یادداشت
گفتگو و گزارش

زیبایی شناسی سرکوب شدگان

زیبایی شناسی سرکوب شدگان
اَفتونیوز _ این نوشته قصد ندارد به زنده یاد "سجاد رزمجو" آواز خوان کارناوالیسم شادی و غم مردمان ایل بپردازد. به عنوان کسی که دستی بر هنر دارد به چند و چون کار هنر یا ناهنری او کاری ندارم آنچه اما "سجاد" را نزد نگاهم زنده می دارد دست یازی او به زندگی و تبلیغ آن در دم دست ترین اشکال خوب یا ناخوبش بوده است. مرگ او را بهانه ای می کنم تا به مقوله ای تحت عنوان " زیبایی سرکوب شدگان" بپردازم. و "سجاد" از نگاهم سرکوب شده ای بود که خویش را تا سرحد آوازخوانی کارناوالی بالا کشید و آنچه خواند تنها در خدمت همین کارناوالیسم ستاینده بود در کلیت هیاهو و غوغای همزداش تا عامه ی مردمان، حال که دست شان به توهم فاخرانگی یک زندگی نمی رسد، لااقل در لاابالی گری بی باک سبکی زنده تر بکوشند و خود را مستی و هستی بخشند. 1- سرکوب شدگان اهل طعنه اند. طعنه به تاریخ وقت خویش. آنان ناتاریخ خویش را می سازند، با چه؟ با طعنه و نیشخند که می تواند آلترناتیو سرکوب شدگان باشد. این نظام جایگزین طعن و نیشخند -با حضور همیشه حاضر و آماده اش- هر دانشی را به سخره می گیرد. هر قدرتی را از محتوای خود تهی می دارد. زیرا او با قدرت، زندگی خود را تنظیم نمی کند. جبر و تقدیری هم برای خود قائل نیست. حتی با هنر فاخر هم همراه نمی شود و بدو تفاخر نمی ورزد. بدین سبب است که هماره فاصله ی مفرطی با نخبگان آن قدرت از اقتدار تهی شده و این هنر در بند فاخرانگی گرفتار آمده دارند. آنها زیبایی شناسی ویژه ی خود را آفریده اند. هنر معطوف به سرکوب شدگی خویش را خلق نموده اند. چنین زیبایی شناسی ای بر سکویی دم دست و راحت می ایستد و هر چه دل تنگش می خواهد، می خواند. از ملودی بی نظم تا شعر ناشعر. از تحریرهای بی زمان تا ترکیب شادی ها و شنگی ها و آه ها و فغان های ناوقت. و این است زیبایی شناسی سرکوب شدگان. از پلشتی سنت برچسب ها و ماسک ها برخاستن، دهن کجی کردن، به اعتراض بر شدن و خود را در دل مهلکه ی پر تهلکه انداختن. با این گونه از حضور زندگی غالب ترک می خورد، شکاف برمی دارد. کم کم اک آوایی دیگر سینه مالان می آید تا آوای غالب را فرو کشد. 2- چرا آنان بدین زیبایی شناسی متمایل اند؟ شاید علت را باید در پس ذهن پلشت تضادهای بنا شده بر نظام های قبیله گی و پدرسالاری اخته جست. در دالان های تاریک و تهی ژن و تبار! و جدا افتادگی های خود ساخته و توهم های شرافت کش آدمی سوز. در مفاهیمی تهی چون کا و ملا و کدخدا و ارباب و رعیت و خان و زیردست. اینجا روان ها ی سرکوب گر و جانهای سرکوب شده قافیه را هر دو به خود و دیگری تعریف ناشده باخته اند. در چنین بافت گفتمانی که هر نگاهی معطوف به سرکوب است امر زیبایی شناسی به تعویق می افتد. زندگی دم دست و شادی آفرین به بهای زندگی فخیم و فاخر ناموجود سرکوب می شود تا آنچه می ماند تنها سنت تقسیم طبقات باشد که جان آدمیان را در رسم و راهی ایلی با مرزبندی های صلب و سخت اش با زخمی علاج ناپذیر رها می کند. رها در خود و رها با خود و البته که رهایی ای در این رها شدگی نخواهد بود. 3- اشتباه است که تصور کنیم سرکوب شدگان دائما در این سرکوب شدگی دست و پا می زنند. نه، باید اعتراف کرد که آنان با هجمه های طعن و نیشخند، زندگی پایینی ها را از دست زندگی بالادستی ها آزاد می سازند. بی قید و رها سر در آخور لاابالی گری خویش می کنند و چونان کولیان غرناطه آواز از گلوی بی سرانجام خود سر می کشند. همان کولیان که شاعر غرناطه بدانان دلبسته بود و حس می کرد در گلوهاشان چیزی شبیه رنگ و زخم جا مانده همچنان. و این همانجاست که صدای شاعر را با نوای کولیان و زیبایی شناسی شکست شان همراه می کند و با آنان می خواند؛ هان جبریل قدیس کودک در بطن مادر می گرید از یاد مبر که جامه ات را کولیان به تو بخشیدند در چنین قالبی طعن و نیشخند به مرکز مبارزه فرا خوانده می شود، هر تقابلی فرو می شکند و کارناوال لاابالی گری پای به میدان غوغا و آشوب می نهد. روستا رنگ می بازد و شهر به شادی ای ولنگار و هرز شهره می شود. در چنین کارناوالی حیات برهنه می گردد و هر خرت و پرتی که زندگی دم دست اش می خوانند جان می گیرد. در این زیبایی شناسی کارناوالی آنچه شنیده می شود شعرهای ناشعر و موسیقی های ناموزون و آواهای ناکوک اند. آنچه اما از نهانگاه این کارناوال خود را به سطح می رساند و خویش را می شنواند شادی و غم همزادی است که سرکوب شدگان به مرکب خوانی آن همخوان و حتی مجبورند. چرا که زندگی را با همان چاشنی لاابالی نگرانه شان در این سیاق مرکب چنین زیسته اند. می توان به وضوح اعتراف نمود که وجود این بی هراسی و جسارت و عصیان بی مرگ سبب شده تا دم دست ترین اشکال زندگی پاس داشته شود و آدمیان ساعاتی از بند نظامهای معرفتی رها گردند و به عیش و نوشی سبک سرانه بپردازند. این گونه است که کارناوال شهر با این ناشعرها و ناملودی ها و ناکوکی ها خویش را سبک می دارد و با بوق ها و نعره ها به جنگ زندگی و ایدئولوژی زندگی افسرده ی از بالا تحمیل شده می رود. و کیست که بر خروجی چنین کارناوال هایی معترف نگردد. 4- سهم "سجاد رزمجو" در تزریق این شادی و این زندگی و در دهن کجی به زندگی از نوع ناآشنا، ناجنس و ناهمخوانش انکار ناشدنی است. این سان چنین سهمی اگر نبود مرگ او به کارناوال شادی هواخواهانش بدل نمی شد. او به درستی توانسته بود فرهنگ لاابالی و اعتراضی این کارناوال را جا بیندازد و مورد شماتت ما و شما و دیگران نیز قرار گیرد. به عبارتی کار "سجاد" کاری باختینی بود به سودای خنده و آزادی. ما نتوانستیم، او تصویرش کرد. و چه هنری زیباتر از آن که مرگی به شادیانگی برگزار شود و غم و شادی ای همزاد همراهش باشد. اعتراف می کنم سهم هیچ کس در نهادینگی این فرهنگ ستاینده و بی مبالات به پای "سجاد" نمی رسد. بگذار دیگران هر چه می خواهند بگویند، مهم نیست. من "سجاد" را اینگونه زنده می بینم.
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 حامد عسکری 1400/8/29 12:36:44

    درود بر شما. روی جنبه بسیار مهمی از سجاد رزمجو و نوع کار هنری او دست گذاشتید.

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها