نامه‌ای به سرپرست وزارت علوم/ دست بر غم‌های مستورمان گذاشتید

نامه‌ای به سرپرست وزارت علوم/ دست بر غم‌های مستورمان گذاشتید

جناب آقای دکتر سید ضیاء الدین هاشمی سرپرست محترم وزارت علوم، تحقیقات و فناوری با سلام و تحیات

با دستور آن جناب در رفع محدودیت های غیر قانونی دانشجویانی که "ستاره‌دار" می نامندشان، بارقه ای از امید در دلمان روشن شد. داغ و درفش و ستاره، از سوغات های دولت پیش بود که هنوز تماما از آن رها نشده‌ایم. آنان که دانشگاه را در آن فضا زیسته اند خوب می دانند که چه می گویم. در آن روزگار اساساً، گاه، گاهِ دانشیان نبود.

دفتر معرفت ورقی نمی‌خورد و جد و جهادی هم اگر بود باری خرج سد و ساطور و ستم می شد. یک طرف فربه از بورسیه‌جات و استخدامات و طرف دیگر سروکارش تماماً با تهدید و تعلیق و استخبارات!

کار از ژن خوب و فیش و ملک نجومی گذشته بود. تمام سرو صورت و گوشِ ما را سیلیِ سردِ تبعیض بُرده بود. کار از غیر خودی بودن هم گذشته بود؛ رسماً "دشنام پست آفرینش" شمرده می‌شدیم. حتی این اواخر، کار از تعلیق های فله ای نیز گذشته بود؛ ماجرا به صدور احکام محرومیت بدون تفهیم اتهام و در نهایت ستاره دار شدن و محرومیت از ارشد و دکتری و ... کشیده شده بود. اگر نود و دو از راه نمی رسید مشخص نبود عاقبت سر از کجا در آوریم.

ریاست دکتر روحانی و وزارت دکتر فرجی چونان یک ترمز دستی، سیرِ صعودیِ تشدیدِ داغ ها و درفش ها در دانشگاه را متوقف ساخت. همت ایشان در رفع این موانع بسی امید بخش بود.

مجلسیان وقت که نه مدرس‌اندیش بلکه مندرس‌کیش بودند، اما تاب این آزادی نسبی را هم نیاوردند. و دوستانِ نادانِ انقلاب، وزیر دانا را به زیر کشیدند.

جناب آقای دکتر! بدون تعارف و تکلف عرض کنم؛ این روزها دلهره ای سخت به جانمان افتاده بود که قرار است وزارت علوم در توزین سهامِ شرکتِ سهامی کابینه در نهایت سهم کدامیک از بیوتِ شرکا گردد. حضور شما هرچند هنوز نیم بند است اما نگذاشت شیشه امید در دلمان بشکند.

این اقدام اخیر تان نشان داد، بیراه و بیجا امید نبسته ایم. شما از آن جمله اید که " کم شعار" و " پر عمل" اند. به جای وعده‌ی "دادنِ آزادی" پس از وزارت، دستور آزادی پیش از وزارت می دهید. به جای اینکه حواله دهید، پیش کش می آورید. این همان دستِ عمل است که از زبانِ شعار، پیش است.

از اینکه کلام به اطاله رفت پوزش می طلبم. حقیقتاً با این دستورتان، دست بر غم های مستورمان گذاشتید و باب در دل گشوده شد.

النهایه عرض کنم با وجود همه همت و حمیت تان در این دستور، هنوز مظالمی هست که به احصاء این فرمان، در نیامده‌اند.

سخن به درازا کشید. دامن سخن را بر می چینم و طول عمر با عزت برای آن جناب از حضرت باری مسئلت می کنم.

سعدیا بسیار سخن گفتن عمر ضایع کردن‌ است وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم

با سپاس حامد وکیلی

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 رامین بهادر تامرادی 1396/6/15 6:10:51

    درود  جالب بود  احسنت، پسر همچنان پدر هم قلم بدست است و جای بسی خوشحالی است...

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها