاه‌های معتبر داخل و خارج راهی کهگیلویه و بویراحمد می شدند، یک راست راهی مردی در مرکز شهر دهدشت، ابتدای خیابان جمهوری اسلامی می شدند. تصاویر بازمانده از دیدارهای چهره های یادشده، موید این مدعاست. عطا طاهری، از خاندان های متنفذ بویراحمد بود که در کهگیلویه اقامت داشت. همین موقعیت خانوادگی، می توانست زمینه را برای انتخاب نوعی دیگر از زندگی فراهم کند. ولی او خود نخواست. و در این حد می دانم که گاه از سوی هم سالان هم موقعیت خود، با طعنه هایی مانند «مجله خون»و...هم مواجه می شد. ولی او ادامه داد و جاودانه هم شد. داشتن کتابخانه ای آنچنان متنوع و روابط اجتماعی آنچنان بالا، بی شک خروجی فرهنگی خوبی هم می داشت که آن تالیف چندین جلد کتاب کوچک و بزرگ توسط ایشان بود که آخرین آن «کوچ کوچ» جایزه کتاب.... را هم دریافت کرد. نقل خاطره، پایان بخش نوشتار: چون از کودکی، بواسطه ارتباطی که مرحوم ابوی با آن عزیز داشت، پایم به آن سرای دل باز شده بود، سی سال پیش در چنین روزهایی از سال نو، به دیدارشان رفتیم، یک جلد کتاب قصه کودک عیدی گرفتم. و همراه آن، یک قوطی خالی چای معروف «twinning» که در آن مقداری بذر سبزی به پدر داد تا در باغچه بکارد. که خوشبختانه هر دو هدیه را هنوز نگه داشته ام. خاطره دوم هم درست بیست سال پیش در نوروز ۱۳۷۹ تنها به دیدارش رفتم تا بوسیله دوربین فیلمبرداری کوچکی که داشتم، مصاحبه ای تصویری از ایشان ضبط کنم. در کتابخانه نشستیم و اولین تصویری که ضبط کردم، تصویر عروسکی با لباس محلی بود که پلاکادری به نشانه اعتراض با دستان خود بالا برده بود. متن آن پلاکادری چنین بود: (آهای! بدانید که بعد از انقلاب، پنج هزار جلد کتاب، از این کتابخانه به غارت برده شد.) زنده یاد تا آخر عمر، بر نگهداری کتاب‌های خود نظارت و حساسیت داشت. و اینرا همگان می دانند. باری! در نوروز ۱۳۹۷، عطا طاهری در فصل مورد علاقه خود، با آرزوی توسعه و تعالی استانی که به پای فرهنگ و آموزش آن زحمت زیادی متحمل شده بود، در خانه ساده و قدیمی خود در مرکز شهر یاسوج، از میان ما پرکشید. در شرایطی که در میان جوانان و اهل فرهنگ جایگاه شایسته خود را یافته بود. ولی به سان دوست و همکار خود، زنده یاد «بهمن بیگی» در میان دولتمردان آنچنان که باید، جایگاه لازم رانیافته بود. نامش جاودان و روحش آرام محمد زرین هفتم فروردین ۱۳۹۹

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 سعید 1399/1/9 23:17:54

    درود..

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها