«بحری بود در کوزه‌ای»

«بحری بود در کوزه‌ای»

آنها که عبدالحسین زرین کوب را می شناسند ،می دانند که زمانه ز مادر چون اویی نزاده و نزیسته است.ز دانشوران و دانشیان چنان بود که گویی او به جای همه ی اعصار اندیشیده و قلم زده است.نظامی وار ناکجاآباد را جست و جو نمود.و حافظ گونه از کوچه ی رندان گذر کرد.با مولوی از مولوی سخن گفت و سر نی اش را شرح حکایت و شکایت داد.در قلمرو سعدی پای نهاد.که بی اندیشه ی او جامعه را روی موزونی و تراز نبود.با کعبه ی جان دیدار داشت و تبختر ادبی خاقانی را در پیوند حکمت زمانه و کلام شاعرانه اش نظاره می کرد.عطار را عطر و بوی زمانه می دانست و فردوسی را در عرصه ی سیمرغ دیدار می نمود.تا که از مرغ فسانه اش راز آموزد و رمز گشاید.با نگاه شکاک خیام به زمانه شک نمود و بن هستی را بی پایمردی مذهب و عرفان، زیست.این که دم را غنیمت شمرد و آن را تا برآمدن جان از تن ،چون جامی بنوشد و از شهدش بمکد.که او از آن مرد تنهای زمانه ،بودن آموخت.گونه ای دا-زاین با همه ی الزامات شک ذات گرایانه اش.او تاریخ را در ترازو نهاد و بر فکت تاریخ با نگاهی ابژکتیو و بیرونی پای می فشرد.هیچ کس بسان زرین کوب با کاروان حله ی ادبی ایران همره نبوده و با کاروان اندیشه اش شب و روز نزیسته است.چه کسی در قلمرو وجدان و اخلاق گام نهاده چون او؟چه کسی از هر چیز و از چیزهای دیگر سخن گفته چون او؟نامه ای به برادر که می نویسد تو را در برابر صدها کتاب می نشاند تا زانو زنی و ژرفای زندگی را در نهایت، قصه ای بیش نبینی و ندانی.که "جان برادر کدام زندگی هست که قصه نیست؟"زرین کوب تنها از گذشته ی ادبی ایران سخن نگفت که خود گذشته ی ادبی ایران هم بود.شناخت این مرد نسبت به فلسفه و فرهنگ یونان را در دیالوگ های سقراطی اش نیز می توان حس نمود.نخستین بار او از بوطیقای اش سخن گفت و یا از فن شعرش.اگر زآنسو سری در فلسفه ی یونانی داشت در این سو دلی در گرو عرفان و حکمت شرقی اش به وام نهاده بود.در عالم تصوف جست و جوها کرده و واکاوی ها نموده بود.بر عیب اش که تاکید می کرد نه نگاه آنتاگونیستی و دشمنانه ی کسروی را با خود داشت و نه نگاه شرق شناسان اروپایی را که شرق شناسی وارونه شان خود پروژه ای از بنیاد استعماری بود.آنها جاده صاف کن استعمار بودند در برهوت بی خبری و ناآگاهی ما.زرین کوب اما نگاهی منصفانه داشت.عرفان را در قلمرو اخلاق و وجدان معنا می نمود.ضمن این که محققی بود که با ذاتی به درایت و انصاف داوری می کرد.او با تصوف دو گونه رابطه داشت.یا می کاویدش تا فرهنگ فکر صوفیه را بررسد و یا دل می نهادش تا با او بزید.بی تردید وجه زیستن اش را در پله پله تا ملاقات خدا می توانی دید و یا حتی در نردبانی که شکسته شد. که او اهل نرد عشق باختن هم بود.یادم هست زمانی که این مرد چشم از جهان فرو بست عبدالکریم سروش در رثای او نوشت ؛"تا کنون به پر دانی و پر خوانی این مرد ندیده ام"و سروش به درستی آن مرد را ستود.مرد پر دان و پر خوان را.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 امیررضا سالمیان 1396/3/12 15:54:24

    درود بر شما بسیاز زیبا بود و خواندنی

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها