خودکشی چرا؟

خودکشی چرا؟

محمود منطقیان - خودکشی یکی از پدیده های اجتماعی است که در خور کاوش و نگریستن است و امروزه در جامعه ما چهره ای نمایان و نگران کننده به خود گرفته است. آمار بالای خودکشی بیشتر در میان نسل جوان به چشم می خورد و این آژیر ترسناکی است که باید همه ما را از خوابی سنگین بیدار کند و به چاره جویی وا دارد.manteghiyan اولین کسی که روی پدیده خودکشی پژوهشی گسترده و جامعه شناختی انجام داد "امیل دورکیم" جامعه شناس برجسته و مشهور فرانسوی بود که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می زیست. اگر از "اگوست کنت"بگذریم که نخستین بار اصطلاح جامعه شناسی را به کاربرد، می‌توان"دورکیم" را پایه گذار جامعه شناسی به شمار آورد. پژوهش دورکیم روی خودکشی بیش از پیش نگرشها را به سوی این پدیده وکاوش درباره آن جلب کرد. دورکیم پژوهش خود درباره خودکشی را در کتابی بنام "خودکشی" نمایان ساخت و در دید و مطالعه همگان قرارداد. دورکیم نخست پدیده خودکشی را این گونه تعریف نمود: "خودکشی هرنوع مرگی است که نتیجه مستقیم یا نامستقیم کردارمثبت یامنفی خود قربانی است که شخصا می دانسته است که می بایست به همین نتیجه برسد" این محقق پس از پژوهشی جامع وگسترده به این دریافت رسید که خودکشی پایه و ریشه ای اجتماعی وجامعه شناختی دارد و دیگر دیدگاهها را در این باره به کنار نهاد و رد کرد؛ مانند برداشتها و دیدگاههای زیستی و روانشناسی که تا آن زمان مطرح و پذیرفته شده بودند. دورکیم پس ازکاوشها و پژوهشها چهارنوع خودکشی را تشخیص داد که از نظر او همه ریشه و بنیان اجتماعی دارند: ۱- خودکشی "خود دوستانه" این گونه خودکشی زمانی روی می دهد که فرد نمی تواند با باورها و هنجارهای اجتماعی به سازگاری برسد.فرد آیین و منش جامعه ای را که در آن زندگی می کند نمی پذیرد و با آن در چالش است. چنین بپندارید که شخصی که سالها در یک جامعه غربی زیسته، اکنون بخواهد در یک جامعه ای با آیینها و هنجارهای مذهبی خشک و سختگیرانه زندگی کند و یا فردی بی اعتنا به مذهب در یک جامعه مذهبی زندگی نماید؛ چنین فردی با هنجارهای جاری جامعه ناسازگار است و وارونه این شیوه نیز شدنی است و از سویی زندگی یک فردمذهبی در میان گروهی که آیین ها وهنجارهای دینی را نادیده می گیرند نیز به دشواری و سختی می گذرد. شخصی که نتواند هنجارها و باورهای جامعه را برتابد و برشکیبد و دست به خودکشی بزند، خودکشی او از نوع وگونه "خوددوستانه" به شمار آید؛ چون منش و روش خود را بر آیین و هنجارهای جامعه ترجیح می دهد و دیگر تاب زنده ماندن در چنین جامعه ای را ندارد. بسیاری از جوانانی که ارزشهای پذیرفته شده شان با ارزشها و باورهای محیط اجتماعی و پدر و مادرشان ناسازگار است در این دسته جای می گیرند. خودکشی صادق هدایت را در شمار این نوع خودکشی می توان جای داد، چون او به هنجارها و ارزشهای آن روزجامعه ،روی برتافته بود. ۲-خودکشی"دیگر دوستانه" این گونه خودکشی زمانی روی می دهد که برعکس نمونه نخست، فرد به باورها و هنجارهای گروه و یا جامعه بسیار سازگار و وابسته باشد؛ مانند فردی که عضو یک گروه رازمند است و همین که گرفتار می شود برای آن که راز گروهش فاش نشود با خوردن یک قرص سیانور خود را به کام مرگ می سپارد. و یا مانند خلبان یک هواپیما که به هنگام سانحه ترجیح می دهد از چتر نجات بهره نبرد تا با دیگر سرنشینان مرگ را پذیره شود. در این جا سخن بر سر واقعیت خودکشی است و نه نگاه ارزشی به آن. ۳-خودکشی" جبری" و آن بیشتر زمانی رخ می دهد که فرد از سوی جامعه طردشده باشد و جامعه نخواهد فرد را در دامن خود جای دهد و بپذیرد مانند بسیاری از معتادان که از دامن خانواده و جامعه رانده شده اند و یا زن و مردی که هنجارها و باورهای جامعه را شکسته و خود را تنها و رانده شده می بینند و در جامعه و در میان خانواده و مردم جای امنی ندارند و ناگزیر دست به خودکشی می زنند. این گونه خودکشی را "خودکشی جبری" نام نهاده اند. ۴-خودکشی "ناشی از نابسامانی اجتماعی" این گونه خودکشی از نگاه جامعه شناسان مهمترین نوع خودکشی به شمار می‌رود که نگران کننده و در خور نگرش و پژوهش و چاره جویی و درمان است. پدیده خودکشی" ناشی از نابسامانی اجتماعی بیشتر در زمان دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی و از بین رفتن همبستگی اجتماعی و سست شدن باورها و ارزشها و رشد فردیت و دور شدن آدمها از یکدیگر و از بین رفتن روحیه همکاری و همنوایی روی می دهد. گذر از جامعه سنتی به جامعه صنعتی و گذرهای فرهنگی و اعتقادی ، دگرگونی اقتصادی، بالارفتن تورم و بیکاری و سست شدن روابط خانوادگی و اجتماعی و از یاد بردن آداب و سنن پیشین زمینه ساز این نوع خودکشی است. دراینجا یک پرسش به میان می آید: چرا از میان افرادی که در شرایط یکسانی قرار می گیرند، برخی دست به خودکشی می زنند و برخی دیگر دست به چنین کاری نمی زنند؟ پاسخ "دورکیم" این است که ظرفیتهای روانی افراد گونه‌گون و ناهمسان است. یکی در برابر فشارهای اجتماعی ظرفیت روانی بالایی دارد و دیگری در برابر از ظرفیت و شکیب کمتری برخوردار است و آنان که از ظرفیت پایین تری برخوردارند بیشتر به سوی خودکشی روی می آورند. خودکشی از گونه "ناشی از نابسامانی اجتماعی" مهمترین گونه خودکشی ازنگاه دورکیم و اهل پژوهش است؛ چرا که این گونه خودکشی است که فراوانی بیشتری دارد و فراگیرتر و گسترده تر از گونه های دیگر است و برای جامعه نگران کننده و درخور نگریستن وکاوش است و همان گونه که بیان شد تورم و رکوداقتصادی، بیکاری و فروماندگی نسل جویای کار، بالارفتن سطح خواسته ها، تداخل و دگرگونی باورها، سست شدن همبستگی اجتماعی، شکسته شدن هنجارها و ارزشهای پذیرفته شده اجتماعی، پدیداری باورها و ارزشهای نو و رویارویی با باورها و ارزشهای کهن، احساس رهاشدگی و ناتوانی در دستیابی به خواسته ها و آرزوهای جدید و... همه می توانند در بالا رفتن آمار این نوع خودکشی در جامعه نقش آفرین باشند. نکته مهم در این جاست که هنگام بالا رفتن آمار یک پدیده نگران کننده مانند خودکشی چه باید کرد و چه نهاد و یا کسانی باید پاسخگو باشند و چه گامهایی باید برای مهار این پدیده برداشته شود؟ گفته می شود خودکشی در ایران بیشتر از نوع اعتراضی است و این چالش و اعتراض از خانواده ها آغاز می شود؛ چون بین ارزشهای نسل نو و جوان و ارزشهای پیشین ناسازگاری و تضاد روی نموده است و نسل نو ارزشهای پیشین را مانند سدی مانع دست یابی خود به خواسته ها و آرزوهایشان می بینند و این است که برخی از جوانان در اعتراض و نافرمانی به" آنچه که هست" به خودکشی دست می زنند و شاید کار خود را یک گونه اعتراض و انتقام از جامعه به شمار آورند. آنها که جامعه را مدیریت می کنند و باید پاسخگو باشند نخست باید از پژوهشگران بخواهند تا پیرامون علل و ریشه خودکشی‌ها پژوهش انجام دهند و برای این کار اعتبار مالی و زمینه را فراهم نمایند و آنگاه که به علل و ریشه‌های این بیماری اجتماعی پی بردند از برنامه ریزان بخواهند تا راهکارها را بررسی و مناست ترین چاره کار و مشکل را پیدا کنند و نیز برای توفیق دراین کار، بودجه و زمان کافی بگذارند.

"ببینیم تا چاره کار چیست بر این خستگی‌ها پر آزار کیست"

ما زمانهاست که خبرهایی درباره بالارفتن آمار پدیده خودکشی و آمار طلاق و تصادفات رانندگی و غرق شدن شمار زیادی در رودخانه هایی مانند مارون و.. را می شنویم و شگفتا که هیچ صدا و تکانی و اقدامی از جانب هیچ مدیر و دستگاهی به گوش نمی‌رسد. راستی ما و دیگران این حق داریم که بپرسیم چه نهاد و یا دستگاهی در این باره مسئول و پاسخگو هستند و تاکنون آنها چه گامهایی در این راه برداشته اند؟ برای مهارکردن این رخدادها و پدیده های نگران کننده تاکنون چه همایشها و سمینارهایی برپاشده و چه پژوهشهایی از سوی پژوهشگران انجام گرفته است؟ و تاکنون چه برنامه هایی برای مهار و کاهش این رویدادها تدارک دیده شده است؟ این همه سهل انگاری و بی اعتنا از کنار این پدیده ها گذشتن چرا؟ راستی چه کسانی باید پاسخگو باشند؟ این را به تجربه آموخته ایم و می دانیم که کسی سر بر نمی آورد تا پاسخی بدهد و خود را پاسخگو بداند؛ چون می دانیم برای دوری جستن از دردسر و خود را به زحمت نینداختن از هرکس بپرسید یا می گوید: بله، لازم است کاری بشود اما این کار به بودجه و اعتبار و مجوز قانونی نیاز دارد و الحمدالله مسئولین به فکر هستند و پیگیری می کنند. و یا هم می گویند این گونه امور به ما مربوط نیست. لیکن آنگاه که این پدیده ها رخ می نمایند هیچ نهاد و یا کسی خود را پاسخگو نمی داند و پژوهش و پی گرفتنی درکار نیست و اندکی پس از رویداد فراموشی و خموشی همیشگی و راه و روش همچنان برمدار بی اعتنایی می چرخد و مردم هم خوگرفته اند که بدون طرح پرسشی در این گونه مراسم شرکت کنند و تسلیت بگویند و دلداری بدهند و نصیحت کنند که : آنچه پیش آمده خواست خدا و قسمت بوده است و باید به آن رضایت داد و تحمل کرد. وگویا بی خبرند که هرپدیده ای را پدیدآورنده ای و هر پیشامدی را پیش آورنده ای و هر نقشی را نقش آفرینی است. .................. نگرش و سخنی دیگر ..................................... پرسش مهم ومطرح این است که در اندیشه و روان و احساس برخی چه روی می دهد که رفتن از این جهان را بر بودن و زیستن در این گیتی بهتر می شمارند و دیگر تاب و یارای ماندن در این جهان را ازدست می دهند؟ آنچه روشن است، کسی که در پی نابودی و نیستی خود بر می آید، دیگر زندگی و زنده بودن را دوستن دارد. مهر و دلبستگی اش را به زندگی از دست داده است و در زندگی روزمره هم دیده می شود که انسان از آنچه دوست ندارد روی می گرداند و دور می شود. آنچنان که هرکس از بوی بد، بینی می گیرد و دور می شود. دورشدن از زندگی معنایش تنفر و بیزاری از زیستن و زنده ماندن است.خیلی‌ها به این بهانه زندگی را بدرود می گویندکه در دستیابی به خواسته ها و آرزوهایشان خود را ناکام می بینند و یا از آنچه روی می دهد و می بینند نالانند و دل پرخونی دارند و یا فشارها به آنها درس پوچی و بیهودگی زندگی را می آموزد و جهان و زندگی را دردناک و رنج خانه بیش نمی بینند. این ها عنصر زندگی سازی را در زندگی خود گم کرده و از دست داده اند و آن "دوست داشتن خویش و عشق به زندگی" است. آنگاه که برجای دوستی با خویش و دل بستن به زندگی، اندیشه بیهودگی و نفرت و بیزاری از زندگی بنشیند، دیگر بهانه ای برای زیستن و ماندن نیست و بودن بدون عشق و دوست داشتن خویشتن و زندگی، برای انسان به زجرخانه و رنج خانه ای بدل می شود و آن که به چنین حال و روزی بیفتد آنچنان مشتاق و در پی رفتن از این زجرخانه است که یک زندانی مشتاق و چشم به راه لحظه آزادی. پرسش این جاست که آیا به راستی موانع و ناکامیهای یادشده و دشواریهای سر راه زندگی، علت و پدیدآورنده خودکشی است یا چیزدیگری در این میان نقش آفرین است که نگاهها از آن دورمانده است؟ نگاه و برداشت من این است که پدیده نقش آفرین دیگری در این میان کارساز و پدیدآورنده خودکشی است که به آن نیک نگریسته نشده است و آن، نوع برداشت و نگرش آدمها از پدیده‌ها و رویدادها و بازدارنده هاست. چه بسا آدمها که به یک پدیده نگاه می کنند لیکن برداشتهای ناهمسان وگونه گون درباره آن پدیده از خودنشان می دهند. دیده می شودکه برخی از اندکی گرسنگی و سختی می نالند و به زمین و زمان لعن و نفرین می فرستند و برخی ازگرسنگی و سختی درس زندگی و شکیبایی می آموزند:

"هردوگون زنبورخوردند از محل لیک شد ز آن نیش و زین دیگر عسل

هر دو گون آهو،گیا خوردند و آب زین یکی سرگین شد وز آن مشک ناب.

هر دو نی خوردند از یک آبخور این یکی خالی و آن پر از شکر

صدهزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتادساله راه بین

این خورد،گردد پلیدی زو جدا و آن خورد،گردد همه نور خدا

این خورد، زاید همه بخل و حسد و آن خورد، زاید همه نور احد"

شما سه جوان را درنظر بگیرید که هر سه بیکارند و درپی و جویای کار و درآمد. یکی این گونه می اندیشد که: زندگی در دنیای امروز پول است و دیگر هیچ؛ پس باید راهی پیدا کنم که پول فراوان به دست آورم و زندگی ام را آن گونه که دوست دارم بسازم و به اینجا می رسد که درآمد از راه قاچاق برایش بهترین راه برای رسیدن به پول فراوان است و این طریق را برای خود بر می گزیند. دومی می اندیشدکه زندگی پر از تلخی و دشواری و رنج است و زیستن به سرنوشت تلخ و برداشتن بار گرفتاری اش نمی ارزد؛ پس آزادشدن از دست زندگی و رنجهایش بهترین گزینه است و راه گذر از بودن و زندگی را بر می گزیند. سومی به این می اندیشدکه خداوند به من مغز و دست و پا و توان و انرژی کارداده است، به آینده ام امیدوارم و در پی کار می گردم و می دانم که سرانجام "جوینده یابنده است" و آن که مرا آفریده ، روزی مرا نیز با تلاشم خواهد رساند و فراهم خواهد آورد بنابراین در پی کار می گردم و کار پیدا می کنم و زندگی ام را سر و سامان خواهم داد. اگر ژرف بنگریم در اینجا با سه گونه اندیشه رویاروی می شویم که دوگونه آنها برای زندگی منفی و گونه سوم مثبت و نیک و برای زیستن کارساز است. پس نوع مشکل به تنهایی مهم نیست بلکه روش و نوع نگاه ما به مشکل مهم و نقش آفرین وکارساز است. درباره خودکشی و دیگرکژروی‌ها اندیشه واحساس منفی حرف نخست را می زند. هیچ کرداری چه مثبت و سازنده و چه منفی و ویرانگر، بدون اندیشه و طرح ذهنی و احساس درونی همراه با آن، از کسی سر نمی زند. تا زمانی که انسانها اندیشه های منفی در سر دارند و احساسات منفی در درون آنها شعله‌ور است روی دادن کردارها و پدیده های ناگوار و ناخوشایند، شدنی و پیش آمدنی است. راه درست برای سالم سازی و خوشایندسازی زندگی پرهیز از اندیشه ها و احساسات منفی و روی آوردن به افکار و احساسهای مثبت و سازنده است. اندیشه دوست داشتن خویشتن (نه خود برتر بینی و تنها به فکر خود بودن) و عشق و احترام به زندگی، سبب می شودکه انسان هیچگاه زیر بار زندگی کمرخم نکند و در پی نیستی خویش و دیگر کجرویها گام بر ندارد. به امید زندگی و جهان بهتر در سایه نیک اندیشی و حس احترام و عشق به زندگی خود و دیگران.

"بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم"

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها