-
تقصیر را گردن مسئولین قبلی نیندازید!
میلاد یزدانپناه
-
انتظار توسعه کهگیلویه بزرگ با نمایندگی موحد سرابی بیش نیست
سید علیرضا تقوی دوست
-
واکنش فعال اجتماعی به خبر شکایت موحد از وزارت نفت/ چه اتفاقی برای امید و اعتماد عمومی میافتد؟!
رفعت کاظمی
-
پشت پرده حاشیه سازی ها علیه هلال احمر کهگیلویه و بویراحمد/ لطفا ما را متفاوت ببینید
محمد رخ فیروز
-
آقای استاندار زمان خداحافظی فرا نرسیده است؟
محمد نجفی نژاد
-
یاسوج فاقد المانهایی با موضوعات ادبی و فرهنگی است
یادداشت مخاطبان
-
سعدی؛ جامعهشناسی شاعر
امراله نصرالهی
-
از زندگی تا مرگ؛ در سوگ برادر/ «جمال» همه دار و ندار ما بود
محمد طاهر اکوانیان
-
انتخابات در کهگیلویه و مسئولیت جامعه (قسمت دوم)
نوروز پرندوار
-
استاندار؛ تنگ پیرزال؛ سقوط مرگبار
حسین بویراحمدی اصل
- روایت کوتاه اَفتونیوز از زندگی پر مشقت مادر دهدشتی و دو فرزند معلولاش
- حال و روز جنگل های زاگرس خوب نیست/ امکان زادآوری درختان آن را به صفر رسیده است/قُرق بانی منطقی نیست
- حمله ملخ ها به روستای« جلاله» / ماجرا چیست؟
- خانههای دولتی دهدشت در قُرق یک لیست ۳۰ نفره/ راه و شهرسازی کهگیلویه آییننامه تخلیه منازل سازمانی را مطالعه کند
- آخرین اخبار از بیماری تب مالت در دیشموک
- امید معتمدی: شعر من زاییده «عشق» و«تنهایی» است/ اعتقادی به انتخاب اسم برای اشعارم ندارم/ با نوشتار زبان لری به دستورالعمل دستور فارسی مخالفم
- کاسبی با سلامت شهروندان با کلینیکهای غیرمجاز در یاسوج/ به نام زیبایی به کام سودجویان
- ابتلای بیش از ۴۰ نفر از اهالی روستای«رودریش» به یک بیماری/ «دیشموک» در تسخیر « تب مالت»
- عشایر «دیلگون» بویراحمد خطاب به مدیرکل امور عشایر استان/ آقای «آذرفر» جادههای ما توجه میخواهند
- بلوطهای بخش پاتاوه ایستاده جان میدهند/ منابع طبیعی کهگیلویه و بویراحمد کجاست؟
تهمینه (قسمت شانزده)
افتونیوز؛ دیرمجال۱(mejal) بود که رسیدیم مورجیوردون۲(more jiverdon). هوای خنک و دلپذیری داشت و چشمهی بیمروارید مردمو دور هم جمع میکرد. آبی شیرین و گوارا، خنک و دل چسب. تا وسایلو گذاشتیم و نمدا رو انداختیم، هرکی روی وسایل خوابش برد. نمیدونم چطور خوابم برد. آفتاب که از سمت تنگِ بیرزا سرک کشید؛ نورش افتاد توی وسایل. سینی رومی (رویی) که توی وسایلمون بود، درست روبروم قرار گرفته بود و نور آفتابو مستقیم برمیگردوند توی صورتم و مجبورم میکرد که دست از خواب بکشم، اما پلکام به هم چسبیده بود، وا نمیشد. از بس خوابم میاومد، انگار بریزه۳(berizeh) رویِ پلکام ریخته بودنو پلکامو به هم چسبونده بودن. آفتابِ گرمسیر، پشتمو گرم کرد ولی خستگی مثِ یه لحاف، روی هیکلم پهن شده بود و دست بردار نبود. صدای گرومبگرومبِ مَشکای دوغ و قورقورِ قورباغههای کنار چشمه و صدای ملایم و یکنواخت جیرجیرکا، با صدای سَگُرگ۴(sagorg) در هم میآمیخت، صدای زنگِ زندگیِ عشایر. اما همین صداها مطمئنم میکرد که توی منطقهی خودمونیم و خطری تهدیدمون نمیکنه. چشم که باز کردیم، بیبی ماهشکر با قامتِ بلندش که مثل سفیدار بلند بالا و خوشتراش بود؛ بالای سرمون ظاهر شد. دستمالشو، باد صبحگاهی توی هوا جولان میداد و یه ظرف بزرگِ دوغِ تازه دستش بود که یه مشت کرهی سفید شناکنان توی دوغ اینطرف و اونطرف میرفت. عطرِ دوغ و کرهی تازه، حالمونو عوض کرد. همهی جوونا جمع شدن و کَپرامونو آماده کردن. آب چشمه، آخرای تابستون کم میشد و مجبور بودیم نوبتی آب برداریم. به هر زحمتی بود، وسایلو چیدیم که نوبت آب شد. خالهتهمینه یه قدح۵ (ghadah) از دوغِ بیماهشکرو داد به شمسی و گفت: یه شاهتلی درست کن برای محمود. بیبی ماهخاور هم برامون یه سینی نون گرم آورد. نون گرم و دوغ و کرهی تازه، هرکی داشت دیگه غمی نداشت. محمود، بزها رو توی پرچین جمع کرد و اومد خونه. یهدفه صدای دعوا و مرافه (مرافعه) بلند شد. شمسی بیتوجّهی کرده بود و بند دوغ پاره شده بود و دوغ رو هدر داده بود و محمود از این اتّفاق عاصی شده بود. توی این هیریویری، میر عبدالمحمّد با عبای خوشرنگ و عصای قشنگش، خندهکنان از راه رسید. خاله پرسید چی شده؟ گفت: گلبس میگه نصف مشکو آب شیرین ریختم و و نصف دیگهش رو آب تلخ ریختم، برای بزغالهها... همه خندیدن غیر از محمود که سِگرمههاش تو هم بود و ابروهاش به هم گره خورده بود و با یهمن عسل نمیشد بخوریش. میر عبدالمحمّد رفت دست محمودو گرفت و گفت: قاطر چموش و زنِ بیسلیقه و زمین سنگلاخو خدا به هرکسی نمیده. زنتو تحمّل کن. دخترعموته، اگر تو تحمّلش نکنی کدوم غریبه نگهش میداره؟ به قول استاد قدیم: "شِلِ خو، دیوار خو"۶ و کشانکشان آوردش خونهی دایی. خالهتهمینه بهش غذا داد و کمی آرومش کرد. دایی به آیت که جغلهی۷ (jeghleh) جونگی۸ (jong) بود، گفت: آیت! اسب و قاطرا را ببر پایینِ چشمه ببند تا یهکم مور بخورن. آیت کوتاه قد و چارشونه بود، فقط حرف میزد و تعریف میکرد و با هر جمله چندتا قسم همراه میکرد. هربار به یهبهونه از زیر کار در میرفت. فقط خالهتهمینه تحویلش میگرفت، وگرنه کسی تحمّلشو نداشت. بعد از ناهار، تا نزدیکای عصر خوابیدیم، با صدای جیغ و داد و لیکه۹ (likeh) هراسون شدیم. دویدیم تا تُلیون، از خونه میرعلنقی صدای شیون بلند بود. بیگلناز، رحمت خدا رفته بود. بندهی خدا چندین روز تبولرز داشت و چند لحاف هم چارهی لرزش نبود، اونقده لرزید تا تسلیم کرد۱۰ یه عده چارچوب درست کردن و میّتو گذاشتن روش و بردنش بالاتر از باغ میرقادر برای غسل و کفن. یهعده هم بیل و کلنگ ورداشتن و رفتن قبرستون. همه کمک میکردن. همسایهها هم رفتن شیربرنج و آشِ دوغ درست کردن و آوردن توی قبرستون. بعد از اذون مغرب به خاک سپردنش. سید عبدالنّبی دمِ مزاریشو۱۱ (dame mazari) خوند. همه توی قبرستون غذا خوردن و رفتن خونه. رسم بود که صاحب عزا، به فکر پختوپز و پذیرایی نباشه. همه کَکا ۱۲ (kaka) بودن و صاحب عزا و کسی مهمون نبود. اون شب، خیلی از فامیلا خونهی میرعلنقی موندن. آدمِ صبوری بود، اصلاً بیتابی نمیکرد و بهرویِ خودش نمیآورد، فقط ذکر میگفت و فاتحه میخوند. تا نیمههای شب اونجا بودیم. وقتی برمیگشتیم، همه جا روشن از نور مهتاب بود. داییاسداللّه از تهمینه حلالیت طلبید و گفت: خیلی به گردنم حق داری، داغ اولاد دیدی و بدخُلقی منو تحمّل کردی، معلوم نیست کی زودتر بمیره، ولی حلالم کن! خاله هم لبخندی زد و گفت: تو به این زودیا نمیمیری اسداللّه!، تا آبگوشتِ مراسمِ منو نخوری و دندونتو خِلال نکنی، نمیمیری. خصوصاً حالا که زنِ جوون گرفتی، عمر تازه از خدا میگیری. حلیمه زبون بسته شوهر میخواد. به هرحال، ما دخترِخاله پسر خالهایم، حلالت کردم واسه هر زحمتی که برات کشیدم، انشاء اللّه صدسال دیگه عمر کنی و بادی از بالای سرت نگذره که یه تار مو از سَرِت کم بشه!، میگم اسداللّه!، نکنه میخوای طلاقم بدی اینجوری حرف می زنی!؟ دایی گفت: این چه حرفیه تهمینه!؟ تو اگه همسر کسی دیگه هم بودی، من باید روچشمم میذاشتمت و ازت نگهداری میکردم. بقیهی مسیر هم با تعارفات خاله و دایی و نون قرض دادن به همدیگه سپری شد. اومدیم خونه، دراز کشیدیم که بخوابیم، هنوز چشممون گرم نشده بود که صدای تفنگ بلند شد. همه هراسون دویدن سمت صدا، صدا از خونهی میر نورمحمّد میاومد. دایی اسداللّه زودتر از همه رسید. وقتی مطمئن شد اتّفاق بدی نیوفتاد؛ شروع کرد به بدوبیراه گفتن. مردِ حسابی! چه موقعِ تیراندازی بود و.... میر نورمحمّد با قامت بلند، زبونِ چربونرم و بیانی رسا، از همه عذرخواهی کرد و گفت: این روباه خیلی اذیتمون کرد. به کا۱۳ اردشیر گفتیم بیاد بکشش با تفنگ. از سرِ شب منتظرش بودیم، حالا صدای روباه میاومد و کا اردشیر به هوای صدا، شلیک کرد و صدا قطع شد. حالا بچّهها با چراغ رفتن ببینن روباهو کشته یا نه!... بالاخره با شوخی و مهربونی دایی رو آروم کرد و ما هم راه افتادیم و اومدیم. حدود یک ماهی اونجا موندیم. تا اینکه بارونِ بیموقعی فراریمون داد. بارونای اوایل پاییز، خطرناکن. رعدوبرقِ زیاد دارن و یهدفه درّهها رو پر میکنن و معمولاً گرفتاری درست میکنن. بعد از بارون، کپرا را خراب کردیم و چوبا و وسایلو بارِ قاطرا واُلاغا کردیم و اومدیم تویِ ده. هوا کاملاً خنک شده بود و بوی دیوارای کاهگِلیِ نمدیده، مشاممونو نوازش میداد. قرآنی که بالای در گذاشته بودیم، برای امانت وسایل، دایی وضو گرفت و با احترام پایین آورد و با صلوات وارد خونه شدیم. هرچی که باید نگه میداشتیم، از شرّ موشها، توی ظرف سربسته گذاشتیم، وگرنه موشها نجسشون میکردن. وقتی ما سردسیر بودیم، موشا حسابی زادوولد کردن و زیاد شدن. خدا نسلشونو از بین ببره! داشتیم باروبنه رو خالی میکردیم که خالهطوبی اومد و یه کاسه گِمَک ۱۴ (gemak) برامون آورد. خالهطوبی با گِمَک وکَلخُنگِ نرم و تازه و خوشمزه و مغز بادام، معجونی درست کرده بود که از خوردنش سیر نمیشدی. همینجور که کار میکردیم، هر کدوم یه مشت ورداشتیم و خوردیم... پانوشتها: ----------------- ۱-مِجال: مَجال، موقع، هنگام، وقت. ۲-مور جیور دون: مور به سبزهزارهای کم پشت میگفتند. علفهایی شبیه چمن که در نزدیکی چشمهها رشد میکنند و رویش آنها نشانهی وجودِ آب در آن نقطه است. جیور: بوتههایی سوزنی شکل به ارتفاع شصت سانتیمر که برای جارو و حصیربافی مورد استفاده قرار میگیرند. دون: دان، پسوند مکان (چینهدان، نمکدان، سورمهدان) ۳-بریزه: صمغ چسبناک درختچهی ارزن که چوبی بسیار محکم دارد و برای ساخت دستهی ابزارهایی مانند تبر، تیشه و... استفاده میشود. ۴- سَگُرگ: در واقع سگـگرگ، یا شغال که مردم معتقدند از رابطهی خیانتکارانه و دوستی روباه و سگ بوجود آمده است. ۵- قدح: ظرف قدیمی غذا، ظرفی به ظرفیت حدود دو لیتر. ۶- "شِلِ خو، دیوار خو": گِلِ خود، دیوار خود. هرکسی با نزدیکان خود ازدواج کند و جور فامیل خود را بکشد. ۷- جغله: جوانِ تازه به بلوغرسیده، گاهی به خدمتکار یا پادوی افراد هم اطلاق میشود. ۸- جونگ (جُنْگ): جوان سرتق و قلدرمآب و چابک. ۹-لیکه: جیغِ کشیده و بلند، زنان عشایری مهارت خاصی در اینگونه جیغها داشته و با توجّه به فضای باز زندگیشان، ناچار به ایجاد صداهای بلند برای اطلاعرسانی بودند. ۱۰- تسلیم کردن: مُردن، جان به جان آفرین دادن. ۱۱- دمِمزاری: دعایی که بعد از قرار دادن جسد در قبر یا مزار میخوانند و بعد از آن سنگهای سقفش را میگذارند و خاک روی آن میریزند. ۱۲- ککا: برادر، داداش. ۱۳- کا: قاید، آقا، لفظی که برای عموم مردان غیر سید بهکار میرود (کا احمد، کا اکبر و...). ۱۴- گمک: برنج خیسانده و له شده که با مخلوطی از مغز بادام، کلخنگ، به عنوان آجیل استفاده میشود.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 برگزاری انتخابات سازمانهای مردم نهاد کهگیلویه و بویراحمد
- 2 ۳ هزار و ۲٠٠ شهروند کم شنوا یا ناشنوا در کهگیلویه و بویراحمد داریم
- 3 واحدهای تولیدی کهگیلویه و بویراحمد با مشکل نبود نقدینگی مواجهند
- 4 مدیر راهداری و حمل و نقل جادهای کهگیلویه منصوب شد
- 5 مشکل تهیه داروهای بیماران خاص یاسوج مرتفع میشود
- 6 پیش بینی برداشت بیش از ۱۰۰۰تن کلزا در کهگیلویه و بویراحمد
- 7 افزایش ۲.۷ درصدی ثبت تولد در کهگیلویه و بویراحمد در سال گذشته
- 8 افزایش چشمگیر داوطلبان جمعیت هلال احمر کهگیلویه وبویراحمد
- جدیدترین اخبار از سقوط هلی کوپتر رئیس جمهور/ خبر در حال تکمیل
- جسد «سبحان» بعد از 27 روز در رود خرسان پیدا شد
- دلایل افزایش نرخ بیکاری در کهگیلویه و بویراحمد از زبان استاندار
- متن و حاشیههای شورای اداری با حضور رئیس قوه قضائیه/ از تذکرهای مکرر استاندار به سخنرانان تا سرگیجه «محسنی اژهای» از ماجرای سدها در استان!
- برگزاری آیین بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت زبان فارسی در گچساران
- «محمود منطقیان» عزادار شد
- خسارت ۱۵۰ میلیارد تومانی سیل به کهگیلویه و بویراحمد
- افزایش پروازهای فرودگاه یاسوج به ۵ پرواز از خرداد ماه
- «شاباش پول» بر سر هیئت ورزشی کبدی کهگیلویه و بویراحمد
- واگذاری ۹۹ ساله اراضی نهضت ملی مسکن به مردم
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!