یادداشت
گفتگو و گزارش

مرگ شجریان بیداری حماسه در فردا روز تاریخ ماست

مرگ شجریان بیداری حماسه در فردا روز تاریخ ماست

امراله نصرالهی توس میزبان مردی است خوش لهجه و خوش آواز که بی هیچ گمان، مثال بی همال بزرگی و سترگی بود. و درودها بر شرفت مرد که توس را برگزیدی. شهری که روزگاری خاندان فرهنگ دوستی چون امیر عبدالرزاق بر آن حکم می راندند. دیاری که در انبوه اندوهناک آن تاریخ به خون نشسته و آلوده به غلامان غزنه و خلیفه ی جبین قدرت پر آژنگ بغدادی، دولت مستعجلی هم داشت تا کمر به خدمت ایران، این لوک پیر، کند و پیکر رنجور اما گنجور زبانش را از تیغ تیز تازیان برهاند. پدر و پسری که فردوسی را تنها نگذاشتند و در سرایش این نامور نامه یاری اش رساندند تا پارسی را از عربی متمایز کند و شعوبیت را در ژانر شکوهمند حماسه پیش برد. و شجریان که آمده بود تا به لحن باربد و نکیسا، خنیا را به بند بند تاریخ گره زند. تاریخی را به زبان دری و به شعر دری آواز کند و قرین فردوسی، شعوبیت این سوی زمانه را رنگی و رونقی دیگر بخشد. و با صوت داوودی و لحن باربدی اش چه ها که نکند و چه ها که نکرد این مرد! و چه کسی شادان تر از فردوسی، این شاعر پر شعور شعوبی و برو گشاده تر از او در این روز؟ و چه کسی پردرد تر و بیدارتر از او که آغوش وا کند از برای این مرد خنیایی در این روز؟ پدری که بغل گشوده تا فرزند مهین ایران کهن را به سینه ی مهر بفشارد. به آیین مغان باده ی نوش اش بخشد. که شجریان پهلوانی کرده بود. با جماعتی ریایی درافتاده بود. و بارها حنجره را به گونه گونه شعرها به خروش خوانده بود؛

شیخم به طنز گفت حرام است می، مخور گفتم به چشم، گوش به هر خر نمی کنم

و در نوبتی دیگر که بر پرده ی شور، پرده ی پنهان محتسبان برانداخته بود؛

اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است

و باز در درنگی دیگر که خون سرخ حلاج و پیکر شمع آجین عین القضات و مرگ مرد آیینه گون و خورشید صفتی چون سهروردی و عاشقان حیان و بیدار دیگر را اینچنین فریاد می زند؛

جماعتی که نظر را حرام می گویند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال

و این عین پهلوانی است. فردوسی اگر کارزار می شناخت و رستم را به اعجاز و اغراقی ادبی بر بالای حماسه می کشید، شجریان خود رستمی دیگر بود در میدانی دیگر. هائل و جائر. در افتادن با تاریخ فقاهت صلب و دار صفت حلاج کش و فقیهان کار کمی نبود. روئینه تنی می طلبید و باوری به خاک تا تاب آری خنج ها و رنج های راهش را. و از میان این همه هنر و هنرمند، او بود که تصمیم گرفت و تاب آورد. جامه چاک کرد از برای وطن. مرغ سحر خواند از گلوی مرغ عاشق خویش. خون ها خورد لیکن خاموش نماند. آری، پهلوانی چون او باید هم میهمان آن پیر خرد باشد. میهمان توس، آرام جایی که وطن در پنهان و آشکار غمان خویش در او ملجا می گیرد تا چرم پاره ای و گرزی دیگر به دست کاوه و رستمی دیگر بسپارد. خوشا به حالت ای حکیم توس، که امشب پهلوان شرف میهمان توست. پهلوان وطن بر خوان توست. سروی آزاده و سبز در باغ کهنسال و پر شاخسار و پر برگ و بار تو می نشیند. باده نوشانش. مگذار چین بر جبین اش افتد. که او تا زنده بود ابروهای چهرش از غم وطن پر آژنگ بود. آخر او دو ایران داشت در خویش و با خویش. یکی را در چهره ی متبسم اش از برای شادی مردم به مردم خویش عرضه می کرد و دیگری را در درون، غم آلوده در خویش می گریست. می دید آب خوش از گلوی مردم عاشق اش پایین نمی رود، می دید که چگونه هر بار در برابر چشم حاکمان و فقیهان جان می دهند و چه می کرد جز پراکندن و به فریاد درآوردن نفرتی در حنجره ای به چهره ی حریص و ضحاکی مستبدان. باری، وصیت کردن شجریان و توصیه به نشستن اش در کنار گورگاه فردوسی بزرگ دو پیام سترگ برای ما دارد؛ یکی بازگشت به حماسه و بیداری این نوع ادبی در پر ماز و راز ترین موقعیت کنونی ایران و دیگری دعوت به موسیقی ملی در بستر ژانری حماسی. تقویت ملیت به زیر دو بیرق ؛ حماسه ی ملی و موسیقی ملی. و ما به پیوند این دو سخت محتاجیم. به شاعری ملی و موسیقدانی ملی. به فردوسی و به شجریان. امشب یکی به پیشباز دیگری می آید. پهلوانی پهلوان دیگر را در آغوش می گیرد.

منبع:کانال تلگرامی ویسپرد
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها