پاسخی به سخنان بزرگواری (نامه سرگشاده)

پاسخی به سخنان بزرگواری (نامه سرگشاده)

بسمه تعالی حضور محترم جناب حجت الاسلام بزرگواری

چند صباحی است که از خشم شکست دیروزتان به خود می پیچید و هر از گاه با سخنی نسنجیده خودی نشان می دهید. از برزخ علم گریزی و عقل ستیزی آسیمه برون آمده اید و آنچه را که نباید ندانسته بر زبان جاری می نمایید. شگفت است اگر چنین نباشد و چنان نگویید. از کاخ لاهوتی خیالیتان تا ناسوت برزخی حیات سیاسی تان فاصله چندانی نبود که به لغزشی در آن فرو افتاده اید. اینجا که همه چیز مسخر اندیشه و منطق و مهربانی است چنین زبان در کام گرداندن، هرگز شما را از بیغوله تنهایی و طرد شدگی اجتماعی نرهاند. از آزادی این واژه مقدس و با شکوه سخن گفتن نه کار جناب محترمتان است چراکه در قاموس فکری تان نگنجد. تفسیر شما و همفکرانتان از آزادی معلول اذهان پریشان و بیمارتان است که آزادی را مترادف بی بندباری برمی شمارید. آنچه ندانسته بدان پرداخته اید پرده دریدن از منطق و درون خود بوده است. یقین دارم از این مهم غافلید که امنیت، فرزند خلف آزادی است و جامعه ای امن است که ملتش سر در راه آزادی گذاشته باشند. کاش بغض و کین تان را از برادران و خواهران اقلیت دینی مستور نگه داشته بودید و عرق شرم بر پیشانی ما نمی نشاندید. به یاد داریم افاضات جنابعالی را، در صحن علنی مجلس و یا آن مصاحبه تاریخی تان با مسیح علی نژاد را، که چگونه آبروی قوم خود و ملتی را به باد دادید. منطق تان عیان است و هنوز هم چماق بر کمر بسته اید و ندانسته بر زانوان خود می کوبید. چماق های شکسته شما توان بریدن نفس آزادی را ندارد . آنچنان هراسان از تجربه شکستی دوباره اید که بر خود می پیچید و لوله می شوید که هیچ گازانبری توان صاف کردن شما را ندارد. شک دارم که بی خبر باشید، آنان که ردای دین به تن کردند و دروغگویان هوچی گری نمودند و مصالح کشور را بر پای منافع خود قربانی کردند همان همفکران شما بودند که آهنگ ساز ناکوک شان به سرپنجه سادگی اشعری گونه شما نواخته می شد. در بیدادگاهتان شاکی و قاضی شمایید آنچنانکه حکم قاضی رضایت شاکی است. تاریخ شریح قاضی را از یاد نبرده است پس صواب آن است که آخرت به عافیت این جهانی نفروشید. جناب بزرگواری در گستره تاریخ به یاد نداریم که اندیشه بمیرد اگرچه اندیشمندان بسیاری بر دار شدند .این رسم و جبر طبیعت است.قیاس نسنجیده ایست بزرگان جنبش بزرگ اصلاحات ایران با دیگری. قصه ما و آن مرشد فرزانه حکایت شمس و مولانست و یادآور آن بیت نغز حافظ است که فرمود: در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا.... سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت. کافی است 29 اردیبهشت به تماشای حماسه ملت بزرگ ایران بنشینید تا بدانید چه کسانی به صفحات تاریخ خواهند پیوست. ایمان یعقوبی

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها