بازنمای زن در سریال شهرزاد: نگار مشایخی

بازنمای زن در سریال شهرزاد: نگار مشایخی
شهرزاد،فيلمي كه به فرض با نام شخصيت اصلي فيلم ناميده شده است؛در عين انكه هر نقش شخصيت اصلي داستان خود ميباشد. اين فيلم اوج هنرنمايي نويسنده داستان وتبحر اورا به رخ انانكه جوياي هنر هستند ميكشد و بيننده را به وجد مي آورد. فيلمي در زماني نسبتا دور اما نزديك؛دور از آن جهت كه ساليان سال از آن ميگذرد اما اتفاقات و حتي برخي هنجار ها بي شباهت به عصر امروز نيست ،به طوريكه با تماشاي اين فيلم پي ميبريم دنياي كنوني ما در مواردي دنباله ي همان دورانِ به ظاهر عهدِ قجري است و برخي مسائل نه تنها بهبود نيافته،چ بسا كه فاجعه عميق تر هم شده است؛حتي از لحاظ فكري و فرهنگي نيز برخي مسائل همچنان پا برجاست؛البته نه بدان معنا كه تمامي تفكرات ان دوران غلط بوده و بايد تغيير كند. خانواده هاي سنتي با افكاري سنتي؛زناني كه تابع حرف مردان زندگيشان هستند ومرداني مستبد و جامعه اي كه حول محور مردان ميچرخد.نكته قابل توجه اين است كه در اين جامعه ي ذكر شده هم هستند زناني كه زير بار ظلم نرفته و در عين حفظ كردن كانون خانواده به استقلال طلبي ميپردازند. قلم اينبار من باب نقد شخصيت ها نچرخد كه به قاضي گري رفته ايم؛در اين تحليل به مقايسه شخصيت هاي برجسته زن ميپردازيم. دو شخصيت جذاب و تاثير گذار در اين فيلم،شهرزاد و عمه بالقيس،دو شخصيت كه شباهت هاي بسياري دارند اما سرانجامي كاملا متفاوت را براي خود رقم ميزنند. شهرزاد نمونه اي از يك زن بالغ كه در عصر مرد سالاري ميجنگد و در پي حق و حقوق خود دست به هر آن كاركه نياز است ميزند،در سوي ديگر بالقيس بانو شخصيتي بسيار جسور كه اونيز در اين جامعه كه گويا بي زنان هم دنيا ميچرخد براي رسيدن به هدف خود هركاري ميكند . شهرزاد دختري باهوش و با سياست كه با زبانِ منطقِ خود مردانِ ارجح بر خود را از منع كردن عاجز ميكند و زبان انان را قاصر از نه گفتن؛در سوي ديگر بالقيس بانو با هوش و سياستي مرموز كه با نيش زبان خود و قاطعيت وجودي كه با جديت تمام به نمايش ميگذارد حرف خود را به كرسي مينشاند. شهرزاد دختري  كه در دوراني زندگي ميكند، كه دختران تحصيلاتي ندارند و در منزل به مادرانشان كمك ميكنند و در انتظار شاهزاده اي كه پدر را رضا باشد نشسته اند،به درس خواندن ميپردازد ،افتخاراتي كسب ميكند و حتي عاشق ميشود و براي رسيدن به وصال ميجنگد و در مقابلِ رأسِ حكومتِ حاكم بر زندگيشان مي ايستد اما،هرگز حرمت نميشكند. از آنچه ميخواهد دست نميكشد اما،هميشه پل هاي پشت سر را براي بازگشت نگه ميدارد؛واما بالقيس،او نيز در عصري قديمي تر از شهرزاد حتي،عاشق ميشود و در پي عشق به ديوانگان ميماند. در ابتداي داستان اين دو شخصيت به سرانجامي مشابه در مورد وصال يار رسيده اند؛شهرزاد عشقِ فرهادِ بيستون شكنش را رها ميكند تا جان اورا نجات دهد و تنها حضورش در آن شهر و حُرم نفسهايش زندگي بخش باشد(كه البته وارد جنبه سياسي اين قسمت از داستان نميشويم)همچنين بالقيس بانو كه عشقِ پدرفرهاد در دلش لانه كرده بود نيز با مخالفت برادرش و ديگر مسائل رسيدن به وصال را در دور دست ها ميبيند و از براي رهايي از درد ديدار و نداشتن،رفتن را بر قرار ترجيح ميدهد. در ادامه داستانِ شهرزاد،اتفاقات ناگواري از جمله:ازدواج ناموفق شهرزاد با قباد،طلاقي اجباري و جدايي مادر از فرزند ،مرگ پدر شهرزاد و درآخر مرگ بزرگ اقا كه رخ ميدهد به نوعي موجب ميشود عمه بالقيس به طور جدي وارد داستان ِ اصلي فيلم شود. البته نباید  از ياد ببريم كه شهرزاد بسيار تلاش كرد تا اين حوادث رخ ندهد؛همانطور كه چون هووها با شيرين برخورد نكرد،تلاش كرد قباد به شيرينِ ديوان سالار نيز محبت كند،سقف خانه شان نريزد؛اما تلاشي يك طرفه كاملا بي حاصل است؛آنجا كه در مسير نفس نفس بزني اما حمايتگري نباشد تنها خودت را خسته كرده اي و بس! به موضوع تحليلمان بازگرديم و حاشيه پردازي را رها كنيم. بله!شهرزاد شخصيتي كه در پي حفظِ خانواده خود تمام تلاش خود را كرد تا مبادا خانواده دوستداشتني اش از بين برود، در طولِ داستان از خواهرانش حمايت كرد تا زير بار ظلم مردان زندگيشان نروند؛بالقيس بانو نيز براي حفظ همبستگي خانواده اش ميجنگد و از هرچه براي خود ميخواست ميگذرد تا خاندانِ ديوان سالار با همان اقتداروقدرت پابرجا بماند ؛هر دو ميجنگند تا زندگيشان با همان ثبات باقي بماند،هردو پيش از مرگ عزيزانشان،پدر شهرزاد و بزرگ اقا،گويي بزرگ خاندان خود هستند و مسئوليت خانواده را به دوش گرفتند. در اخر شهرزاد به وصال يار رسيد و جنگيد و جنگيد تا خانواده كوچكش را در آرامش نگه دارد،اعتدال را رعايت كرد و به آنچه خواست رسيد اما،بالقيس بانو شكست خورده و رفته بود و زماني بازگشت كه معشوق ديگر جايي براي روياي او را در سر داشتن خالي نگذاشته بود،او همه چيز را رها كرد و تنها به مقصد انديشيد غافل از انكه از مسير هم لذت ببرد و از فرصتهاي در طول راه هم استفاده كند،چخ بيا كه به هدف نيز نرسيد. سخن از اين دو شخصيت كم نباشد كه بسيار حرف است و زمان نه! اما جدا از تمام اين قياس ها فيلم بايد جنبه اي مثبت داشته باشد و اين تحليل نيز! شهرزاد نمونه بسيار خوبي از يك زن است،شخصيتي كه براي مشكلاتش ميجنگد و كوتاه نمي آيد،به موقع از بُعدِ مردانه و دادخواه خود استفاده ميكند و با قاطعيت به پيش ميرود اما اين بدان معنا نيست كه ظرافت و زنانگي خود را از ياد ببرد،شهرزاد در عين پوسته سخت و محكم خود عاشق ترين است؛عاشقانه زندگي ميكند،عاشقانه عشق ميورزد؛شخصيتي كه چه خوب ميشد اگر دختران اين مرز و بوم شهرزاد گونه بودن را بلد باشند؛اما بالقيس بانو براي رسيدن به اهدافش همه احساسات و ظرافتِ زنانه اش را فدا كرد و تنها در پي روحيه جنگ طلبانه خود از هرآنچه كه ايده آلِ يك بانو بود گذشت و با اين انتخاب خودش را ،احساساتش راو عشقش را به ويراني كشاند و نه تنها زندگي خود كه سرنوشت و زندگي اطرافيان را تحت شعاع اين انتخاب قرار داد.
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها