یادداشت
گفتگو و گزارش

به قلم افسانه ضرغامی؛


عاشقی خراباتی یا منتقدی صریح؟

هر کسی از ظن خود لقبی برای خواجه شمس‌الدین محمد برمی‌گزیند. به گمان من می‌توان در یک کلام او را «راز‌آلوده» خواند. این رازآلودگی و ابهام در سرتاسر زندگی و اشعار حافظ دیده می‌شود. چه از سال‌های تولد و وفات و حوادثی که در طول عمر او اتفاق افتاده‌است، چه از اندیشه و مرام و مسلکش که هر بار آن را به رنگ و بویی تازه در‌می‌آمیزد و چه ابزار شعرش که کنایه و استعاره و مجاز است. با این حال نظری داریم در یگانه راه برای شناخت نسبی او که اشعار باقی‌مانده از اوست.

عاشقی خراباتی یا منتقدی صریح؟

اَفتونیوز|  افسانه ضرغامی به مناسبت ۲۰ مهر  روز بزرگداشت حافظ شیرازی در یادداشتی نوشت: هر کسی از ظن خود لقبی برای خواجه شمس‌الدین محمد برمی‌گزیند. به گمان من می‌توان در یک کلام او را «راز‌آلوده» خواند. این رازآلودگی و ابهام در سرتاسر زندگی و اشعار حافظ دیده می‌شود. چه از سال‌های تولد و وفات و حوادثی که در طول عمر او اتفاق افتاده‌است، چه از اندیشه و مرام و مسلکش که هر بار آن را به رنگ و بویی تازه در‌می‌آمیزد و چه ابزار شعرش که کنایه و استعاره و مجاز است. با این حال نظری داریم در یگانه راه برای شناخت نسبی او که اشعار باقی‌مانده از اوست.

«عشق» و «غنا» را می‌توان از بنیادی‌ترین موضوعات موردتوجه حافظ دانست. حتی آن را والاترین هنر آدمی می‌نامد. «ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق، برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این» از منظر او، عشق همان مفهوم انسانیت با تمام پستی و بلندی‌ها  و همه‌ی جنبه‌های مثبت و منفی اوست. هر چند به مفهوم «از خود‌رهایی» عشق که او را ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد می‌کند، توجه بسیار دارد. سایر جنبه‌های اندیشه‌ی او نیز از همین گذرگاه به گوش مخاطب می‌رسد. او را «عشق تعلیم سخن داده» و آن را «ورای علم و دانش مدرسه و قال و قیل مسئله» می‌داند. جایی که وعاظ را مزمت می‌کند «حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ» را سر می‌دهد. وقتی از حکومت و قدرت سرخورده است، سلطانی عالم را طفیل عشق می‌‌داند و حتی گاهی نیز در کنج خرابات طریق رندی و عشق اختیار می‌کند. او تمامیت انسان را چنان با این امر آمیخته می‌بیند که معتقد است «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق، بر او نمرده به فتوای من نماز کنید»

اهالی علم او را دانشمندی مانند خیام می‌دانند که با فنون زمانه‌ی خویش آشناست و از گردش پرگار، مشتری، شرح، نسخه، نقل معانی، ثلاثه غساله، لوحش‌الله و غیره که از اصطلاحات علمی آن دوران است، سخن می‌گوید. از طرفی اهالی دین فردی که قرآن را در چارده روایت می‌خواند بی‌شک یک زاهد و عالم دینی می‌یابند. صوفیان نیز در سایه‌ی الفاظ خرقه و دلق، وجد و سماع، شطح و طامات، ذکر و ورد، پیر و ابدال و معرفت و فنا، او را عارف زمانه‌ی خود خوانده‌اند و آزاداندیشان او را رندی بی‌تعصب و فارغ از هر قید و بندی می‌نامند.

می‌توان گفت حافظ، همه‌ی این القاب هست و هیچ‌کدام نیست.

به‌گفته‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، حافظ فرزند نبوغ خویش و فرزند روزگار خویش است.

او که از کودکی درس علم می‌‌آموخت، دانایی را ستایش و دادن زمام امور به نادانان را نکوهش می‌کند. «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد، تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس» از طرفی استدلال‌های فلسفی پیچیده و افراطی را طرد می‌کند. « دفتر دانش ما جمله بشویید به می» و علم را جایی ارج می‌نهد که پرفایده افتد. «سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق، چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست»

 

مطالعه‌ی قرآن و اشعار اعراب، در بلاغت و فن شعرگویی حافظ تاثیر بسزایی داشته است. با این وجود قرآن صرفا از او یک واعظ و سخن‌ران که خلق را از دوزخ بترساند و وعده‌ی بهشت دهد، نمی‌سازد. بلکه تعقل و تدبر را از آن می‌آموزد و در اشعار خود استفاده می‌کند. جایی که قدرت را از آن خدا می‌بیند. « گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم، نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند» یا جایی که به نهی‌کنندگان از منکر یادآوری می‌کند « عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت»

او به شدت از ریا و تزویر و کسانی که دین را وسیله‌ی آزار خلق قرارداده‌اند، بیزاری می‌جوید. «حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی، دام تزویر مکن چون دگران قرآن را» یا «مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن، که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست»

در باب جنبه‌ی عارفانه حافظ می‌توان گفت او راه قلب و محبت و شعر و موسیقی و دنیای درون را بر تعصب و سختگیری‌های بی‌جا برمی‌گزیند و این امر از او عارفی می‌سازد که می‌‌سراید « به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید» هر چند در همین عرفان نیز خود را به گوشه‌نشینی و چله‌نشینی و دکان‌داری بعضی مشایخ محدود نمی‌کند و به‌خوبی می‌داند که «نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد، ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»

هیچ عارف و زاهد و شاه و وزیر و قاضی و محتسبی نیست که از تیغ انتقاد حافظ در امان بماند. هر چند در زمان سلطنت امیرمبارزالدین، آزاداندیشی و آزادگویی چنان محدود بود که گلایه حافظ را به وضوح می‌بینیم. «هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش» حاکم وقت، فردی متعصب و حتی سختگیر در امور مذهب بود. تا جایی‌که به طنز او را شاه محتسب می‌خواندند و خلیفه‌ی عباسی وی را احیاکننده‌ی سنت در قرن هفتم خوانده بود. با این وجود حافظ زبان نقد را از دست نمی‌دهد و بی‌توجه به سرزنش مدعیان می‌سراید «صحبت حکام ظلمت شب یلداست..» او چون مصلحت‌اندیشی را دور از درویشی می‌داند، فاش می‌گوید و از گفته‌ی خود دلشاد است. «از کران تا به کران لشکر ظلم است» و «مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ، کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی»

گاهی هم از در نصیحت درمیاید و جهان و کار جهان را بی‌بنیاد و قدرت را گذرا توصیف می‌کند. «که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند، که واقف است که رفت تخت جم بر باد»

سخن درباره‌ی حافظ و اشعار وی بسیار است که در دفتر نگنجد. همانطور که دیدیم جهان‌بینی و سیر اندیشه‌ی حافظ محدود نیست و تمام عمر به یک تفکر پایبند نبوده‌است. گاهی عالم است، گاهی زاهد، گاهی عارف، گاهی رندی لاابالی و خراباتی است و گاهی انسانی عادی که از لذت‌های دنیوی بهره می‌برد.

افکار حافظ را نمی‌توان به نفع عقیده‌ی خاصی مصادره کرد. او به‌درستی روزگار خویش را رصد می‌کرده و آیینه‌ی تمام‌نمای انسان و عصر خویش بوده‌است.

«کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند»



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها