یادداشت
گفتگو و گزارش

در آبادی ما چه هنگامی تفنگ به قلم تبدیل می‌شود؟

در آبادی ما چه هنگامی تفنگ به قلم تبدیل می‌شود؟

افتونیوز - صیدال رامیان درست به خاطر ندارم که از چه هنگامی تفنگ و فشنگ و باروت دیدم،اما خوب می دانم که هیچ زمانی با این مصنوع ناهنجار بشری ارتباطی برقرار نکرده ام و احساس می کنم با اندیشه و روانم در ستیز بوده است.بچه که بودیم تفنگ داشتن خیلی سخت بود و قاچاق و آنهایی که اسلحه یی حتی با تکنولوژی عصر حجری داشتند آنرا در خانه ی دیگری نگه می داشتند که اگر وجودش لو می رفت و خانه تفتیش می شد پیدا نشود و بودنش انکار گردد.با این خاطرات ما با تفنگ آشنا گشتیم.

من خاطرات تلخ و ناخوشایندی از این«اهریمنی ابزار بنیان کن»دارم و هیچ موانستی با این« با دوستی دشمن» پیدا نکرده ام.اولین خاطره ام شاید بزغاله ی بی مادری بود که فکر می کنم به دنبال لاشه ی مادرش که توسط یکی از بستگان ما شکار شده بود و بر دوش او به آبادی عشایری مان برای تقسیم گوشتش آورده شد و مع مع کنان در آبادی ماند و دوستی خوب برای ما بچه ها بودو پس از بزرگ شدن یاد ندارم که چه سرنوشتی پیدا کرد.من هنوز بی مادری آن موجود زیبا را و لاشه ی مادرش را از یاد نبرده ام.تلخ و حزن انگیز بود.

خاطره ی دیگرم از این «زبان خشم و خونریزی»کشتن کبکهای تشنه رهسپار چشمه هااست که شکارچیان سنگ دل بر روی چشمه ها در مخفیگاهی کمین می کردند ومی کنندو در هجوم کبکها برای رفع عطش تیری پراز ساچمه شلیک می کنند و ریز و درشت را به خاک و خون می کشانند و هنوز این میراث منحوس و زشت ادامه دارد.

دیگر پرندگان مانند کبوترها و مرغابی های وحشی مهاجر و ... در تمام سال بدون هیچ رحم وشفقتی توسط اشرف مخلوقات با شلیک آتش بار ساچمه و ... با پرهای زیبای آغشته به خون از اوج پرواز بر روی زمین فرود می آمدند و اندکی بعد جان می سپردند و در معده ی این اشرف درخشان با اسید هضم می شدند و می شوند.گاهی شکار آنقدر زیاد بود که توبره های کوله پشتی مانند شکارچی پر می شد و مازاد شکاراز حجم توبره با پاهای بسته بر توبره آویزان می شدند و سرهای بریده ی پرندگان که با تکه ای از پوست خود به بدن وصل بودند مانند پاندول ساعت همزمان با راه رفتن شکارچی در رفت و آمد بودند.بازهم تلخ و دردناک.

ما علاوه بر شکار پرنده ها شکار تفننی گرازها،شکارگرگها و روباهها به جهت دشمنی دیرینه دامها و مرغها با آنها ،شکار خرسها و پلنگها و خرگوشها وووو را هم می دیدیم و می شنیدیم.واین قصه همچنان ادامه دارد.

نسل ما در عروسی ها بزها و مرغهای بسته در دامی را دید که سیبل تیراندازی اشرفیان بودند و حیوانات مظلوم تا رد شدن گلوله ای آتشین از بدنش باید هزاران گلوله از کنارش رد می شد یا به زمین می خورد و آنکه سوراخش می کرد چه ژست پیروزمندانه ای می گرفت و ازتیراندازی ماهرانه و تفنگ او چه تمجیدها که نمی شد.

ازخاطرات دیگر من از تفنگ درگیری احمقانه ای است که در پاییز سال 57 بر اثر تعصبات بیخود به بهای ریختن خون انسانی مظلوم و بی گناه تمام شد.مرگ درناک او برای من که به تازگی پای به کلاس سوم دبستان گذاشته بودم بسیار تلخ و حزن انگیز بود و هست و هنوز خاطره ی تلخ افتادنش بر زمین و فوران خون بر پیراهنش پس از سالها در خاطرات ما مانده است.در همان زمان آتش گلوله ای یکی از دخترعموهای کم سن و سال ما را نیز نقش بر زمین کرد که خوشبختانه کارا نبود و جان به در برد و الان از مادران و آموزگاران نیک سرزمین ماست.ولی خدا می داند چند دخترعمو و پسرعمو و انسان دیگری دچار این گلوله های جهالت شده اند و نابود شده اند و رویاهایشان در زیر بسیار خاکها مدفون گردیده است.

در کشاکش همین درگیریهای بین ما و هم محلی ها و تیرگی و آشوب های رخ داده چه بسیار اموال و احشام به سرقت رفتند.گوسفندان پدر من نیز خیلی هاشون به سرقت رفتند و در این بین خبرچینان یا همان مشتلق گیران در تکاپوی بسیار برای درآمدی از مال باختگان بودند و پدر نیز از این امر مستثنی نبود و یادم هست برای آوردن گوسفندی به سرقت رفته و گزارش شده توسط مشتلق چین با پسر عمه ام برای بازگرداندنش به محل مورد نظر رفتیم.پس از گرفتن گوسفند و برگشت به سوی آبادی بعداز کیلومترها پیاده روی کسانی با تفنگ و صورتهای پوشیده در نوک کوهی جلویمان را گرفتند و قصد گرفتن گوسفند را داشتند.تفنگ منحوس را به سمت ما گرفته بود و تقاضای رها کردن گوسفند را داشتند.پسرعمه ی ما کوتاه نیامد و به طرف گفت فلانی یه نفرکشته شده و مال مردم را هم به غارت بردین و دست ازاین کارها بر نمی دارید.مطمئنم اگر تفنگت نبود این همه شجاع نبودی.به هر روی جدال کلامی دو نفر با شناخت صدای طرف مقابل تمام شد و به خیر گذشت ولی خاطره ی بد آن صحنه و ترس از شلیک تیری به سمت ما همیشه همراه من بوده است.من فکر می کنم تصمیم خردمندانه ای در آن شرایط بحرانی گرفته شد.

با افزایش قد و سن ما علاقه به تفنگ و تیر و شلیک و خلق حماسه در هم نسلان من بیشتر و بیشتر می شد ولی هیچ وقت علاقه ای به این مصنوع پلید بشر پیدا نکردم.حتی در دو سال دوران خدمتم هم برام نفرت انگیز بود چون جان ستان و خونریز است.با اینکه فضای زندگی ما پر بود از عشق به تفنگ و تیراندازی و کشتن و خاطرات جنگ و نبرد و غارت و لشکرکشی ولی من هیچ وقت نتوانستم با این به قول امروزیها اتمسفر ارتباطی برقرار کنم. ما بزرگ شدیم و انقلاب رخ داد و تفنگ همه کاره ی مردمان شده بود. رادیو از تعدادکشتگان و مجروحین می گفت و باز بزرگتر شدیم و جنگ شد و هر روز پیکر شهدای جنگ تشییع می شد و ملاقات جانبازان جنگ در بیمارستان و خانه ها بودکه همگی از آثار تفنگ بود.

در دبیرستان به ما آموزش کار با اسلحه یاد می دادند. ما در دبیرستان دکتر شریعتی اهواز آموزش می دیدیم و مربی آموزش با ژ3 ای در دست می گفت که وقتی با تفنگ کار می کنید باید سر تفنگ را به بالا بگیرید و ماشه را بچکانید که یه وقت فشنگی در لول نباشد ولی قبل از اینکه خودش سر تفنگ را بالا بگیرد اقدام به چکاندن ماشه کرد و گلوله ای از بالای سرما به دیوار پشتی شلیک شد که همگی و ازجمله مربی با لباس پاسداری ما در بهت و سکوت فرو رفتیم.به خیر گذشت ولی شاید از خوش شانسی ما و مربی بود. و جنگ ادامه داشت و زبان آتش و آهن برقراربود و کلام انسانها در حاشیه بود.

هنوز این راه ادامه دارد و انسان خردمند و صاحب عقل هر روز بدتر از قبل به جهت تعصبات و آیینهای غلط در حال خونریزی همدیگرند. درجنگ ایران و عراق، بوسنی ،سومالی ،سودان،فلسطین ، ،افغانستان ،القاعده و طالبان و داعش و هزاران درگیری دیگر در جهان به اصطلاح متمدن امروز چقدر انسان بی گناه خونشان ریخته شده است و مسببین جنگها پس از مدتی در کنار هم گفته اند و خندیده اند.و هنوز هم درها بر همان پاشنه ی تعصب و جهل و سودآوری می چرخند. با این تفاوت که در کودکی ما،داشتن تفنگها و فشنگها جرم و قاچاق بود و در حال حاضر در هر خانه ای به داشتنش افتخار می کنند.امروزه تفنگها و فشنگهای جوازدار و قاچاق در سبد خانوارها از تعدادکتابها و قلم هاو موجودات حیات وحش پیشی گرفته اند و هر روز حادثه ای غمناک و درد آور پدید می آورند.رو زی محیطبانی با شلیک شکارچی بر خاک می غلتد و یا برعکس ،روزی در روستا و شهر درگیری رخ می دهد و شخصی جانش را ازدست می دهد که در پی آن جانهای بسیار دیگری هم از دست می روند اگرچه جان دارند.روزی نونهالی در اثر حماقت فردی اسلحه به دست در عروسی یا عزایی جان می دهد.و هزاران رخداد شوم دیگر که این وسیله ی زشت و خونبار پدید می آورد.تفنگهای تلنبار شده در دست مردمان فشنگهای سهمیه ای هم دارند که این فشنگها یا جان انسانی را می ستانند و یا جانوری را از زندگی ساقط می کنند.آیینهای نابخردانه ای در مرگها رخ می دهدو اینکه وقتی پیری یا جوانی یا کس دیگری روی در نقاب خاک می کشد تفنگها و تیرها به صدا در می آیند و خروش گلوله ها جز آلودگی صوتی از هر اندیشه و خردمندیی تهی است.شادیها را با کشتن کودکان به عزا تبدیل می کنیم و در وسط خیابان در زیر دوربین های امنیتی تفنگ را در می آوریم و خون دیگری را می ریزیم.در بازدید نمایند ه ها و کاندیدها و مسئولین بی هیچ سودمندیی فشنگها به هوا شلیک می کنیم.

به راستی چه نیازی هست که این همه تفنگ و فشنگ جواز دار و بی جواز در دست مردمان باشد و چرا این همه سرمایه ی مملکت باید صرف توزیع فشنگ شود ولی مدارس از والدین شهریه بگیرند.

خوانندگان مقامی ما که باید اشاعه دهنده ی فرهنگ و هنر و رشد اندیشه باشندچه نیازی هست در دوران دیجیتال و رشد آگاهی و خردمندی قطار و تفنگ حمایل ببندند و برنوبرنو کنند.بهتر است که این دوستان برنوخوان کمی هم کتاب بخوانند و طرحی نو در اندازند. واقعا اگر حاکمیت این همه سرمایه ای را که درتوزیع تفنگ وفشنگ بین مردم هدر می دهد ،صرف کتاب و کتاب خوانی و آموزشهای رفتاری و شهروندی و محیط زیستی و فرهنگی و رانندگی و .... می کرد آیا این حوادث غم بار به ویژه در استان ما دستکم به نصف نمی رسید.آیا این همه پخش تفنگ و فشنگ و برنو برنو خواندن به اندازه ی عملکرد شیخ اسماعیل آذری در کهگیلویه برای نسل آتی تاثیر مثبتی داشته است. چرا نباید صد تا آذری داشته باشیم.همه ی خردمندان و دغدغه مندان این سرزمین نیازمندیم و باید این زبان آهن و آتش را کم اثر کنیم و به نورافشانی آگاهی روی بیاریم.هر روز خون و خونریزی در این استان جز فلاکت فکری و ریشه ای چه خاصیت دیگری داشته است؟!

هنگام آن رسیده است که تفنگها و فشنگها را به قلم تبدیل کرد و قلم ها از خوبیها ،اندیشه های درست،شادیها و مهربانی و مهرورزی بنویسند.نه اینکه قلم ها خود نیز در ستیز با اندیشه ها تفنگی و فشنکی دیگر شوند.باید همگی تلاش کنیم تفنگها را زمین بگذاریم و کتابی برای روشنایی و نور در دست گیریم. اکنون وقت آن است که ایمان بیاوریم: زبان آتش و آهن ، زبان خشم و خونریزی است،زبان قهر چنگیزی است بیا بنشین، بگو، بشنو سخن، شایدفروغ آدمیت راه در قلب توبگشاید.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها