ما و تلقی مغشوش از مدرنیته

(به مناسبت ۱۱۸ مین سالروز صدور فرمان مشروطیت)

ما و تلقی مغشوش از مدرنیته

افتونیوز|  امید نوروزی اصل

نخستین مواجهه ایرانیان با غرب متجدد، چه به صورت جمعی در جنگ های ایران و روس و چه به فرم فردی با گشت و گذار در خیابانهای لندن و پاریس، همراه بود با بهت و حیرت.

آنچه می دیدند تناسبی با داشته های خود نداشت؛  جنگ افزارهای بدوی در مقابله با  توپ و تفنگ، جنگجویان کچل و تراخمی در برابر نیروی نظامی ورزیده و آموزش دیده، و خانه های گلی و کوچه های کثیف در برابر خیابان های عریض و خانه های تمیز.

اما چرا ایرانیان، با فاصله زمانی زیاد، از تحولات توسعه در غرب بی خبر ماندند؟

امپراطوری دیرینه و قدر قدرت ایران باستان که قرن ها در اعصار هخامنشیان، پارتیان و ساسانیان تداوم یافته بود با هجوم اعراب از بین رفت. ایران ضمیمه خلافت اسلامی شد. دین تغییر یافت اما فرهیختگان ایرانی فرم دولت را توانستند نگه دارند. 

ادبا و نظم سرایان زبان فارسی را صیانت کردند و عموم مردم حامل نیرومند آن شدند. اما زبان مورد استفاده متفکران، فقیهان، متکلمان ، دیوان سالاران و نثر نویسان عمدتا عربی بود. قرون سوم تا ششم هجری دوره ای درخشان در تحولات علمی و فرهنگی تمدن ایرانی - اسلامی محسوب می شود.

هجوم و حمله مغول و بعد همراهی ایرانیان با آنها، طومار خلافت عباسی را در هم پیچید اما سرآغازی شد برای انحطاط ایرانیان. وحدت حاکمیت و سرزمینی بدل به قلمروهای ایلخانی شد تا سرانجام حکومت صفویه مجددا یکپارچگی را احیا نمود.

سردمداران سلسله صفویه سه عنصر را برای تثبیت حاکمیت واحد سرزمینی و عمل به «ایده ایران» در نظر گرفتند: زبان فارسی، مذهب تشیع و تقابل با عثمانی. زبان دین و دیوان فارسی شد و عالمان و فقها نیز به فارسی نوشتند.تنوع عقیده به نفع تکثیر تشیع از بین رفت و تقابل با عثمانی، همسایه قدرتمند سنی مذهب، باعث دراز کردن دست دوستی به سوی کشورهای غربی شد.

اتخاذ این سیاست، ایران را در حصاری حصین قرار داد و تماس با سرزمین های همسایه را به کمینه مقدار ممکن رساند. این تحولات از چشم تیزبین و ذهن کنج کاو  غربی ها پنهان نماند. اما بر عکس، ایرانیان به علت سیاست محدود ماندن در مرزهای جغرافیایی و از سوی دیگر دور بودن از قاره اروپا، از جوش و خروشی که فکر و اندیشه غربی ها را زیر و زبر کرده بود کمترین اطلاعی نداشتند. عصر سنت در اروپای غربی جای خود را به  موسم مدرن می داد.

سیاحان و نخبگان ایرانی وقتی به کشورهای غربی می رفتند چندان متوجه جزئیات تغییرات در ذهن و ضمیر غربی ها نمی شدند. این تحولات که در قرن هجدهم موجی از مظاهر مدرنیته را پدید آورد برای ایرانیان بازدید کننده متحیر کننده بود.

ناکارآمدی سلاطین صده آخر عصر صفوی و سرانجام سقوط رقت انگیز آن، همراه با نا آرامی ها و نبردهایی که در سلسله های افشار و زند ثبات سیاسی را متزلزل کرده بود ایرانیان را به کلی از شکل و شوکت انداخت و ملتی مفلوک  را به وجود آورد. حاکمیت آقا محمد خان و اسلاف قجری او، ناتوان تر از آن بودند که گشایشی از تحول سازنده را در فکر و اندیشه ایرانی ایجاد نمایند.

فاجعه دو شکست سهمگین از روس ها و از دست رفتن بخش هایی مهم از سرزمین، سرانجام نخبگان را از خواب غفلت و فراموشی بیدار کرد. 

ذهن سودا زده ایرانی نتوانست علت العلل تحولات عمیق غرب را متوجه شود. بلکه بر اساس بینشی معیوب تصور کرد پیشرفت غرب مرهون مجهز شدن به علوم تجربی از جمله پزشکی و امور نظامی است. بنابراین در عهد ناصری و به ابتکار امیر کبیر، دارالفنون تاسیس و دو رشته طب و امور نظامی راه اندازی شد.

حیرت انگیز است که ایرانی ها حدود هشت قرن، از تحولات فکری - فلسفی غرب بی خبر ماندند و شناخت  آنها، آن هم با درکی ناقص، به نظام اندیشه افلاطون و ارسطو محدود ماند. این در حالی بود که اروپایی ها همه تحولات سیاسی و فرهنگی دنیا را دنبال می کردند. در قرن هجدهم مراکز متعدد خاورشناسی، اسلام شناسی و ایران شناسی تاسیس کردند و ما از طریق آنها به بخش های عظیم تاریخ و فرهنگ مدفون یا غبار گرفته خود آشنا شدیم. هم چنانکه در اواخر قرن نوزدهم با اکتشاف و حفاری برای استخراج نفت، ما را با گنج و ثروت مدفون شده در زیر پایمان آشنا نمودند.

این مواجهه و برخورد با بیگانه ای که با توانایی خارق العاده خود، داشته های دفینه شده ما را نشانمان می داد، ابتدا ایرانیان را غرق بهت و حیرت نمود و سپس آنها را از بن دگرگون کرد. این دگرگونی همراه شد با بحران و اغتشاش زبانی، فرهنگی و انسانی. ایرانیان با فرمی دیگر از مفاهیم مواجه شدند. سیلی از اصطلاحات و واژه هایی چون ملت، دولت، پارلمان، قانون، انتخابات، احزاب، دموکراسی، سوسیالیسم، لیبرالیسم و ... بر ذهن ایرانی جاری شد. این مفاهیم هر کدام ریشه ای عمیق در سنت فرهنگی، دینی، اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی غرب داشتند اما ذهن عجول و سبکسر ایرانی حوصله غور در آنها را نداشت.

بنابراین واکنشش در مقابل غرب نه از سر تامل و تأنی و تفکر بلکه چکشی و احساسی بود.

مشروطه ایرانی، موجد صف آرایی و تقابل ستیهنده دو دسته شد. یک دسته مرعوب مدرنیته و دسته دیگر هراسناک از به مخاطره افتادن مذهب و منافع خود. گروه اول ساز غرب گرایی می نواختند و گروه دوم بر طبل غرب ستیزی می کوفتند. دسته اول پی و شالوده حکومت پهلوی را کندند و دسته دوم زمینه ساز جمهوری اسلامی شدند. الگوی هر دو، یکی بود؛ آنچه از غرب گرفتند، اخذ مقلدانه بود.

فلسفه جدید، مدرنیته و روشنگری معنای مشترکی دارند. تعریف و معنا همان جملات آغازین کانت، برجسته ترین فیلسوف مدرنیته، در ابتدای پاسخ به اقتراحیه ای است که عنوانش این بود؛ روشنگری چیست؟

«روشنگری، خروج انسان از صغارتی که خود بر خویشتن تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کار بردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. اگر علت آن نه در سفیه بودن، بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است؛ در به کار گیری فهم خود شجاعت داشته باش».

چنان که کانت می گوید؛ روشنگری یا انسان مدرن دو شاخصه مهم دارد. یک؛ در مواجهه با مسائل و ارائه پاسخی برای آنها، به فهم خود متکی باشد و نه چون کودکی باشد که نیاز به قیم دارد. و دوم انگیزه، اراده و شجاعت به کار گیری فهم خود را داشته باشد.

البته عقل محدودیت های خود را داراست. تمام تلاش کانت در اثر عظیمش نقد عقل محض، مشخص کردن محدودیت های عقل است. او حد و مرزها و جغرافیای ذهن را معین کرد. تمام فلسفه کانت انتقادی است. دو اثر سترگ دیگرش نقد عقل عملی و نقد قوه داوری است. بنابراین مدرنیته مبتنی بر نقد مدام است. به نظر کانت عقل رهزن و فریبنده  است. پس دائما باید مورد محاکمه و داوری قرار گیرد. اما داور باز خود عقل است. یعنی هم متهم است و هم قاضی.

اما برای داوری خود، باید از خود فاصله گرفت. گویی انسان مدرن خود را دو تا می بیند. یک «دیگری» برای خود در نظر می گیرد. خود اکنون و «دیگری» لحظه و زمان گذشته. حال خود اکنونی باید «دیگری» را زیر تیغ نقد عقلی و اخلاقی قرار دهد. چون فهمید که برای شناخت هر چیز، از جمله فرآورده های عقلی و اخلاقی خودش، باید از آن فاصله گرفت. او متوجه شد که در لحظه و زمان اکنون واقع است. و اکنون او با دیروزش و فردایش متفاوت است. همین ویژگی مهم دومی را برای انسان مدرن به وجود اورد؛ «خود آگاهی تاریخی».

وقتی انسان به خودآگاهی رسید، می تواند دیگری را ببیند، بشناسد و بفهمد. وقتی دیگری که در بیرون است را شناخت، یعنی به شناخت تاریخ نائل شده است و می فهمد که تاریخ و گذشته نه قابل تغییر است و نه قابل تکرار و نه قابل تغییر.

این مهمترین درس مدرنیته است؛ که آنچه در غرب به عنوان تجدد اتفاق افتاد قابل تکرار و تقلید در هیج جای دیگر نیست. مدرنیته رسالتش رهایی انسان از هر قیدی است. از قید بندگی، بردگی، تبعیت و تقلید از دیگری.

اگر انسان مقلد بماند یعنی در نابالغی و صغارت به تقصیر خویش، باقی مانده است. پس باید هر کس به خاطر قدرت تعقل و اندیشه اش، خود بفهمد و خود مسئول تغییر خویشتن باشد.

مدرنیته، نه علم است، نه تکنولوژی، نه خیابانهای عریض، نه ساختمانها و بلوار های زیبا، نه جمبوجت، نه نیروگاه هسته ای، نه پیشرفت های پزشکی، انفورماتیک و هوش مصنوعی. این ها فرآورده های مدرنیته هستند و مظاهر مدرنیزاسیون. مدرنیته یعنی خودآگاهی و فهم انسانی که به قوه تعقل مجهز است و دارای وجدان اخلاقی است.

سراسر تاریخ مدرنیته عجین است با انواع انقلاب ها. انقلاب اصولا پدیده ای مدرن است و در دوره سنت انقلابی به وجود نمی آمد. انقلاب کوپرنیکی، انقلاب در جغرافیا با کشف قاره امریکا، انقلاب (یا اصلاح دینی) مارتین لوتر، انقلاب دکارت در فلسفه، انقلاب کپرنیکی کانت، انقلاب سیاسی فرانسه، انقلاب علمی نیوتن، انقلاب تکنولوژیکی، انقلاب صنعتی، انقلاب انفورماتیک، انقلاب های سیاسی قرن بیستم، انقلاب رباتیک و هوش مصنوعی و ... 

انقلاب در شرایط بحرانی به وجود می آید و همراه با تراژدی است. پس مدرنیته با بحران و تراژدی عجین است. غربی ها به طور سمبولیک می گویند: مدرنیته با زلزله لیسبون آغاز و با هلوکاست به انجام رسید. دو بحران تلخ و تراژیک که در اولی هزاران و در دومی میلیونها انسان نابود شدند. تمام تلاش فیلسوفان و متفکران مدرن این بود/ است، که چگونه به کمک قوه تعقل خود این بحران ها را بفهمند و برایشان راه حل ارائه کنند.

باری، ورود مدرنیسم در ایران به جای اینکه بحران عقب ماندگی ما را برطرف کند به ایجاد بحران دامن زد. نزاعی آشتی ناپذیر میان دو گروه ایجاد کرد که بعد از یکصد و هجده سال همچنان تداوم دارد. یک سوی آن تجدد خواهان ملی گرا و سوی دیگر مذهبیون اسلام گرا.

گروه اول ناسیونالیسمی ستیزه گر، نامدارا و غیر انتقادی را ترویج می کنند. آنها هویت ایرانی را چنان تعریف کردند که با تلقی های دیگر سر سازش ندارد. از ملکم خان تا صادق هدایت و رجال پهلوی، به اعماق تاریخ رفتند و ارمانشان شد ایران باستان و احیای آن گذشته فرو خفته در اعماق تاریخ! از نظر آنها تاریخ ایران دو پاره است؛ یک بخش ایران باستان که سراسر شکوه است و عظمت و دیگری ایران پسا اسلام که تماما تباهی و ویرانی است! همین نگرش انقلاب بهمن را رقم زد.

دسته مخالف، اصالت هویت را به اسلامیت می دهند. این دسته نیز ستیزه گر، نامدارا و توتالیتر هستند. در حالی که غرب ستیز نیز هستند ماشین آخر مدل سوار می شوند، مفتون محصولات اپل هستند و از در و دیوار خانه، محل درس و بحث و حجره شأن لپ تاپ و پی سی و تبلت آویزان است. 

مدرنیته هویت را به نحوی تعریف کرد که نتیجه آن همزیستی مسالمت آمیز باشد. هر کس با هر عقیده، نگرش و سبک زندگی، دیگری را به رسمیت بشناسد و حق آزادی و بهره مندی از مواهب سرزمینی برایش قائل باشد.

نباید فراموش کرد که در مدنیته، برای دموکراسی و قانون اساسی «فرم» اصالت دارد نه «محتوی». آنچه مهم است این است که روند دموکراسی و انتخابات و یا تدوین قانون اساسی صحیح باشد. لازمه آن وجود حق «شهروندی» برای همگان است. اگر همه شهروندان بتوانند در روند دموکراسی از حقوق شهروندی برخوردار باشند، چه در انتخاب شدن و چه در انتخاب کردن، روند سالم خواهد بود. مهم نیست منتخب چه کسی باشد یا چه قانونی مصوب شود. ایجاد «شهروند آزاد و آزاده» مهمترین دستاورد مدرنیته است.

انسانها، حتی اگر در سیاه ترین روزهای تاریخ زندگی کنند و یا در لجن تربن سیاه چاله ها اسیر و زندانی باشند، چون می توانند آزادانه فکر کنند و آزادانه تخیل نمایند، خودشان مسئول بهتر ساختن روزگارشان هستند. تخیل آدمی قدرتی فراتر از هر قفل و زنجیر دارد و برنده تر از هر تیغ و موثر تر از هر سلاحی است. 

اگر فرد ایرانی برای برون رفت از وضع نامطلوبش، تقلید و تعبد را وا نهد و از نیروی فکر و اندیشه و تخیل خود استفاده کند، می شود؛

«انسان ایرانی مدرن».



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها