یادداشت
گفتگو و گزارش

خواندن ... نوشتن ... الفبا...

خواندن ... نوشتن ... الفبا...

علی آرام

به نام خداوند رحمتگر مهربان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از علق بخوان و پروردگار تو کریمترین (کریمان) است، همان کس که به وسیله قلم آموخت، آنچه را که انسان نمی دانست (به تدریج به او) آموخت. "سوره ۹۶ علق آیات ۱ تا ۵" بخوان که خواندن تو را به آفریدگارت، کیان هستی و هر آنچه در اوست نزدیکتر می کند. بخوان که خواندن تو را به وادی آدمیت و انسانیت رهنمون می سازد، بخوان که هر چه بخوانی هنوز نادانی و بخوان که فرهیختگی و دانایی در خواندن است، آنگونه که استاد فرهیخته "حاج عطا طاهری" بود.

کوله بارو گنجینهd گچ و تخته سیاه‌ات را بر دوش می نهی و رهسپار زادگاهت می شوی، ساختمان و مدرسه ای نیست، بخشی از منزل قدیمی ات دردهدشت کهنه را کلاس درس می کنی، گچ و تخته سیاه و کلاس درس را مهیا می سازی، اما این تمام ماجرا نیست، دانش آموز کیست؟ دانش آموز کجاست؟

آبادی به آبادی، کومه به کومه، مال به مال و بهون به بهون رهسپار می شوی و فرزندان ایل را فارِغ از رنگ و نژاد و قبیله و تعصب فرا می خوانی. قانع کردن والدین، تهیه سجلد برای بی سجلدان، اصلاح سجلد برای سجلد داران، آماده کردن، مرتب کردن و حاضر کردن دانش آموزان می شود وظیفه عاشقی که در پی دلداراست.

کلاس درس شروع می شود، خواندن ... نوشتن ... حروف الفبا ... بابا آب داد بابا نان داد.

بخوان سرلوحه زندگی ات شد و حروف الفبا را در بین فرزندان ایل پایه گزار می شوی تا!

بگویی! که دفاع از خود و انسان در سایه آموزش الفبا محقق می شود، کسب آزادی درپی خواندن بدست می آید و اعلام نمایی که امنیت و آسایش در سایه دانستن و آگاهی تبلور می یابد.

های آدما!

های انسانها!

بخدا: این جا بازاری نیست، اینجا دکانی نیست، اینجا انبانی نیست، انباشت مادیات نیست. اینجا فقط و فقط عشق معلمی و شاگردی است، عشق مراد و مریدی است! اینجا فقط عشق خدمت به انسانیت موج می زند! اینجا کاشت ریشه هاست و بس!

آن روز شوق و ولوله کلاس درس و مشق را در جان مشتاقان انداختی و اشک شوق بر گونه هایشان جاری ساختی و امروز هم بعد از شصت و اندی سال اشک وداع بر گونه های آن کلاس اولی های آنروز، که امروز بازنشسته فرهنگ و ادب اند، روان گشت.

صادقانه دردها، رنج ها و مرارت های بی شمار را به جان خرید تا مرهمی باشد بر آلام و التیامی باشد بر دیو جهل و گمراهی ونادانی .

چون چشمه ساری زلال، یک رنگ و صمیمی، پای نهال های کاشته اش روان گشت تا بارور شدند.

پروانه وار عمر خود را وقف قلم و کتاب و فرهنگ نمود و تا آخرین دم یار و همدم کتاب و قلم بود.

هر که بر آن در کوچک همیشه باز وارد شد، تحفه ای از آن چشمه سار فرهنگ و ادب برگرفت، خام در کوره تجاربش پخته و پختگان در سرای معرفتش پخته تر و سفیر صلح و نوعدوستی و آدمیت می شدند.

و باید گفت که: سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

اکنون براین باوریم که او زنده است و بی شک به آرزوی دیرینه اش دست یافته است. اکنون نهال «خواندن» او خود باغستانی بزرگ در سرای ایران زمین گشته است. چون اکنون « ما او ییم » و مسروریم که او جاودان هست و همچنان ندا می دهد که: بخوان و بخوان و بخوان.

 
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها