«نگاهی به سعدی»

«نگاهی به سعدی»

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش می گویم و بعد از من گویند به دورانها

واقعیت آن است که سعدی غلط انداز است.در او شایبه ی عشق در وجه آنومی آن می رود.و این از صورت کلامش بر می خیزد .اما بی شک چنین نیست .سعدی جامعه شناسی است که روی به ادبیات نیز اورده است.نمونه ی آن سارتر فرانسوی است.بر خلاف خیام که به وجه فلسفی اگزیستانسیالیسم می اندیشد و نگاه او را معطوف به تاریخ می کند و نه فرا تاریخ.سعدی اما بر وجه اجتماعی اندیشه ی انسان باوری تاکید دارد.او بر خلاف افلاتون حقیقت راستین آرمانشهر را در جایی دیگر و یا عالم مثل نمی جوید.او در پی ساختن آرمانشهری در همین جهان و تاریخ است.این متفکر در قلمرو سنت اندیشیده اما آنچه اندیشیده در دایره ی جامعه و تاریخ قرار می گیرد.سعدی چندان به مذهب و متون صوفیانه بهایی نمی دهد و بهتر بگوییم نگاه بیرونی و پسینی او بدو چندان مجال این را نمی دهد.او مرد میزان ها و تعادل هاست.جامعه شناسی سعدی برای ساختن انسانی است که توجیه نظری آن را در ساحت اخلاق پی می جوید.او نه اهل شک است و نه اهل نفی.از بنیاد خود را به چنین دام مهیبی نمی افکند .چرا که شاید زور سرپنجه زدن با او را نداشته باشد.او به واقع تداوم هیچ شاعری نیست حتی در سرودن عشق.بل تداوم جامعه شناسی چون ابن خلدون است.به واقع من سعدی را ابن خلدون دیگری می دانم که زبان شعر و نثر را برای آموختن اندیشه های خویش به کار می گیرد.او بر خلاف نیز حافظ اهل سیر و سفر است.سیر آفاق او را به وادی تاریخ و جامعه می کشاند و سیر انفس او را به تجربه ی عشق در اروتیک ترین و جنسیت انگارانه ترین شکل ممکن اش.من باور دارم که سعدی ادامه ی سنایی و عطار نیست.زیرا نگاه عقل گرایانه ی سعدی با ستیز عقل و عشق در فکر سنایی و خیام جور در نمی اید .در واقع سعدی از مکتب نظامیه ی بغداد خود را دور می دارد نه به جهت خرد ستیزی بل به جهت ستایش عشق معطوف به انسان و یا تجربه ی آنچه هدونیسم و یا لذت پرستی و یا کام گرایی می نامیم.سعدی درست چون خیام می داند که همین تاریخ است و دیگر خبری از فرا تاریخ نیست.اما او تعهد و رسالتی روشنفکرانه نیز برای خود قایل است و آن مردم گرایی و یا وجه اومانیستی اندیشه ی اوست.او در پی نهادینه شدن فکری است که تنها فرد را نمی سازد بل جامعه ای را نیز به ساختن خود فرا می خواند .لازم به گفتن است که سعدی متفکر مدرن نیست بل او را باید تعلق به قلمرو سنت دانست ولی با همه ی تعلقش به این اتمسفر فکری او را باید متفکری یگانه دانست.یعنی یکسر خود راهی است که نه به صوفیانه نگری می رسد و نه به عرفان و نه به پیر و مراد گرایی و نه به اندیشه ی هولناک شک و نه به طعن و تلخ اندیشی.بل راهی که او می رود به گلستان و بوستانی است که در دایره ی همان سنت روی به آبادانی و ساختن دارد.سعدی اسطوره ستیز است یعنی قهرمان گرا نیست.بر اندیشه ی فردی تکیه دارد و ان گاه جامعه گرا نیز هست.او سوسیالیستی (در معنای جامعه گرا بودن آن) است بدون اندیشه های برابر خواهانه و تنها در پی میزانی است که جامعه را به تعادل می رساند همین .سوسیالیزم او حد شناسی است و نه توزیع عادلانه ی ثروت و قدرت.پای او در این وادی می لنگد زیرا سعدی طبقه ستیز نیست که آن گاه بتواند نماینده ی چنین تفکری باشد.زیرا او از دایره ی تنگ اریستوکراسی و طبقه اندیشی و مونارشیسم یا اندیشه ی سلطنت نمی تواند خود را برهاند چرا که او قیام به انقلاب نمی کند بل رفرمیستی است که در دل محدودیت ها و امکان های اندیشه ی جامعه ی ایرانی گام بر می دارد او خوب می داند که در کنج ذهن عوام سرزمینش سلطان سایه ی خداست پس چندان اهل در افتادن نیست زیرا واقع اندیشی او او را از ساحت انقلابی اندیشیدن دور می دارد.سعدی مدهب گرا نیست و برای این که از مدهب بگریزد و با او درنیفتد تنها به جامعه می اندیشد.و از مذهب آموزه های مورال و اخلاقی اش را که چندان دست و پا گیر نیست بر می گزیند.سعدی از سویی به تجربه ی عشق غزل می سراید غزل او حتی یکسر شعری است خاص او.یعنی عشق در نگاه سعدی دارای پس زمینه ای جامعه نگرانه است او از عشق انتزاعی فاصله ها دارد و سعی در نهادینه کردن عشقی است واقع گرا و تاریخمند.سعدی حتی اگر عاشق را در بند بلای معشوق بیند هم عاشق اش واقعی است و هم معشوق اش.یعنی عشق ابسترکت یا انتزاعی نزد او معنایی ندارد.آنچه عرفا عشق مجازی می دانند او عشق حقیقی می پندارد و آنچه عرفا عشق حقیقی می پندارند او عشق مجازی و غیر حقیقی می پندارد.چنین است که سعدی در اندیشه ی تنگ و فلج کننده ی عرفا که رهایی و ازادی فرد را در بقای بالله می دانند سعدی این رهایی را در وادی عشق گوشت و پوست و خون دار تاریخ می جوید.شاید در این معناست که کسانی گمان می کنند سعدی در این طرز نگاه به عشق انومی و ناهنجار می اندیشد حال ان که نه سعدی عشق را اروتیک و کام جویانه می خواهد او در این معنا رادیکالیستی است که به اندیشه ی انقلابی در عشق می رسد زیرا به جسارت می گویم سعدی نه سنایی است نه عطار و نه مولوی و نه حافظ که بعد از او امده.سعدی عشق را نیز اجتماعی خواسته و این نقطه ی تمایز او از دیگران است عشق در نگاه این متفکر نخبه گرایانه و الیتیستی نیست بل هر انسانی حق تجربه کردن او را دارد عشق در نگاه این انسان ادمی را به آسمانها نمی برد بل در زمین و تاریخ به آرامش می رساند و حتی رهایی می بخشد هر چند مقدمه ی این عشق رنج کشیدن و مرارت عاشق باشد برای رسیدن به معشوقش.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 سید غلامعباس موسوی نژاد(خدامیان ) 1396/2/2 10:11:54

    سعدی دست آدمی را نمی گیرد تا اورا بالا ببرد و در آسمانها عشق را به او بیاموزد وعشق را به عالم بالا نسبت دهد ودر خیال واوهام غرق شود بلکه سعدی دست انسان را می گیرد ودر زمین با همین انسان معمولی واز همین انسان زمینی عشق را می بیند ومی سازد وآموزش می دهد ولذت می برد با واقعیت انسانی موجود نه انسانی آرمانگرا وتخیلی جناب امراللهی تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد مطلب پخته ومعقول ودقیقی بود . استفاده بردیم واموختیم

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها