یادداشت
گفتگو و گزارش

حمام دود و مازوت و عرق

حمام دود و مازوت و عرق

خیام واحدیان آن قدر هوا گرم و شرجی بود که اگر لخت کار می‌کردیم راحت‌تر بودیم؛ راحت‌‌تر که نه، منظورم این است که لااقل مجبور نبودیم هر ظهر و شب «بیلرسوت»هایمان را بشوییم و آن همه دود و مازوت و چربی و... را تحمل کنیم. کار در مناطق نفت‌خیز یا پتروشیمی‌ها برای کارگرانی که دنبال گذران زندگی هستند، عذابی است که به نوشتن در نمیآید. هر روزش داستان تلخی دارد و غمنامه‌‌ای طولانی. از همان اول صبح که بلند می‌شدیم انگار به «آشوویتس» می‌رفتیم یا به اردوگاه کار اجباری، اما چاره‌‌ای نبود چون باید کار می‌کردم و خرج زندگی را از چنگ این همه بلا در می‌آوردم. به قول کارگران، حمام دود و چربی و عرق بود که هر ساعت می‌گرفتیم و ذره‌ذره عمرمان را هدر می‌دادیم.

یک روز که ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدم تا با سرویس سر کار بروم، تصمیم گرفتم که از دست کار و دود و گرما و این همه بلا راحت شوم اما نمیدانستم چگونه. با یکی از کارگران که حالش از من بدتر بود قرار گذاشتیم اگر ناظر یا مشاور پروژه یا پیمانکار یا هر مسئولی کوچکترین حرفی زد یا ایرادی از ما گرفت تا می‌توانیم کتک مفصلی بزنیمش و هر چه باداباد؛ هر چه چشم چرخاندیم و منتظر بودیم خبری نشد. از قضا آن روز تا عصر هیچ کسی سر نزد؛ ما هم دست روی دست زیر آفتاب داغ و دود نشستیم و همانجا قدری به همه بدوبیراه گفتیم و عصر با سرویس برگشتیم؛ لباس‌هایمان را که ‌دیگر سیاه شده بودند و با هیچ موادی سفید نمیشدند، شستیم و بعد از خوردن غذایی مختصر که معلوم نبود موادش چیست، روی تخت‌ها و ملحفه‌های چروکیده دراز کشیدیم تا فردا مثل هر روز به جایی برویم که قرار بود بقیه عمرمان را آنجا به دود بسپاریم.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها