«از تعادل سرشار»

«از تعادل سرشار»

زمستان 87 بود؛ درست 5 سال پیش ، مجله فراسو می خواست زندگی یکی از سران و اندیشمندان ایل بویراحمد را بکاود؛ به سراغ طاهری آمد این مطلب کوتاه و ناقص را نیز من نگاشتم، و اینک بسی خوشحالم که پس از پنج سال “کی عطا طاهری بویراحمدی” را چون شمشاد هماره جاوید سرزنده و با نشاط می بینیم ، اینک به مناسبت انتخاب کتابش(کوچ-کوچ) به عنوان کتاب سال توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد به درخواست دوستان در “سایت استان“آنرا مجدداً در معرض نظرخوانندگان می نهم؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. اگر این نوشته رنگ زمان را برخود دارد و نیز کاستی های فراوان امید که خوانندگان عزیز با دیده اغماض نگریسته و بر ما ببخشایند.

نرسیده به جاده ی آبشار به موازات خیابان فردوسی کوچه ای است که گرچه آن را از حفظم اما نامش را نمی دانم. و ضرورتی برای بخاطر سپردن نامش نمی بینم چرا که هرروز این نامها با سلایق مختلف تغییر می یابند. در این کوچه خانه ای قدیمی وجود دارد که گرچه برج های اطرافش سر می افرازند و آن در محاصره واقع شده اما هنوز هم برجای است و خودنمایی می کند. ورودی این خانه آدمروی کوچکی است که در تمام طول شبانه روز باز است ، هیچ گاه کسی این ورودی را بسته ندیده است . در درون این خانه کوچک مردی است به درازنای تاریخ بویراحمد.

آری کی عطا طاهری بویراحمدی ؛ که اینک دهه ی هشتاد عمر را سپری می کند، در پشت چهره اش و از پس غبار غلیظ روزگار سیمای مردی نمایان است که روزگاری یکی از تأثیرگذارترین مردان استان در حوزه فرهنگ و سیاست بوده است . البته در حوزه فرهنگ هنوز نیز.

هرگاه و هرکسی اراده نماید او را در همین خانه کوچک خیلی ساده و بی تکلف می بیند. با دستهای خود کفش های تان را بر می دارد و درون قفسه ای می گذارد. وارد اتاقی می شوی انیاشته از دوستی، اتاقی کوچک که به شکل شگفت انگیزی گنجایش مهمانیهای بزرگ را هم دارد. این اتاق تا کنون هیچ شبی خالی از مهمان نبوده است. طاهری وکیل نیست ، وزیر نیست، او استاندار هم نیست و البته نبوده است . خانه ی هیچ وزیر و وکیلی این همه مهمان را به خود ندیده است. پس اینهمه ارباب رجوع چه می جویند؟!

رشته ای برگردنم افکنده دوست می کشد هرجا که خاطرخواه اوست

زیبایی این حضور به گونه ای است که روح های بزرگ را نیز شیفته چنین حضوری می نماید. این جذبه نه تنها جوانان و شیفتگان دانش را شکار می کند که هر ساله او میزبان مردان بزرگی چون ایرج افشار، شفیعی کدکنی، دبیر سیاقی و منوچهر ستوده و … می باشد. جالب است که در برابر اینهمه مهمان غالباً متکلم وحده است. در برابرش همواره این گفته ی فرزانه ی خردمند شیراز در ذهن تداعی می شود که:«تو مرد زبان نیستی گوش باش»آری، او سخن ها دارد ،گفته هایی شیرین و خاطراتی شنیدنی. او شنیده ها را شنیده است ، شاید نیازی به شنیدن ندارد. امروز فقط باید بگوید، پیامش را باید بسپارد، به نسل ها و نسل ها، به تاریخ و به آینده.

در این قحط سال عشق و شیدایی سینه سودائیش انیاشته از مهر است و سرشار از خاطرات شیرینی که برخی از آنها را اگر دیگ سینه هم به جوش آید به بانگ چنگ نمی گوید: او خودخاطره است به گفته مولانا«از حکایت خود حکایت گشته شد».

هنوز هم در عین نواندیشی دل در گرو سنت های از دست رفته ایل دارد ؛ گاهی نوای نی لبک چوپانی را آرزو می کند تا همه ی غم های گذشته ایل را در آن بنوازد، گاه بر مزار باورهایی می نالد که تمدن دروغین ریشه ی آنها را خشکانده است. سنت ها و باورهاو رسومی که از بین رفتند. اما عشق به آنها چون آتشی زیر خاکستر در درونش «زنده است و زندگانی می کند».

در ضلع دیگر این خانه اتاقی است که باید دلبستگی عمده او را در این اتاق جستجو کرد. اتاقی انیاشته از کتاب؛ هزاران جلد کتاب ساکت و آرام روی هم انیاشته شده و در عین سکوت گویی آنها زبان آقای طاهری را می فهمند. چرا که در این شلوغی و شاید نامنظمی هرکتابی را می-پرسی، بی تأمل جایش را می داند، تقدیم می کند، اما افسوس که بلافاصله آن را در دفتری می-نویسد تا مجبور باشی برگردانی ، دلبستگی اش علاوه بر این کتابها دوستان بی شماری است با گرایش های گوناگون در اقصا نقاط ایران و خارج از ایران و البته دلبستگیهایی در ضلعی دیگر از این خانه.

او امروزه نه قدرتی دارد نه دکانی و نه سکانی، و بدیهی است که در شرایطی هم نیست که نیازی به مداحی داشته باشد، سخن گفتن از طاهری نه نامی می آورد و نه نانی، ستایش او تملق نیست، ستایش خرد است، ستایش نیک اندیشی و میانه روی و تعادل است او هیچ گاه راه افراط را نپیموده است برجسته ترین ویژگی اش شاید همین باشد.

اما آنچه او را چونان «سروی سایه فکن» سربلند و سرفراز نگهداشته است امید است؛ او از امید هم سرشار است. بیش از هرکس این گفته ویکتور هوگو را باور دارد که:«در جهنم ستاره ی امید خاموش شده است». و او دنیایش را جهنم نمی کند. بنابراین سالها است که به قول خود با سرطان ، بیماریی که تنها نامش لرزه بر اندام ها می افکند در مبارزه است و پیروز شده است.

برای شناخت شخصیت او باید در لابه لای فعالیت های پیش از انقلابش به جستجو پرداخت که جلوه های گوناگون می یابد. معلمی را از خرابه های دهدشت آغاز می کند و مدتها سرپرستی فرهنگ آن دیار را به عهده دارد.

تلاشهای نتیجه بخش او در ایجاد نخستین دبیرستان در دهدشت هنوز هم در یادها مانده است. گاه او در قامت« بیکارگری یا بی سوادی» می بینیم که مبارزه با جهل را پی ریزی می کند. و گاه جوانی است که موقعیت خانوادگی و توانمندیهای شخصی او را به سرعت وارد مجلس بزرگان می کند تا به طنز به خان ایل بگوید:«من یک کت و شلوار بیشتر ندارم و در نشست و برخاست های متعدد اتوی لباسم به هم می¬خورد بنابراین در مجلس کمتر امر به نشستن و برخاستن کنید».

گاه او را در قامت یک سیاستمداری می بینم که قصد دارد وارد مجلس شود، و پس از اینکه رأی می آورد و به مجلس نمی رود نخست وزیر وقت به او می گوید:«این بار نوبت شما نبود!»و این صندوق ها بارها تاریخ را تکرار می کنند، ای کاش به زبان آیند. از همان زمان که رأی را به صندوق ریختند شاید هدف این بود که آرا زندانی شوند و حقایق را برملا نکنند اما چه فراوان بوده اند در طول تاریخ صندوق این ملک آنها که رأی نیاورده اند و به مجلس رفته اند و بالعکس. زمانی با طاهری نویسنده آشنا می¬شویم، شاید وجه غالب شخصیت او همین نویسندگی است. او نویسنده ی«شاهنامه کی سالار» است. که در آن نگاهی نکته سنج و از منظری زیبا به داستان کیخسرو افکنده است. آنجا که پادشاه جوان مرگ سپید را برمی گزیند تا مقام انوشگی و جاودانی بیابد و همین جا است که شاهنامه شناس مشهور ایران دکتر رستگار فسایی انسان تربیت شده ی شاهنامه را در سیمای او می جوید و گاه با نوشتن داستان «ممیرو»- قصه ای که تا بعد از انقلاب اجازه ی انتشار نیافت-پیکار تا رفع تبعیض و ایجاد آنچه را امروز عدالت اجتماعی می¬نامند، فریاد می زند که: «قلم تقدیر مالکیت کاخ ها را برای اینها و سند کوخ ها را برای آنها ننوشته است.» و آشکارا شکست دشمنان آن روز مردم را در «کشاکش جنگ و ستیز» پی می گیرد و شاید پیش گویی می کند که:

«در تابش خورشید پرسوز نیمروز/گرما گرم کارزار/ درکشاکش جنگ و ستیز/جنگ مرگ و زندگی/نشانه ی شکست/شکست دشمن مردم/پدیدار می شود».

اما با نوشتن«کی بانو» به گفته ی بیهقی «لًختی قلم را می گریاند» یک تراژدی تلخ خانوادگی، تکرار خاطرات از دست رفته؛ تا به قول «بودلر» « بعضی خاطرات را دوبار زندگی کند» ، یک بار آنها را زیسته و دوم بار آنها را نوشته. کی بانو اتوبیوگرافی بخشی از زندگی مردی است که خاطرات تلخ و شیرینی را به نگارش آورده تا در حسرت آن زندگی را دوباره تکرار کند و شهریار گونه:

«به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را ماند که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را»

و زمانی در قامت یک فعال حزبی؛ شاید او از نخستین کسانی است که در استان فعالیت حزبی را تجربه می کند. و اینچنین است که مدتی نیز با خان آگاه اما نگون بخت بویراحمد که خوش درخشید اما دولت مستجعل داشت، تشکیل یک حزب را در سر می¬پروراند که رخ دادهای روزگار امان نمی دهد!

گاه به عنوان مبارزی تأثیرگذار در مبارزات انقلاب حضوری جدی می یابد، اگر چه بعداً رویاهایش گم می شود. آوازه ی او در این مبارزات به گونه ای است که حداقل دوبار از نوفل لوشاتو با او تماس گرفته می شود، اما حکایت او بعد از انقلاب حکایت همان خانه است و برج های اطرافش که در آغاز نوشتیم.

امروزه اگر وقت آن رسیده باشد که از نمادهای جنگی -که جای خود دارند- به نمادهای فرهنگی روی آوریم بی تردید آقای طاهری می تواند هم به عنوان الگو و هم یکی از نمادهای برجسته فرهنگی این دیار معرفی شود:

جای آن است که رودکی وار نیایش برم که:

دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی به جانش پیوند دایم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند

منبع:سایت استان
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها