دردنامه زنان سرزمین من

دردنامه زنان سرزمین من
سر ظهر بود ؛ پیاده روی خیابون زند داشتم راه میرفتم و عین تمام آدمهای عصر تکنولوژی سرم گرم ماسماسک توی دستم بود و عین همه آدمهایی که از روبروم میومدن منم با همون سر رو به پایین مارپیچ وار بین مردم برای خودم راه باز میکردم و بطرف انوری میرفتم. سرم گرم فضای مجازی بود که یک صدای خیلی خسته توی گوشم پیچید هنوز لبخند ناشی از عوارض دنیای مجازی روی لبهام بود و گیج و منگ زل زدم به جلو ... گیجی منو که دید باز حرفشو تکرار کرد خانم ؛ خانم ؛ میشه این کیف رو از من بخرید...؟! نگاهی بهش انداختم زنی بسیار خسته با صورتی قرمز از فرط گرما لبانی خشک و چشمانی ورقلمبیده و قرمز... یهویی انگار یک نفر یقه م رو چسبید و از تمام دنیای مجازی اینستا و تلگرام کشوندم توی چشمای گل مژه زده ی زن روبروم... زنی که رنگ قهوه ای تیره ی لباسش بسیار روشن تر از رنگ پوست آفتاب سوخته و خسته ش بود ... با تردید نگاهی به کیف توی دستش انداختم یهو دستپاچه شد و توجه منو به خودش که دید دست برد توی کیف چرم زرشکی آویزون بر دستش که یادگاری بود حداقل از سه سال قبل؛ با لبخند خیره شدم تو چشماش و گفتم: جانم این کیف بدرد من نمیخوره... زن رو اما انگار گذاشته بودن روی منوی ریپلی... خانم ؛ خانم ... میشه این کیف رو از من بخرید...؟! آرووم تو گوشش گفتم کمکت میکنم اما کیفت بدرد من نمیخوره با ذوقی وصف ناشدنی گفت آره ...خوبه ... کمکم کنید...! بی اختیار نگاهم‌به شکمش براومده ش افتاد ؛ شکمی که نشانی بود از پا به ماه بودن یک زن که دور چشمهاش بیست سال زودتر از سنش عقب نشینی کرده بود... زنی که قرار بود فرزندی چون خودش اَدِکت بدنیا بیاورد و من نفهمیدم زنی که خود درمانده ی فروش کیف مندرسش است چگونه خواهد توانست کودکی را به دنیای پر از ندارم ها و نبودن هایش دعوت کند؟ کودکی که بی شک با سندرم وابستگی به مواد مادر متولد خواهد شد... زنان سرزمین من... زنان تنهای سرزمین من آیا روزی خواهد رسید که شانه های هیچ زنی از فرط بی پناهی به لرزه نیفتد!؟ آیا روزی خواهد رسید که هر شهری سرپناهی مختص زنان بی سرپرست داشته باشد؟! آیا روزی فراخواهد رسید که زنان سرزمین من به هویت فرا زمینی خودشان که بهشت را هم خاک پایشان دانسته؛ برسند؟! زنان زیبای آریایی ؛ زنان مهربان سرزمین من... من به آینده خوشبینم و می دانم اگر من یاری تان دهم شاید کودکم نیز فردا کودکت را... کاش بجای تمام دلسوزی های بی فایده مان دست زنی ناتوان را به حد توان میگرفتیم... سیده اعظم کاظمی قسمتی از دردنامه زنان سرزمین من
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها