«مادر» غزلی از حسن بهرامی

«مادر» غزلی از حسن بهرامی

افتونیوز: به مناسبت روز مادر غزل زیبای مادر از حسن بهرامی تقدیم به همه مادران…

یادمان مانده نمدهایت و زیلوهایت رنگ انگشترت و رقص النگوهایت چرخ خیّاطی ­ات افتاده ته انباری رفته از یاد کمد، قیچی­ و الگوهایت هر شب از سمت اتاق بغلی می­‌آید خش ­خش نایلون پاره­ ی داروهایت خانه عق می­زند از بوی پماد و الکل درد پیچیده به پاهایت و پهلوهایت آسمانت سِرُمی بود که آرام ­آرام آب می­شد به چروکیده ­ی بازوهایت دست دیوانه ­ی لرزانِ پدر در مشتت نفس آخر “یا ضامن آهو”هایت شده مانند دو تا انبه که آویزانند سیزده­ سالگی کوچک لیموهایت باز کودک شدم و خواست بجوشد در من عسل کوهی خشکیده­‌ی کندوهایت توی این شهر پر از گرگ بیا خوابم کن با تکان­ دادن گهواره­‌ی زانوهایت خواب دیدم که شکسته درِ صندوقچه‌ات نصف شب آمده­ ام دزدی گردوهایت پس چه شد گُل­گُلی روسری کودری‌­ات؟ پس چه شد کج­ شده ­ی مشکی ابروهایت؟ مُردی و خورد گره دور گلوی پسرت رنج نوستالوژی بافته ­ی موهایت آمدم مثل همیشه سرِ خاکت مادر! تا به گوشم بخورد سُرسُر جاروهایت (حسن بهرامی)
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها