یادداشت؛


وقتی شایسته‌سالاری قربانی تبعیض و روابط می‌شود

در ساختار فعلی، قانون گاه به جای اجرای عدالت، به ابزاری برای حذف صداهای مستقل بدل شده است. وقتی انتقاد را تهدید می‌پندارند و پرسشگری را عامل حساسیت‌زایی می‌نامند، پایه‌های اعتماد عمومی فرو می‌ریزد. مسأله تنها در عملکرد برخی مسئولان نیست، بلکه در نظامی‌ست که تصمیم‌ نادرست را پاسخ نمی‌دهد و راه اصلاح را بر خود بسته است. از دل این بی‌پاسخی، ناامیدی می‌روید و جامعه به سمت سکوت و انفعال سوق داده می‌شود.

وقتی شایسته‌سالاری قربانی تبعیض و روابط می‌شود

 "  حسن کریمی" از مخاطبان این پایگاه خبری در یادداشتی نوشت: این مقاله نگاهی صریح و منتقدانه به وضعیت امروز ایران دارد؛ کشوری با پیشینه‌ای درخشان که گرفتار ساختارهایی ناکارآمد و تصمیم‌گیرانی شده که نه پاسخ‌گو هستند و نه دغدغه‌ای برای اصلاح دارند. نویسنده ، تجربه‌ی تلخ محرومیت شغلی‌اش را بستری کرده برای واکاوی سیستمی که در آن شایسته‌سالاری قربانی روابط محفلی، امنیت‌سازی کاذب و طرد نیروهای مستقل شده است. این نوشتار پژواکی‌ست از صدای نسلی وفادار به ایران، که در عین وفاداری، طعم تلخ حذف و تحقیر را چشیده است.ایران، سرزمینی با فرهنگی غنی و تمدنی شکوهمند، امروز با چالش‌هایی مواجه است که بیش از آنکه ریشه در تهدیدهای بیرونی داشته باشند، از درون نشأت می‌گیرند: ضعف ساختاری در برنامه‌ریزی، نگاه سلیقه‌ای در انتصاب‌ها، و حذف سیستماتیک نخبگان مستقل. آنچه نگران‌کننده‌تر است، اصرار بر تکرار خطاها و بی‌تفاوتی به هشدارهای دلسوزانه است. آیا شایسته است کشوری با چنین ظرفیت انسانی، در چنبره‌ی چنین بن‌بستی گرفتار شود؟

پاسخ‌ناپذیری به جای پاسخ‌گویی

در ساختار فعلی، قانون گاه به جای اجرای عدالت، به ابزاری برای حذف صداهای مستقل بدل شده است. وقتی انتقاد را تهدید می‌پندارند و پرسشگری را عامل حساسیت‌زایی می‌نامند، پایه‌های اعتماد عمومی فرو می‌ریزد. مسأله تنها در عملکرد برخی مسئولان نیست، بلکه در نظامی‌ست که تصمیم‌ نادرست را پاسخ نمی‌دهد و راه اصلاح را بر خود بسته است. از دل این بی‌پاسخی، ناامیدی می‌روید و جامعه به سمت سکوت و انفعال سوق داده می‌شود.

نفی شایستگان؛ نهادینه‌سازی شایسته‌ستیزی

نویسنده این سطور، با مدرک دکتری و سال‌ها تجربه علمی و اخلاقی، بارها به‌جای بهره‌گیری از توانایی‌اش، با برچسب‌های ناعادلانه مواجه شده است. گفته‌اند: «چون اهل یاسوج هستی، نمی‌توانی در گچساران فعالیت کنی»؛ و حتی شنیده‌ام که گفته‌اند: «حضور شما ممکن است امنیت منطقه را بر هم بزند !!!» — عبارتی که بیش از آنکه واقع‌گرایانه باشد، بیانگر ترس نهادینه‌شده‌ای‌ست از شفافیت، شایسته‌سالاری و تغییر. این تنها بی‌احترامی به شخصیت فردی نیست، بلکه نمونه‌ای‌ست از سرکوب ساختاری شایستگی.

خیانت به اعتماد؛ صندلی‌هایی که به پشتوانه‌مان تکیه زدند

چه بسیار بودند آنانی که پیش از آن‌که ردای ریاست بر تن کنند، از توان و دانش‌ ما بهره‌ می‌بردند، وعده‌ها می‌دادند، از شایسته‌سالاری دم می‌زدند، و ما را شریک فرداهای روشن خود می‌خواندند. و امروز، همان درهایی که با وعده‌ باز شدند، با بی‌مهری به رویمان بسته‌اند؛ گویی نه صدایی شنیده‌اند، نه دستی گرفته‌اند. آیا آن شعارها فقط نردبانی بود برای صعود؟ مگر می‌توان بر صندلی‌های قدرت نشست و پشت به کسانی کرد که پله‌های آن صعود بودند؟ غفلت از این سرمایه‌های انسانی، نه تنها نشانه‌ی فراموشی تعهد، بلکه گواهی‌ست بر ناتوانی.

خستگی نسلی که امید داشت

ما نسلی بودیم که به ساختن وطن دل بسته بودیم؛ نسلی که باور داشت "ماندن و ساختن" ارزش است. اما امروز با انبوهی از تحقیر، طرد و نادیده‌گرفتن مواجه‌ایم. سرنوشت ما یا مهاجرت است یا انزوای اجباری؛ چرا که سیستمی که باید سرمایه انسانی را جذب کند، آن را به تهدیدی برای خود تبدیل کرده است. این نسل، زخمی و دل‌خسته، هنوز با عشق به وطن نفس می‌کشد، اما زخم‌های بی‌پاسخی و تحقیر، تن امیدش را فرسوده کرده است.

جمع‌بندی

این نوشته فریادی‌ست در دفاع از ایران، نه علیه آن. نقدی‌ست از سر مسئولیت، نه تقابل. هشدار می‌دهد که اگر گوش شنوایی نباشد، این سکوت تلخ نخبگان، روزی بدل به انفجاری خاموش خواهد شد — انفجاری نه علیه وطن، که از درد عشقِ بی‌پاسخ به آن. مسیر اصلاح از شنیدن آغاز می‌شود؛ از آنجا که به‌جای بستن درهای فرصت، درک شود که صدای منتقد، صدای دلسوز است.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها