-
واکنش فعال اجتماعی به خبر شکایت موحد از وزارت نفت/ چه اتفاقی برای امید و اعتماد عمومی میافتد؟!
رفعت کاظمی
-
پشت پرده حاشیه سازی ها علیه هلال احمر کهگیلویه و بویراحمد/ لطفا ما را متفاوت ببینید
محمد رخ فیروز
-
آقای استاندار زمان خداحافظی فرا نرسیده است؟
محمد نجفی نژاد
-
یاسوج فاقد المانهایی با موضوعات ادبی و فرهنگی است
یادداشت مخاطبان
-
سعدی؛ جامعهشناسی شاعر
امراله نصرالهی
-
از زندگی تا مرگ؛ در سوگ برادر/ «جمال» همه دار و ندار ما بود
محمد طاهر اکوانیان
-
انتخابات در کهگیلویه و مسئولیت جامعه (قسمت دوم)
نوروز پرندوار
-
استاندار؛ تنگ پیرزال؛ سقوط مرگبار
حسین بویراحمدی اصل
-
صبر استراتژیک جمهوری اسلامی نباید نقطه ضعفی در قبال دشمن باشد
سید علی کشاورز
-
سکوت برهها، زوزهی مرگ/ فاجعهی مدیریتی یا خطای انسانی؟؟!
یعقوب درویشیان
- کاسبی با سلامت شهروندان با کلینیکهای غیرمجاز در یاسوج/ به نام زیبایی به کام سودجویان
- ابتلای بیش از ۴۰ نفر از اهالی روستای«رودریش» به یک بیماری/ «دیشموک» در تسخیر « تب مالت»
- عشایر «دیلگون» بویراحمد خطاب به مدیرکل امور عشایر استان/ آقای «آذرفر» جادههای ما توجه میخواهند
- بلوطهای بخش پاتاوه ایستاده جان میدهند/ منابع طبیعی کهگیلویه و بویراحمد کجاست؟
- جوانان کهگیلویه وبویراحمدی در گیرو دار مشکلات ازدواج
- تلههایی که در کهگیلویه و بویراحمد جان میگیرند
- عکس| خورشیدگرفتگی آمریکای شمالی از نگاه ایستگاه فضایی بینالمللی
- ساخت سد، آری یا خیر؟
- مصائب ناتمام مدارس دیشموک/ سازمان نوسازی مدارس کجاست؟
- فاجعه زیست محیطی اطراف یاسوج و آشنایی با دهیاران بیتدبیر+ تصویر
روز قلم؛ روز پاسداشت نوشتن
روز قلم برای هر نویسندهای مصادف است با نوشتن. و نوشتن یعنی خلقکردن، ساختن، آفریدن. آنطور که خدا از گِل، انسان را آفرید و به آن نام داد: آدم و حوا.
اَفتونیوز| روز قلم برای هر نویسندهای مصادف است با نوشتن. و نوشتن یعنی خلقکردن، ساختن، آفریدن. آنطور که خدا از گِل، انسان را آفرید و به آن نام داد: آدم و حوا. برای من هم، روز قلم تصویری است از کوهپیمایی و نامگذاری تازه اشیا و پدیدهها. یک سالی است که جمعهها میرویم راهپیمایی. یعنی کوهپیمایی. ما، یعنی و من دکتر میرمالک، باهم میرویم. جمعه به جمعه، صبحها ساعت هفت تا هشت میرویم سمت دماوند. نزدیک منطقه کیلان. بعد از گیلاوندِ دماوند و نرسیده به آبسرد. چیزکی میخوریم و عصر نشده خانه هستیم. من میگویم کوهنوردی. هرچند که کوه به آن معنا نیست، تپه تپه است و توی جاده ازروی گرده تپهها بالاوپایین میرویم. وقتی میافتیم روی جاده جیمزوب، قله دماوند پشت سر ماست و وقتی برمیگردیم کلهقندی دماوند پیش روی ماست. زیاد راه میروم، چون ماشین ندارم و رانندگی بلد نیستم این توفیق را دارم که زیاد راه بروم. همین راهرفتن آهسته باعث شده اطرافم را بهتر ببینم و یکجور بازی ذهنی برای خودم درست کردهام. اول اینکه به اسامی که روی اشیا و مکانهاست اعتنایی نمیکنم، اسم اعتباری است که ما به اشیا میدهیم. مگر گربه و کبوتر و مورچه به جسم سختی که پیش رویشان است میگویند سنگ؟ شاید هم برای خودشان اسم بگذارند. روی اشیا و هرجا و مکانی که میروم و میبینم، اسم بگذارم. هویتی که خودم کشف میکنم و بستگی به حالوهوای شی و مکان روی آن اسم میگذارم. نمونهاش همین جادهای که جمعهها میرویم. جاده جیمزوب. اول اسم دیگری داشت، یادم نیست. یک روز دکتر از تلسکوپ جمیزوب گفت که قرار است پرتاب کنند فضا. خبر را خوانده بودم. کُلا آن روز از جیمزوب حرف زدیم. رفت و برگشت. اطلاعات دکتر از فضا و کهکشان بینظیر است، منم که تعطیل. فقط میپرسم و دکتر با اشتیاق تعریف میکند از قطر و هزینه و ماموریت این تلسکوپ. این رفتن و دیدن برای ما تبدیل به یک جور عادت شده. غرض اینکه عادت دارم روی هر چیزی اسم بگذارم. اسم، نهعنوان شناسه بهعنوان نشانه. نه انگ و رنگ. یکجوری بازی است، شاید، ولی عادت کردهام. به خوبوبدش کار ندارم. شبوروز داستان میخوانم و با روایت زندگی میکنم. این عادت اسمگذاری از همین جا میآید. نوعی شخصیتپردازی است؛ یعنی هر چیزی تشخص خودش را دارد و باید داشته باشد که دارد. کار من پیداکردنِ این تشخص است؛ یعنی ریزدیدن، ظریفدیدن. نهفقط تماشاکردن و گذرکردن از میان خیابان و کوچه و ایضا آدمها. برای همین هیچچیز را کلیشه یا بهتر بگویم تیپ نمیبینم. هر چیزی، هر چیزی برای من تشخص دارد. درخت با درخت فرق دارد. حتی دهتا درخت چنار که کنارم ردیف شدهاند باهم فرق دارند. حتی اگر هر دهتا درخت در یک روز کاشته شده باشند و در یک خاک و زیر یک نور رشد کرده باشند. یقین دارم که درخت اولی با درخت دهمی فرق دارد و این فرق را در قطر تنه یا شاخههای بلند و باریک و یا حتی خراشی که یک بچه بازیگوش یا سطل آشغالی که به تنه درخت خورده به من نشان میدهد. خانهها که دیگر نگو! از نما و رنگ و حجم و طبقه که دیگر اظهر و منالشمس است. ایضا آدمها. چطور میشود به صورت آدمها، زن و مرد، پیر و جوان نگاه کرد و تفاوتها را تشخیص نداد؟ بگذریم… میخواستم از جاده جیمزوب بگویم؛ جادهای که به روستای برنهشت میخورد. انتهای جاده، روستا تابلو دارد و کلی تیر چراغبرق سر راه است، با فاصله صدمتر، بهطور میانگین. و انتهای جاده، بلواری بلوکبندیشده و آماده خیابانکشی. وچندتایی خانه تازهساز در دل کوهها. از همان اول جاده که میزنیم به دل کوه، از گذرگاه نخالهها میگذریم. رد چرخ کامیونها و وانتهایی که نخالههای ساختمان را ریختهاند کنار جاده بکر و فرار کردهاند. این گذرگاه را به تندی رد میکنیم، بوی آدمیزاد عاصی و حریص و مخرب میدهد. انگار از درِ زندانی رد شوم، تند میرویم تا میرسیم به اولین ایستگاه که باغ سیب است. سیبی در کار نیست، باغی در کار نیست. چهل پنجاهتایی نهال کاشتهاند در دهانه درهای که احتمالا به قصد تصرف یا زمین اجدای بوده که احتمالا بعدها قیمت پیدا میکند. ولی همین که به باغ سیب فکر میکنیم، گذرگاه اول را بهراحتی طی میکنیم. تا میرسیم به ایستگاه بعد که دوکلیومتری با باغ سیب فاصله دارد. ایستگاهِ «به آسمان نگاه کن». یکبارکه داشتیم از بالای کوه برمیگشتیم، من تنگ گرفتم و گفتم جایی خودم را سبک کنم. برف باریده بود و کوه و کمر و جاده پربرف بود. برف چندروزه. آفتاب و باد کمی از برفها را آب کرده بود. گلهبهگله جاده گلوشل و تپهها به کچلی میزد. دکتر به رفتن ادامه داد و من با کمی تاخیر برگشتم پایین. دیدم دکتر نیست، صداش زدم، صدایش میآمد، ولی پیداش نبود توی جاده. دیدم دکتر روی پرچینی صاف خوابیده و دارد آسمان را نگاه میکند. پرچینی با سنگ سرخ، به عرض نیممتری. جای خشکی که میشد نشست یا خوابید. دکتر گفت بیا اینجا بخواب و آسمان را نگاه کن. آبی زلال. بگو لاجورد. از آسمانهایی زمستانی که هوا مثل شیشه است و وقتی خیره آبی آسمان میشوی انگار رو به دریا ایستادهای یا وسط دریایی و خودت نمیدانی. از آن روز اسم این مکان شد «به آسمان نگاه کن».
ایستگاه بعدی را ایستگاه «تیر چهلوچهار» گذاشتیم؛ چون روی تیرهای چراغ برق عدد زدهاند و عدد چهلوچهار افتاده سر پیچی که تابلوی روستای برنهشت معلوم است؛ بهشتی است جاده برای خودش. به عشق این بهشتِ خیالی هفته را سر میکنم. جادهای خالی. بیرهرو. ساکت. پر از سکوت. پر از پراوز کبوتر چاهیها و روباه و خرگوش. خلوت از آدمیزاد و ماشین و صدای باد. صدای نسیم علفزار و عطر بوتههای گون. خیالی محض. دیگر چه میخواهم. بهشتِ خودم را پیدا کردهام. باید باور کنیم که همهچیز اعتباری است؛ ساختگی است.کار نویسنده هم هم ساختن است، چه روز قلم باشد، چه روزهای دیگر سال.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 رئیس دانشگاه علوم پزشکی یاسوج« روز ماما» را تبریک گفت
- 2 امداد رسانی هلال احمر استان به ۲۴۰ شهروند سیل زده
- 3 فرماندار مارگون: ساخت استخر شنا در دستور کار قرار گرفت
- 4 صحبت های مدیرعامل شرکت نفت گچساران نزد معاون رئیس جمهور
- 5 اجلاسیه ۴۲۲ شهید شهرستان کهگیلویه برگزار میشود
- 6 دومین پایگاه اورژانسهوایی کهگیلویه وبویراحمد در گچساران راه اندازی می شود
- 7 بوکسور هماستانی به اردوی تیم ملی بوکس دعوت شد
- 8 خرید تضمینی گندم و کُلزا در کهگیلویه و بویراحمد
- موضوع دو نماینده ای شدن بویراحمد را بسیار دنبال کردیم/اکثریت نمایندگان و دولت مخالف بودند
- پرداخت ۲۰۰ میلیاردتومان مالیات و حق آلایندگی به شهرداری های استان
- استخدام افسری نیروی انتظامی کهگیلویه و بویراحمد+ جزئیات
- آب شرب ۲۵ هزار نفر در بهمئی پایدار شد
- آتشسوزی پژو 405 در تونل 5 بابامیدان - یاسوج حادثه آفرید/ ۵ فوتی و 2 مصدوم
- اداره ای در حد یک تابلو/میراث فرهنگی لنده نمره صفر گرفت؟
- مدیر کشوری هماستانی عزادار شد/ زمان و مکان مراسم
- استعفای مدیر عامل اتحاد کهگیلویه پس از برد تیمش
- پارسیان نژاد می رود خرم روز می آید
- سیر تا پیاز سد سقاوه از زبان فرماندار مارگون
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!