یادداشت
گفتگو و گزارش

خاطره عکسی که سرمایه‌ای ارزشمند شد

خاطره عکسی که سرمایه‌ای ارزشمند شد

محمد زرین دی ماه ۱۳۸۲ بود. زلزله خون بار بم دل ایرانیان را شکسته بود و «بام شکسته بم». استاد شجریان هم مانند دیگر مردمان سوگوار بود. خصوصا جان باختن شاگرد خوبش زنده یاد «ایرج بسطامی» که از قربانیان زلزله بود. اعلام شد برای کمک به زلزله زدگان بم، کنسرتی برگزار خواهد کرد. با هر سختی بود بلیط به دست آوردم و با هیجان تمام در برنامه شرکت کردم. تقریبا تمام سزکت کنندگان مشتاق گرفتن عکس و امضای استاد بودند که عملا ناممکن بود. تلاش من هم بیهوده بود. اینجا بود که سروش دلفی پیغام آورد که فردا ساعاتی در محل خانه موسیقی حضور خواهد یافت. بلافاصله همان جا با یکی از متصدیان برنامه صحبت کردم و این قول را گرفتم که فردا آنجا باصطلاح راهمان بدهند. باتفاق دوستی به نام اذانی که مدیر موسسه زبان انگلیسی بود هماهنگ کردیم. که ایشان از من مشتاق تر بود. و خوشبختانه عکاس هم می کرد. رفتیم و حوالی بلوار کشاورز نزدیک بیمارستان امام بانتظار نشستیم تا استاد آمدند. از همان ابتدا هجوم برای گرفتن عکس و امضا.. حالا بقیه ماجرا، و ماجرای لبخند زیبای استاد... بعد از چاپ عکس ها، آقای اذانی تماس گرفت سریع بیا موسسه ببینم راز این عکس چیه؟ رفتم و پرسیدم چه رازی؟ گفت ببین زرین عزیز! من مدتهاست هرجا استاد برنامه یا نشست دارند، از ایشان عکاسی می کنم. ولی به جرات می گویم در هیچ عکسی ایشان اینقدر زیبا و از دل نخندیده بودند. چی گفتی که اینطور خندیدند؟ گفتم : خوب، من اول دفترم را جلوی ایشان گرفتم. خواهش کردم امضا کنند. کنار امضا خواستند بنویسند برای دوست عزیز، فلانی! گفتم جناب استاد. زرین هستم. اینجا بود که شما عکس اولی را گرفتید. ولی بعد خود استاد گفتند: خوب.حالا از من با جناب زرین عکس بگیرید. این سخنش دقیقا مدهوشم کرد. و هر دو از دل خندیدیم. حضار کناری هم خندیدند. ولی شما( آقای اذانی) نشنیدید. این شد که من صاحب سرمایه ای چنین ارزشمند شدم.

آری! راز ماندگاری یک چیز بیشتر نیست. بودن در کنار مردم. دقیقا کنار مردم. کنار غم ها و شادی هاشان. نه مقابل مردم. و نه پشت سر شان. دقیقا در کنارشان. اینگونه است که یکی به جسم می میرد و به جان زنده جاوید. دیگری در برابر مردم، هر چند زنده، ولی ماندگار نخواهد شد.

بعد از دریافت نسخه چاپی عکس هایم، دو بیتی از لسان الغیب بر حاشیه  همین عکس نگاشته بالای سرم نصب کردم.
تا سرمایه ای ارزشمند را کنار خود حس کنم:
همای اوج سعادت، به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد...
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 حجت 1399/7/19 23:54:27

    قبول باشه محشورشی باهاش زرین

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها