از «آزادیِ اندیشه» تا «آزاداندیشی»

از «آزادیِ اندیشه» تا «آزاداندیشی»

آزاداندیشی ترکیبی از دو کلمه " آزادی" و "اندیشیدن" است. آزادی از منظر حکمای اسلامی عموما به مفهوم "اختیار" است و انسان هم وقتی مختار است که بتواند "گزینشگر" باشد و از میان امکان هایی که در برابر اوست دست به گزینشگری و انتخاب بزند. از طرفی یکی از لوازم مهمِ گزینشگری و مختار بودن انسان برخورداری از قوه فاهمه و عاقله است و بکار گیری این قوه را مسامحتا میتوان اندیشیدن دانست. پس آزاداندیشی از دو کلمه ای تشکیل شده که از لحاظ قرابت معنایی( معنای اصطلاحی منظور است) بسیار به هم نزدیک اند. مقدمه بالا بهانه ایست برای طرح یک پرسش و آن اینکه آیا دو مفهوم "آزاداندیشی" و "آزادیِ اندیشه" با هم یکی هستند؟ و اگر نیستند چرا؟ در پاسخ باید گفت "آزادی اندیشه" بعد "بیرونی" آزاداندیشی است که عموما پیوند وثیقی با "آزادی بیان" برقرار میکند به این معنا که فرد بتواند اندیشه ی خود را آزادانه ابراز کند بدون آنکه آتوریته ای از بیرون مانع بیان آزادانه ی او شود در حالی که در "آزاداندیشی" بعد درونی مسئله، برجسته تر است یعنی روح آزاداندیشی در فرد، درونی شده و به عبارتی تبدیل به "عادت ثانویه" شده است. تجربه های تاریخی نیز نشان میدهد چه بسا در دوره هایی زمینه ی آزادی اندیشه و بیان آن وجود داشته ولی روح آزاداندیشی حاکم نبوده است به عنوان مثال طبق شواهد متعدد تاریخی در فضای یونان باستان آزادی اندیشه وجود داشته و شهروندان آتنی در میدان مرکزی شهر جمع میشدند و آزادانه به اظهار نظر می پرداخته اند لکن در همین فضای آزادی اندیشه است که به سقراط شوکران می نوشانند یا در دوران زمامداری برخی خلفای عباسی ظاهر امر آن است که جلسات متعدد مناظره و بحث و گفتگو به صورت آزادانه انجام میشود لکن درست در دل ِ چنین فضایی است که ائمه ی دین نظیر امام صادق(ع) و امام رضا(ع) که خود آیینه تمام نمای آزاداندیشی اند توسط همین مدعیان آزاداندیشی حذف میشوند و همه ی اینها بدان معناست که "آزادی اندیشه" بدون "آزاداندیشی" گاه، خود وزر و وبال است . چه بسا افرادی که آزادی اندیشه دارند به این معنا که هیچ مانعی از بیرون آنها را در ابراز اندیشه محدود نمی کند لکن آزاداندیش نیستند و حتی حاضر به شنیدن حرف دیگران نیستند. به عنوان مثال مسافری را در نظر بگیرید که سواد خواندن و نوشتن ندارد و مسافتی را طی کرده و اکنون به یک دو راهی رسیده است و نمیتواند تابلوهای راهنما را بخواند و مسیر درست را در پیش گیرد در اینجا هیچ مانعی هم بر سر راه او نیست و هیچ کسی هم او را مجبور نکرده که که از کدام مسیر برود، تنها مانع او، یک عامل درونی است و آن "بیسوادی" است که او را اسیر و دربند کرده و مانع طی طریق او شده است. پس نباید در آزاداندیشی موانع درونی را دست کم گرفت. حب و بغضها، شهوات، منیت ها، ظن و گمان های بی پایه، تکبر ، علقه های حزبی و جناحیِ درونی شده و ... همگی رهزنان آزاداندیشی اند . پس آنچه که مهم است این است که "روح آزاداندیشی" بر وجود انسان حاکم باشد، آنگاه است که انسان بیش از آنکه شهوت "گفتن" داشته باشد مشتاق "شنیدن" است . یکی از نمونه های عینی ِ آزاداندیشی را در زمانه ی معاصر ما می توان علامه طباطبایی دانست . یکی از شاگردان مطرح علامه در وصف ایشان گفته است: "آزاداندیش تر از علامه ندیدم" این بدان معناست که علامه واقعا برخوردار از روح آزاداندیشی بود و درست به همین دلیل بود که پروفسور هانری کربن از آن سر دنیا می آمد و دوزانو در مقابل او می نشست و از او می آموخت. یکی دیگر از شاگردان او میگوید:" من در آن ایام نوشته ‎های «یونگ» را زیاد می ‎خواندم و در آن زمان در كتاب انسان و جست ‎وجوی روان غرق بودم. استاد خواست بداند كه كتاب چیست؟ و من هم خلاصه ‎ای از كتاب را برایش نقل كردم. اصل مطلب این بود كه در حالی كه قرون وسطی روح جوهری و جانی را موعظه می ‎كرد، قرن نوزدهم توانست روانشناسی فارغ از روح را به ‎وجود آورد. استاد چنان از این نكته به وجد آمد كه خواست كتاب به فارسی ترجمه شود و افزود باید جهان را شناخت. ما نمی ‎توانیم خود را در برج ‎های عاج ‎مان محصور و منزوی كنیم.». همو میگوید: "من از محضر چهار تن فیض برده ‎ام. بی ‎هیچ تردیدی علامه طباطبایی را بیش از همه ستوده و دوست داشته ‎ام. به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشتم. سوای احاطه وسیع او بر تمامی گستره فرهنگ اسلامی (می ‎دانیم كه او مؤلف كتاب ماندگار المیزان در تفسیر قرآن است كه در بیست جلد منتشر شده)، آن خصلت او كه مرا سخت تكان داد، گشادگی خاطر و آمادگی او برای پذیرش علوم بود. به همه حرفی گوش می ‎داد، كنجكاو بود و نسبت به جهان ‎های دیگر معرفت، حساسیت و هشیاری بسیار داشت. من از محضر او به نهایت توشه برداشتم". "این در واقع نشان ‎دهنده روح جست ‎وجوگر فیلسوفی است كه به افق ‎های وسیع ‎تری از علم و فلسفه می ‎نگرد و به آن ‎چه كه خود دارد، بسنده نمی ‎كند" و این یکی از لوازم مهم آزاداندیشی است. آزاداندیشی را می توان نوعی "حریت" دانست و مگر نه این که حریت وقتی محقق می شود که فرد خود فقط و فقط بدهکار حقیقت بداند نه بدهکار دسته و گروهی که متعلق به آن است. از این منظر آزاداندیشی را میتوان "حریت در اندیشه" دانست و این حریت همان طور تابع مهمترین لوازم و مولفه های "درونی" است.

*برخی منابع مورد استفاده: - نشریه علوم انسانی صدرا -کتاب زیر آسمان های جهان تالیف داریوش شایگان - مصاحبه با استاد خسروشاهی در باره شخصیت علامه طباطباییhttp://allametabatabaei.ir

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها