-
واکنش فعال اجتماعی به خبر شکایت موحد از وزارت نفت/ چه اتفاقی برای امید و اعتماد عمومی میافتد؟!
رفعت کاظمی
-
پشت پرده حاشیه سازی ها علیه هلال احمر کهگیلویه و بویراحمد/ لطفا ما را متفاوت ببینید
محمد رخ فیروز
-
آقای استاندار زمان خداحافظی فرا نرسیده است؟
محمد نجفی نژاد
-
یاسوج فاقد المانهایی با موضوعات ادبی و فرهنگی است
یادداشت مخاطبان
-
سعدی؛ جامعهشناسی شاعر
امراله نصرالهی
-
از زندگی تا مرگ؛ در سوگ برادر/ «جمال» همه دار و ندار ما بود
محمد طاهر اکوانیان
-
انتخابات در کهگیلویه و مسئولیت جامعه (قسمت دوم)
نوروز پرندوار
-
استاندار؛ تنگ پیرزال؛ سقوط مرگبار
حسین بویراحمدی اصل
-
صبر استراتژیک جمهوری اسلامی نباید نقطه ضعفی در قبال دشمن باشد
سید علی کشاورز
-
سکوت برهها، زوزهی مرگ/ فاجعهی مدیریتی یا خطای انسانی؟؟!
یعقوب درویشیان
- ابتلای بیش از ۴۰ نفر از اهالی روستای«رودریش» به یک بیماری/ «دیشموک» در تسخیر « تب مالت»
- عشایر «دیلگون» بویراحمد خطاب به مدیرکل امور عشایر استان/ آقای «آذرفر» جادههای ما توجه میخواهند
- بلوطهای بخش پاتاوه ایستاده جان میدهند/ منابع طبیعی کهگیلویه و بویراحمد کجاست؟
- جوانان کهگیلویه وبویراحمدی در گیرو دار مشکلات ازدواج
- تلههایی که در کهگیلویه و بویراحمد جان میگیرند
- عکس| خورشیدگرفتگی آمریکای شمالی از نگاه ایستگاه فضایی بینالمللی
- ساخت سد، آری یا خیر؟
- مصائب ناتمام مدارس دیشموک/ سازمان نوسازی مدارس کجاست؟
- فاجعه زیست محیطی اطراف یاسوج و آشنایی با دهیاران بیتدبیر+ تصویر
- معارضات محلی در تنگ کبوتری یاسوج پروژه آبرسانی را متوقف کرد
«ملا علی» آخرین حلقه از آموزگاران عاشق
آموزگار کلاه نمدی ما با آن که همواره روی به آینده داشت اما دلبستگی ناگسستنی اش به آیینهای ایلی و سنتهای از دست رفته چونان اخگری زیر خاکستر وجودش پنهان گشته بود.
*به قلم:قاسم یزدانی*
ای نهان داشتگان موی زسَر بگشاید/وز سر موی سر آغوش به زر بگشاید
شد شکسته کمرم دست برارید از جیب/ سر زنان نُدبه کنان جیب گهر بگشاید
گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز؟/ بنده هر خوشه که آن بافته تر بگشاید
سکه ی روی به ناخن بخراشید چو زر/خون به رنگ شفق از چشمه خَور بگشایید.
برآن بودم تا سوگنامه ای به یادگار نهم، یارای نوشتنم نیست.
نه دستی که مرثیه ای بنگارم،
نه صدایی که شروه بخوانم نه نوایی که نوحه سرایی کنم.
تاب آوری در رویارویی این سوگ سنگین و کمر شکن دشوار و ناممکن می نماید.
بیش از دو دهه ست با او اُلفتی داشتم.نخستین نشست آنگونه بردل می نشست که زنجیرحریرین محبتش جاودانه و ناگُسستنی می نمود.
فریفته بیان شیرین کلام پخته و سخندانی او گشتم.
مردی آویخته از ساقه های بلند فرهنگ کهن و مهر پرور ایران زمین، آموخته از پیر خرد، زبان آفرین توس فردوسی بزرگ و نا آویخته از هر قلاب دلبستگی و اسارت چونان سروی خرامان آزاد و رها از هر بندی.
آموزگار کلاه نمدی ما با آن که همواره روی به آینده داشت اما دلبستگی ناگسستنی اش به آیینهای ایلی و سنتهای از دست رفته چونان اخگری زیر خاکستر وجودش پنهان گشته بود.
مُرده ریگ نیاکان را از پس غبار غليظ روزگار و از درون بی انتهای تاریخ به امانت گرفته بود و از این رهگذر امانتدار مطلوب و قابل اعتمادی می نمود.
دیرسالی بود که "زندگی از تحمل لبخندی برلبانش" ناتوان می نمود.
بارها بر زبان می راند که من کوچ کرده ام،نیستم،مُرده ام.
پس از کوچ یارِهمراه و همسرِ وفادارش زندگی را بیش از دیروز بی معنا تر می یافت. آنچه گهی گاه برقی از امید را در نگاهش می نشاند پیشرفت جوانان کهگیلو بویراحمدی و جوانان این مرز و بوم بود.
بی هیچ رنگی.
خبر هر پیشرفت او را بر افروخته می نمود،شادمانی ها می کرد. بی آن که از کسی چشمداشتی باشد.
میهن و ایران زیبا را عاشقانه می پرستید،در نگاه مهرآمیزش رنگ ها و باور ها و جزم اندیشی رنگ باخته بود.
"چون که بیرنگی اسیر رنگ شد/ موسیی با موسیی در جنگ شد".
با آن که همواره با قافله قدرت سرستیز داشت اما در هر گام دانه ای از امید می کاشت و به نسل امروزین و جوان جامعه ما امیدوار بود.
از دلخوشی های نوروزی ام دیدار با آن آزاده مرد بود، دریغا که دیونحس زمستان، نسیم باد نوروزی را از تک وتا انداخت و کورسوی چراغ دل را به خاموشی برد. دریغادر هنگامه ای که رخت دشت ودمن از لاله های واژگون و یاسمن رنگارنگ می شود و آنگاه که آلاله های وحشی سر از خاک برمی دارند،او به آرامی روی برخاک می نهد.
در پشت آن رخسار همواره بشاش و شوخ طبعی های بیمانند میشد فهمید که دلی خونین و جگری داغدار دارد:
لاله در آمد به باغ با رُخ افروخته/ بهرش خیاطِ طبع سرخ قبا دوخته
سرخ قبایش به بَر یک دو سه جا سوخته/ یا که ز دل دادگان عاشقی آموخته
کِش شده دل غرق خون گشته جگر داغ دار.
او یکی از آخرین حلقه های سلسله ی آموزگاران عاشقی بود که فداکارانه برای فرزندان دیارش درخت دانش را آبیاری نمود، نسلی که شور بختانه روی به پایان دارد.
و"جَرس فریاد می دارد که بربندید محملها"
نسلی که بر بام بلند ایثار ایستاد و تندیس دانش را بر ورودی های دیار مان آویخت.
او در زُمره آموزگاران فداکاری بود که سرفرازی را در مکتب آموزگار عشق و زندگی محمد بهمن بیگی آموخت.
قلب صدها دانش آموخته همواره به عشق او می تپد.
پس او نمرده است که در دل همه ماها "زنده است و زندگانی می کند"
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 صحبت های مدیرعامل شرکت نفت گچساران نزد معاون رئیس جمهور
- 2 اجلاسیه ۴۲۲ شهید شهرستان کهگیلویه برگزار میشود
- 3 دومین پایگاه اورژانسهوایی کهگیلویه وبویراحمد در گچساران راه اندازی می شود
- 4 بوکسور هماستانی به اردوی تیم ملی بوکس دعوت شد
- 5 خرید تضمینی گندم و کُلزا در کهگیلویه و بویراحمد
- 6 توزیع اعتبارات کهگیلویه و بویراحمد مبنای منطقی ندارد
- 7 پوشش بیمه خدمات درمان ناباروری به یک هزار و 391 زوج نابارور در استان کهگیلویه وبویراحمد
- 8 اراضی مرغوب کشاورزی در چنگال منفعتطلبان/ برخورد جدی با متخلفین
- پارسیان نژاد می رود خرم روز می آید
- سیر تا پیاز سد سقاوه از زبان فرماندار مارگون
- سه فرد گرفتار در ارتفاعات کوه سیاه لنده نجات یافتند
- فیلم خواب یک افعی گرزه در پارک ملی دنا
- تاجگردون عضو موسس فراکسیون مستقلین مجلس شد
- بهادر رفت/ مدیرعامل جدید شرکت گاز استان منصوب شد
- توانایی پرداخت مزایای کارگران شهرداری دهدشت فراهم نیست
- ۷ گونه گیاهی کهگیلویه و بویراحمد در معرض انقراض قرار دارند
- آبرسانی به دهدشت غربی نیازمند ۱۰۰۰ میلیارد تومان است
- ۱۰ میلیارد برگشت خورده را مجدد زنده کردیم
نظرات ارسالی 2 نظر
سپاس و ستایش قلمت جناب یزدانی که در وصف این سترگ مرد چه زیبا کلمات را چیدمان کرده ای وجودتان به سلامت
پاسخبسیار زیبا
پاسخ