یادداشت
گفتگو و گزارش

از دیو و دَد ملولم و های ..های ..هاااای رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست، انسانم آرزوست!

از دیو و دَد ملولم و های ..های ..هاااای رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست، انسانم آرزوست!

گفت شهر بی تو مرا حبس می شود ، آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست. حضرت مولا ، قرن هاست از این فغان تو میگذرد اما گویی درد به همان تازگی است و بل که گم شدن های بشر در بی خویشی خویش بی معنی تر شده است . عصر عصر نفرت شده و آدمیان از هم فرسنگ ها دور شده اند . دروغ و ریا در جزیی ترین مناسبات به اعلاترین مرتبه رسیده و همه با هم چون دشمنان دوست نما رفتار گزیده اند.

واما در همین روزگار ، در دیشموک نامی که ریشه در باستان دارد ، مردمانی نجیبانه عشق را به ترجمان می آورند و در سور و سوگ ، سماعی می شوند . مثالش سی ثانیه تصویر است که این روزها در وادی مجاز آدم‌ها دست به دست می شود و هر کسی از ظن خودش آن را به قضاوت می برد. بماند که در محضر حضرات تلگرام و سایر فضاهای مجازی همه قاضی القضات شهر شده اند و آنچه می سوزد غذای روی اجاق خانه هاست که کدبانوها را فضای مجازی امان نمی دهد .

عشق چنان می کند که زمین و آسمان در می‌گیرد ، چه رسد به کرونا که هیچ صیغه ای در برابرش ندارد. اما فهم این عاشقی شاید کمی امروزه سخت باشد . بدون هیچ بوق و کرنای سراسری ، حرکتی به مفهوم حقیقی کلمه ، خودجوش و مردمی شکل گرفته است که بی شک زمین به نعت زیر پای ایشان آمده و آسمان بغض آلود سرش به تعظیم است.

کمی دقیق‌تر به تصویر بنگریم .

تا چشم کار می کند حضور است و انسان ، دست ها همه در جنبش است ، مردمانی که پیش از اینکه بیننده نگران انتشار ویروس کرونا در اجتماعشان باشد ، خود کاملاً آگاهانه چنین شور فراتر از حدود معمول زندان فردی را انتخاب نموده اند و وجود ماسک های برخی و بسیار ماسک زیر چانه رفته که در تصویر دیده می شود مصداق این آگاهی است که شاید بهتر باشد بجای نگران بودن برای ایشان ، از خود بپرسیم آنها از کدام واکسن امن برای این قسم زیر پا گذاشتن پروتکل های پر از خالی حکومت ها بهره میبرند ؟

انسان هایی که با همه ی وجود خویش جمع هم گرد آمده اند تا کاری کنند ، دستی بجنبانند و در یک کلام ، شوری مبهوت کننده را برای هر بیننده ای خلق کنند بدون هیچ سناریوی سفارشی و از پیش برنامه ریزی شده ای ، اما پر قدمت و بهره دار از هزاره های زیستن انسان بر کره خاکی افلاک .

دست جنبیدن ها اگر فطری و برای رفع نیاز حقیقی فردی باشد ، بی شک در همراهی جمعی ، همدلی بمنظور رفع نیاز جمعی ترجمه می شود و اینجاست که ناب ترین دست بکار شدنی برای رسیدن به آرامشی که طوفان مرگ بپا کرده شکل گرفته، از آن مادر طفل در بغل تا آن برنو بدوشی که نماد حفاظت و غرش عرشی این حرکت است . تابوت به دوشان نیز با یک دستشان در سماعند و هر آنکه دستانش رها از مسئولیتی مفید و کاربردی است ، در اجتماعی که بی شک عنوان انسانی بر آن نقش می بندد ، با تمام وجود در حرکتند ، همدردانه و همراه ، همگام ، همریتم و هماهنگ . سن و جنسیت که حرمت تمام مراتب آن در این اجتماع محترم شمرده می شود ، در هنگامه ی این سماع اهمیتش را به ردیف دوم انتقال داده و عالم و عامی ، خرد و پیر ، زن و مرد ، دارا و ندار و ... به بطور یکسان در ردیف اول مراتب انسانی ، که انسان بودن است یکسان و یکدست به سماع روند و هر بیننده و چشم ناظری ، جز انسان نبیند .

امروزه ، عصر رقابت بر سر بمب های مردم کش با قدرت کشتار چندین میلیون انسان در همان لحظه ی نخست انفجار اتم ! در کجای عالم خاکی می‌توان چنین اجتماعی انسانی یافت ؟ چه رسد که چنین عاشق ، زلال ، غیرتمند و عارفانه و در یک کلمه ، انسانی ناب ، برای انسانی زیستن نیز باشند ؟!

در این تماشاگه غریب آشنا ، که وجود تصویر دست موبایل بدست که اتفاقی در گوشه ی تصویر بدید آمده و گواه برخورداری همان مردم از علم و تکنولوژی روز بشر است ( بر اساس علم رسانه های ارتباطی و سینما ، در ناخودآگاه مخاطب تصویر ، لنز دوربین ضبط کننده در ذهن ، چشمان مخاطب محاسبه گشته و آنچه در قاب دیده می شود از یک جنس ترجمه می شود ) که بنابر این با قبیله ای بدوی که همچنان در گوشه های دنیا وجود دارند نیستیم .

هیچ برتری از نوع جنسیتی و یا طبقه ی اجتماعی به دیده نمی آید و همه مصداق بارزی از خاک بودندند که به خاک خواهند رفت و شاید هیچ منبر تذکر دهنده فانی دنیا، از این لحظات اثر بخش تر نباشد تا با مقبول افتادن این باور حقیقی از چسبیدن به تعلقات زمینی فاصله گرفت.

تول چپ موسیقی حماسی که در پسزمینه ی تصویر بگوش می‌رسد و آوای حزین و انسانیه ی خواننده ای که تصویرش مهمتر از کلامش نیست و او را نمی بینیم چنان در خلق حماسی شوری موزون همراه شده اند که گویی چندین ماه برای این یکدست شدن و هماهنگی تمرین شده است . در این شور که سرشار از حماسه و یکدلی است جز ترجمان زندگی انسانی نمی بینیم .

بی شک اگر موسیقی و رقص ، بخصوص از نوع سماعی و عرفانی آن از منظر خدای هنرمند مقبول نبود هرگز آن را بعنوان معجزه به یکی از پیامبرانش عطا نمی نمود تا آوای نی حضرت داوود تا ابدیت بگوش رسد.

شاید برخی این مراسم را مصداق مرده پرستی بدانند و از همین رو متوجه روح زندگی و همدلی که برای زندگی آرام و انسانی ، از ساعتی پس از این تشییع در وجود تک تک این جمع ایجاد شده نشوند.

چونان که علم پزشکی اثبات نموده درمان بسیاری از آلام بشری در علم فیزیوتراپی است . بعنوان مثال در مواقع خونریزی بینی کافیست که یکی از دستان را بمدت چند دقیقه بالاتر از بدن برده و به آرامی حرکت داد تا بدون هیچ دارویی و با ایجاد توازن در جریان خون ، عامل انعقاد در محل خونریزی شکل بگیرد و یا با حرکات کششی و نرمش های موزون صبحگاهی کرختی را از تن زدود، عرفا قرن ها پیشتر به راز سماع پی برده بودند. در بسیاری از آیین های دست نخورده مردم این سرزمین همچنان از آنها بهرمند هستیم و به یقین راز ماندگاری این رسوم آیینی ، موثر بودن آنهاست .

از تمام این موارد بیشمار گر بگذریم ، تک نمای ضبط شده بطور غریزی و یا شاید کاملا آگاهانه ( بدلیل ناشناس بودن ضبط کننده ) در دسته ی وریته ( سینما وریته یا دوربین چشم ) قرار می‌گیرد که یکی از انواع قدرتمند و بشدت موثر گونه های سینمای مستند است که بر مبنای آن دوربین فیلمساز درست به مثابه ی چشم مخاطب باید قرار گیرد و هر آنچه ذهن مخاطب در پی آنست را با استفاده از زیبایی شناسی موضوع و ترکیب بندی قاب تصویر ، در کوتاه ترین زمان ممکن بصورت فیلم ضبط نماید و ویژگی خاص این شیوه ، روایتگری بدون استفاده از تغییر لنز و یا خلق حس و معنا با جلوه های تدوینی و تروکاژی در روایت ( فیلم ) است . حال در نگاه اول به این تصویر ، آنچه بیننده ی را در خود فرو می برد ، شوری بی مثال و چشم و دل نواز است و شکوه انسان و زندگی انسانی عاشقانه در نهایت سادگی و همگن با فطرت پاک انسانی است که ناخودآگاه از چرایی وجود این عشق سوالی در اذهان ایجاد می نماید که آن سلطان عشق خوابیده در تابوت ، چه کرده که اینچنین عاشقی بدرقه ی راه ابدیش شده است ؟

به یقین که این نیک نامی بالاترین آمال هر آدمیزاده ایست که با همه ی گریزان بودن از حقیقت مرگ ، ولو برای لحظه ای آرزوی چنین مردنی از گذرگاه ذهن نهان هر بیننده ای دور از باور نیست . مگر نه همین است عامل تفکر و کشف راز های خوب زیستن و انسان بودن برای رسیدن به چنین فردای غیر قابل گریزی ؟ تا جایی که میدانم ، آن مرحوم که حتا نام نیکش را هم هنوز نمی دانم فردی عادی و جوانی ناکام هم بوده و از سلاطین مال و زور دنیا هم نبوده که مردم برای حضور لقمه نانی! در مراسمش حاضر شوند و یا تحت تاثیر زور تبلیغاتی اش مسخ و مقهور ، چنین بر سر و سینه می زنند .

اما یقین دارم حتماً از زنده بودنش کسی آزار ندیده، بلکه یقیناً عامل خیری بوده که درد و تالم فقدانش ، چنین مردم را به سماع آورده ، آنهم برای تسکین خود و صد البته تسکین خانواده ی آن مرحوم که اگر نبود چنین همدلی عظیم و بی ریایی ، هیچ مرحمی یارای این میزان از تالمشان نبود و نمی توانست عصای سرپا ایستادنشان پس از این ماتم عظما گردد. چرا که آنها بیشتر از هر کدام از این سماعیان از زندگی کردن آن مرحوم، نیکی در ترجمه ی زندگی دارند و دلتنگش خواهند بود و این غم بزرگ با چنین تجمعی به اشتراک گذاشته خواهد شد که مسلماً هر چه تکثر بیشتر باشد سهم غم کمتری بر دل هر یک بجای خواهد ماند و نکته ی جالب توجه تر اینست که بر مبنای قواعد بقای حقیقت کائنات ، هر تعداد بیننده ی این فیلم بیشتر شود باز هم از میزان غم فقدان کاسته خواهد شد که تک تک ما نیز در این غم شریک خانواده مرحوم خواهیم بود.

خوش به سعادت آن مرحوم و خانواده اش که تنها نمانده اند ، که حتماً این همدلی تسلی بخش ، که با پرداخت نجومی ترین مبالغ دلاری قابل خرید نیست ، بازگشت کائناتی خوب بودن هایشان در زندگی بوده و سهم حقیقی خودشان از نیک زیستن است.

بروشنی مصداق بارز زندگی و شور حضور همدلی برای خوب زیستن پس از به خاک سپردن هر عزیزی ، با چنین مراسمی بدید می آید و درست همینجاست که هر بیننده ای با دیدن شرایط غربت خویش ، زندگی در چنین جمعی را آرزو می نماید و خوب میداند که کافیست در میان این مردم زلال ، و به حقیقت انسان نزدیکتر ، فقط کافیست انسانی زندگی کنی تا به ‌والاترین احترام انسانی نایل شوی و این همان ترجمان حقیقی زندگی سلطانی انسان است و بس . با اینکه هزاران هزار واژه ی دیگر در باب همین تصویر و البته عظمت و شعر و اوج شعور انسانی مردم منطقه ی بکر و ( با لفظ درست بیانی پدران و حتا خود ما ) نامحروم کهگلوبیراحمی ی ( نه آن واژه ی نامتجانس ، تحقیر گر و کاذب - استان محروم کهگیلویه و بویراحمد ) که برای بیشتر محروم نگه داشتنش ، شوفر کامیونتی که فقط یک لیسانس از دانشگاه آزاد یک واحد روستایی دهات اردبیل گرفته ، از قحط الرجالی !!! بعنوان استاندار میفرستند که ماموریتش فقط دراوردن زیرخاکی های تپه ی پر قدمت و زیبای استانداری استان در یاسوج بود و ما همچنان هم نمی فهمیم که اصلا ماجرا چه بود و یا اینکه ما چرا اینچنین مسخ شده ایم !!

بماند که دنیا در بهت است که با صرف میلیاردها دلار از منابع ملی شان ، در تلاش ایجاد چنین تغییر سطحی برای گریز از یکنواختی بافت شهری و ایجاد گردش هوا در محیط متراکم شهری هستند، چگونه یک استاندار بعنوان شهردار یک محله شخصاً مشغول با خاک یکسان کردن قدمت و تمدن و کاهش ارتفاع یک شهر زیبا می‌شود ؟ شاید مقدمات تبدیل کردن یکی از زیبا و خوش آب و هوا ترین شهرهای دنیا به تبعیدگاه از همانجا آغاز شد ! یا اینکه بالاترین مقام سیاسی حاضر استان ، انجام وظیفه ی پروتکلی اش ( که بر مبنای آمار رسمی خودشان هیچگونه اثری در کاهش انتشار ویروس موهوم نداشته ) را بر غنای فرهنگ مردمی که قطعاً به تعریف خداوندی از انسان نزدیکترند ترجیح می‌دهد و براحتی و بدون حتا یک مرور کلام در ذهن ، صرفاً انجام وظیفه می نماید . که از حق نگذریم این احساس مسئولیت ستودنی است و ایشان بیگناه ، چرا که آیین مردمان اعتقاد خودشان است و گاهی برای اغیار شاید مضحک هم بنظر آید.

که شاید واژه ی پیشوند و تحقیر گر «محروم »بر نام اصیل استان غنی ما ، بی ارتباط به این موضوع نباشد و استان ما از لحاظ عدم وجود مدیران بومی محروم ترین باشد!

هااای براستی ما فرزندان واقعی پدران همین یک نسل پیش هستیم که با به زانو دراوردن رضا خان قلدر و محمدرضا شاه قدرتمند ، از زمین خالی ای که بزور آمار توانستند ۹ هزار نفوس ( که بر طبق قانون تقسیمات کشوری حد نصاب کافی برای اعطای بخش هم نیست )، مرکز استان برای برخورداری از موقعیت های شهرنشینی ما فراهم کنند ؟

واویلا از غم بگویم غم که شد در قتلگه برپا نمایم خیمه ی ماتم/ خیمه ی ماتم به ضرب تازیانه جمع ما پاشیده شد /

محمد مختاری

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها