یادداشت
گفتگو و گزارش

《آبگوشت》

《آبگوشت》
اَفتونیوز _ آبگوشت روایتی داستانی از صادق فقهی مقدم است که در ادامه میخوانیم. پدرم عاشق آبگوشت بود ،اما اقبال بلند مادر بزرگ را نداشت تا سیصد چهار صد گوسفند پشت دستش باشد تا هروقت هوس آبگوشت کرد یکی از آنها را زمین بزند. گاو اگر نبود گوساله، گوساله اگر نبود اشتهای گوشتی اش را با دل و روده مرغ های خپل مصنوعی که هفته ای یکبار هنگام بازگشت از سرکار به خانه می آورد تامین می کرد. جایی از حیاط را به قربانگاه کوچکی تبدیل کرده بودیم که رد خون همیشه آنجا بود، پدرجان خستگی اش که در میشد، چاقوی تیزی بر می‌داشت و زیر گلوی یکی از این خپل ها می گذاشت، آب و آفتابه را که روی دست پدر می گرفتم ضیافت شاهانه شروع می شد. وه چه زمستانی بود! صدای شرشر باران شکوه قل قل آبگوشت را چند برابر میکرد، بوی آبگوشت فضای خانه که هیچ تا هفت همسایه آن طرف تر هم از مجاری تنفسی تک تک اعضای خانه می گذشت، این موقع ها بود که مادربزرگ چوب دستی اش را زمین می زد و با یک هیئت همراه راهشان را سمت خانه مان کج می کردند که مثلا از پدر حالی بپرسد که این چند روزه که نبود دلش هزار راه رفته و برنگشته است. مادر و فرزندی حال همدیگر را خوب می فهمیدند. گاوی اگر در آبادی دل و روده اش بهم می ریخت، ناخوش می شد، سرش درد می گرفت، مردم آبادی بالای سرش جمع می شدند و شروع به خواندن آیه های یاس می کردند، این گاو تا اذان صبح هلاک می شود. به اتفاق هم تنها نسخه کسانی که چشم در چشم گاو محتضر دوخته بودند کشتن گاو بود ،دست و پایش را ببندند،زمینش بزنند و پیش از آنکه هلاک شود ،حلالش کنند. بیچاره گاو زبان بسته با چه زبانی بگوید یکم استراحت کند خوب می شود، حلقه که تنگ تر می شد یک نفر سرخودی توی آبادی راه می افتاد تا تیزترین چاقوی آبادی را هر چه زودتر زیر گلوی گاو بگذارد، کار تمام بود، تا شب گاو هزار پاره شده بود، پدرم احتمالا یکی از اعضای آن حلقه تنگ بود که سرنوشت گاو بدجوری برایش مسئله بود. بوی کباب در کوچه پس کوچه های آبادی پیچید، برعکس پدرم خیلی میانه خوبی با کباب نداشت، ترید مشتی تر بود. پدرم با چه حوصله ای نان ها را ریز ریز می کرد، نان های ترید شده که خوب خیس می خوردند. اشتهای خوردن مان دو چندان میشد. تابستان غم انگیز گاوها بود ! تابستان دل انگیز مردم آبادی. مادر بزرگ عاشق آبگوشت بود ،عشقی که سرانجام ازمادر به فرزند ارث رسید ،هرچند تا روزگار پدرم خیلی از بز و میش ها به بهانه های دم دستی گردن زده شود تا دیگ آبگوشتی بار گذاشته شود، کاسه آبگوشتی دست به دست بچرخد، زنی پابه ماه که و یار گوشت کرده است شب آرامی را تجربه کند. در احوالات مادر بزرگ آورده اند؛ در روزگاری که قوت اغلب مردم نان و ماست و کره بود ،قاتقش گوشت و استخوان بره بود همین که هوس آبگوشت می کرد، همین که هوس گوشت به دندان کشیدن می کرد ، هوس می کرد تا سرانگشتان آبگوشتی اش را مک بزند، بره ای را از مادرش جدا می کرد، پوست از کله اش می کند تا هم ضیافتی به پا کرده باشد و هم سخاوتی نشان داده باشد.
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها