فلسفه صدرایی و شالوده‌شکنی علوم انسانی

فلسفه صدرایی و شالوده‌شکنی علوم انسانی

فلسفه را به درستی مادر علوم دانسته‌اند؛ چه آنکه بسیاری از علوم در اثبات اصول موضوعه و مبادی خود، محتاج فلسفه‌اند. تنقیح علوم انسانی، بدون پشتیبانی یک سنت فلسفی غیرممکن خواهد بود و این خود اهمیت فلسفه را در تعیین جهت‌گیری‌های علوم‌انسانی، نشان می‌دهد. امروزه بیش از هر زمان دیگری، ناکارآمدی علوم‌انسانی در ایران اثبات شده است. در یک نگاه کلی می‌توان چنین به قضاوت نشست که علوم‌انسانی در ایران نه آنچنان توانسته نیازی از ما رفع کند و نه رنجی از ما بکاهد. شاید بتوان این مشکل را در وهله اول نه در خود این علوم بلکه در فلسفه پشتیبان این علوم دانست و همین مساله ضرورت ابتنای علوم انسانی بر یک سنت فلسفی قابل‌اتکا را دوچندان می‌کند. نگارنده بر این باور است که بدون آنکه بخواهیم درگیر شعارزدگی، باورهای سطحی یا انتظارات غلط و نابجا از دستگاه فلسفه صدرایی شویم، در عین حال با کاربست منطقی این سنت فلسفی و خصوصا امتداد آن در علوم انسانی و اجتماعی می‌توانیم شاهد شکوفایی این علوم در ایران باشیم.

سنت فلسفی حکمت متعالیه اولا سنتی خودی محسوب می‌شود و لذا نسبتی با «ما» دارد و ثانیا به دلیل نگرش وجودی حاکم بر آن، از وجود انضمامی انسان و از عرصه‌های حیات اجتماعی آدمی غفلت نمی‌ورزد و لذا می‌توان طیفی از فلسفه‌های مضاف اعم از فلسفه سیاست، فلسفه حقوق، فلسفه هنر و... را از دل این سنت فلسفی استخراج و جهت‌گیری دانش علوم انسانی را بر مبنای آن تنظیم کرد، ضمن آنکه نباید گرفتار انتظارات نابجا از این دستگاه فلسفی شد و کارویژه‌های آن را با کارویژه‌های خود علوم‌انسانی یکی دانست. تدوین علوم‌انسانی بومی و به تعبیری ایرانی- اسلامی، نیازمند کوشش پیگیر و مستمر علمی از سوی محققان است و نقش حکمت متعالیه در این میان، نه تولید گزاره‌های دانشی علوم‌انسانی بل در اختیار نهادن شاخص و مبنایی برای سنجش مدام همسویی گزاره‌های دانشی علوم انسانی با مبانی یاد شده است. با عنایت به موارد یاد شده فلسفه متعالیه می‌تواند در ساحت‌های متعددی، نقش عقبه پشتیبانی‌کننده علوم‌انسانی بومی را ایفا کند. این پشتیبانی هم می‌تواند درجهت سلبی و نقد علوم انسانی فعلی موثر واقع شود و هم واجد ابعاد ایجابی و ناظر به درافکندن طرحی بدیع و گشودن افقی نو پیش‌روی علوم انسانی در ایران باشد.

در ساحت هستی‌شناختی می‌توان به این نکته توجه کرد که هستی‌شناسی، بخش اصلی هر نظام فلسفی است که به تبیین کلان هستی و تقسیم آن می‌پردازد. آیا هستی منحصر به ماده است یا مجردات را نیز شامل می‌شود؟ آیا ذهنی و خارجی است؟ آیا حادث و قدیم است؟ آیا واجب و ممکن است؟ و ده‌ها پرسش دیگر ( خسروپناه، 29:94). هستی‌شناسی، نقشی تعیین‌کننده در جهت‌گیری‌های علوم‌انسانی ایفا می‌کند. بدون ارجاعات آنتولوژیک، هیچ گزاره دانشی در علوم انسانی را نمی‌توان توجیه کرد یا حداقل چنین تبیین و توجیهی را نمی‌توان کامل دانست. هستی‌شناسی‌‎های متفاوت، علوم‌انسانی متفاوت تولید خواهد کرد. طی یکی دو قرن اخیر هستی‌شناسی مادی در غرب، باعث تزریق روح پوزیتیویسم و اثبات‌گرایی در علوم انسانی شد.

حتی گرایش‌های منتقد اثبات‌گرایی نظیر هرمنوتیک، انتقادی و پست‌مدرن علی‌رغم برخی تفاوت‌هایی که با این رویکرد داشتند، در نوع نگاه به هستی (و توافق بر هستی‌شناسی مادی) با اثبات‌گرایی مشترکند. چارچوب هستی‌شناختی ملاصدرا مشتمل بر عناصر محتوایی متعددی نظیر اعتبارات عقلی (اعم از اعتبار عقلی وحدت، اعتبار عقلی جوهریت و عرضیت، اعتبار عقلی امور اضافه و عدمی اعتبار عقلی عدد... )، اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، وحدت تشکیکی، قاعده بسیط‌الحقیقه، مساوقت وحدت و وجود، حرکت جوهری و... است که میدان وسیعی را برای مانور علوم انسانی به دست می‌دهد. اصالت وجود و اعتباریت ماهیت را می‌توان نقطه کانونی هستی‌شناسی صدرایی برشمرد که از ظرفیت بالایی برای فربه‌سازی و بسط گزاره‌های علوم انسانی بومی و نیز فراروی از محدودیت‌های تحمیل شده بر علوم‌انسانی از جانب هستی‌شناسی مادی، برخوردار است. ملاصدرا علم را حقیقتی از سنخ «وجود» می‌داند و از طرفی قائل به عدم مسانخت میان علم و ماده است. در اندیشه صدرالمتالهین، هستی واجد ساحتی مجرد است. صدرالمتالهین، نفس آدمی را مجرد می‌داند و بر این باور است که ذات انسان جوهری مجرد و غیر از جسم و عوارض آن است. این تجرد در قیاس با بنیادهای هستی‌شناختی مادی علوم‌انسانی سکولار، نوعی افق‌گشایی در برابر علوم انسانی محسوب می‌شود. مفارق دانستن نفس آدمی و متعلق دانستن آن به عوالم روحانی در حکمت متعالیه، امکانات جدیدی را در اختیار علوم‌انسانی برای شکستن حصار تنگ هستی‌شناختی مادی و خصوصا پوزیتیویستی در اختیار دانش انسانی بومی قرار می‌دهد. پذیرش ساحت تجرد برای علوم انسانی کمک می‌کند که اولا انسان را به روح مجرد و بدن مادی تقسیم کند و ثانیا در کشف روابط میان پدیده‌ها به نسبت ملک و ملکوت (ظاهر و باطن)، توجه ویژه‌ای نشان داده شود و ثالثا تفکر رئالیستی بر علوم انسانی حکم‌فرما شود و رویکرد ابزارانگاری و پوزیتیویستی و ایده‌آلیستی طرد شود.

در حوزه معرفت‌شناسی هم حکمت متعالیه در مباحثی نظیر امکان معرفت، فرآیند و مکانیسم معرفت، منابع معرفت، قلمروی معرفت، تئوری‌های صدق و ارزش و معیار معرفت و نیز شرایط و موانع معرفت، نکات قابل‌توجهی را در جهت گره‌گشایی از نقاط کور معرفت‌شناسی علوم‌انسانی موجود عرضه می‌کند. تجرد معرفت، اتحاد عالم و معلوم و ترابط معرفت با هر دوی اینها، هم‌سنخی معرفت و وجود (به‌عنوان یکی از ارکان معرفت‌شناسی صدرایی)، رئالیسم معرفتی دستگاه فلسفه صدرایی و نقد صریح شکاکیت معرفت‌شناسانه در این دستگاه فلسفی و امکان حصول معرفت و تفصیل‌هایی که صدرا در این زمینه ارائه داده است، بستری قابل‌اتکاست برای اتخاذ موضعی انتقادی نسبت به برخی رویکردهای رایج در علوم انسانی نظیر پدیدارشناسی، هرمنوتیک و حتی پست‌مدرن. حرکت‌ جوهری ملاصدرا همان‌گونه که در هستی‌شناسی اثراتی عمیق بر جای گذارده، در معرفت‌شناسی نیز تاثیری تعیین‌کننده دارد.

حرکت جوهری در حیطه معرفت‌شناسی بصیرت‌های انتقادی فراوانی را پیش‌روی ما برای نقد تجربه‌گرایی افراطی و نیز عقل‌گرایی رادیکال و خودبنیاد، قرار می‌دهد و ضمن توجه به هر دو ساحت تجربه حسی و عقل، تبیین دقیقی از وزن و جایگاه هر یک از این عناصر با استفاده از نظریاتی نظیر حرکت جوهری، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا و سیرنفس در عوالم ثلاثه ارائه می‌دهد. مراتب معرفت در حکمت صدرایی را باید هماهنگ با مراتب هستی و سیر نفس در عوالم وجود پیش برد. زیرا صدرا ثابت کرد علم هم سنخ وجود است و هر مرتبه آن، هم‌رتبه وجود آن مرتبه است. از سوی دیگر نفس، در سیر خود به حرکت جوهری، در مراحل هستی تعالی می‌یابد. بنابراین تعالی در مراتب آن، همان حرکت تکاملی نفس در ادراک عالم طبیعت و محسوسات در مرتبه طبیعت قرار می‌‎گیرد؛ پس از مرحله ادراک طبیعی و حسی و با اندوخته‌های علم حسی، به عالم مثال یا خیال ارتقا می‌یابد و پس از آن، آماده ورود به عالم عقل و نیل به مقام تجرد عقلانی می‌شود. این همان سیر نفس در عوالم ثلاثه است که صدرا اقسام ادراک را بر همین اساس به سه قسم حسی، خیالی و عقلی تقسیم کرده است. (خسروپناه، 1388: 244 و 245). بدین‌ترتیب ملاصدرا ادراکات حسی را زمینه‌ساز ادراکات برتر - یعنی ادراک خیالی و ادراک عقلی- می‌داند و آنها را در یک نسبت طولی صورت‌بندی می‌کند، بدون آنکه یکی را به نفع دیگری طرد کند. در اینجا می‌توان از معرفت‌شناسی صدرایی پلی به روش‌شناسی نیز زد. بدین‌معنا که تکثر منابع شناخت و جمع توامان «قرآن و عرفان و برهان» یا «عقل و خیال و حس» در فلسفه صدرایی، گشایش‌های فراوانی را نیز در روش‌شناسی علوم انسانی پدید می‌آورد.

نزاع میان روش‌های استقرایی و قیاسی از یک‌سو و نیز روش‌های کمی و کیفی از سوی دیگر، باعث شده دامنه این نزاع‌ها در علوم‌انسانی ما را با دلمشغولی‌های فلسفی گسترده‌تر مواجه سازد. سوالاتی نظیر اینکه چگونه می‌توانیم جهان اجتماعی را بشناسیم؟ یا چه چیز، توضیحی کافی از پدیده‌های اجتماعی قلمداد می‌شود؟ (استوکر، 1388: 38). فلسفه صدرایی به دلیل توجه توامان به هر چهار ساحت تجربه، عقل، شهود و وحی، وسعتی را پیش‌روی بسط علوم ‌انسانی و خروج از دایره «انحصار‌گرایی روشی» ایجاد می‌کند. نزاع میان حس و عقل، عقل و شهود، وحی و عقل و درگیرشدن در دعواهای ممتدِ تاریخی میان علم و دین در غرب، نشان از ضیق دایره روش‌شناسی در علوم‌انسانی است -که خود نیز به دلیل تضییق رهیافت‌های فلسفی در اصالت دادن به یکی از عناصر چهارگانه یاد شده و غفلت از سایر عناصر است و به نظر تلفیق روش‌شناختی برآمده از تکثر منابع معرفت در حکمت متعالیه، تا حدود زیادی می‌تواند ما را در فائق آمدن بر این تنگناهای روشی، یاری رساند.

انسان‌شناسی فلسفی نیز یکی از ساحت‌های مهمی است که در جهت‌گیری علوم‌انسانی تاثیری تعیین‌کننده دارد. علوم انسانی اصولا به معارفی اطلاق می‌شود که موضوع تحقیق آنها فعالیت‌های مختلف بشر است؛ یعنی فعالیت‌هایی که متضمن روابط افراد بشر با یکدیگر و روابط این افراد با اشیا و نیز آثار و نهادها و مناسبات ناشی از آنهاست. (فروند، 1372: 4) با این تعریف رابطه میان انسان‌شناسی و علوم‌انسانی بیش از پیش مشخص می‌شود. رویکردهای متفاوت آنتروپولوژیک، به تفاوت‌هایی قطعی در گزاره‌های دانشی علوم‌انسانی اعم از حقوق، سیاست، اقتصاد و... منجر خواهد شد. نگاه سوبژکتیو و خودبنیاد کانتی به انسان، قطعا نتایجی متفاوت با نگاه انسان‌شناسانه ملاصدرا در ساحت‌های یادشده بر جای می‌گذارد. در انسان‌شناسی فلسفی صدرایی، سوژه انسانی خودبنیاد نیست، بلکه به دلیل امکان فقر وجودی، کل هستی‌های جهان و ازجمله انسان، هستی‌های تعلیقی‌ای هستند که وجود آنها عین تعلق آنهاست. این رویکرد انسان‌شناختی، جهت‌گیری‌هایی متفاوت با جهت‌گیری سوبژکتیو بر گزاره‌های علوم انسانی برجای می‌نهد. انسان ملاصدرا، حیوان ناطق ارسطویی نیست بلکه «حی متأله» است، یعنی موجود زنده الهی‌اندیش. مفهوم متعالی انسان در نگاه صدرا و تبیین چنین انسانی بر مبنای حرکت جوهری، آدمی را در مسیر «شدن» قرار می‌دهد و با نگاهی دینامیک و پویا به ظرفیت‌های آدمی، رد او را در عوالم چهارگانه حس، خیال، اندیشه و شهود پی می‌گیرد و با توجه به عنصر اختیار آدمی در این صیرورت نفس، چهارگونه انسان حسی، خیالی، حیوانی و حقیقی را به تصویر می‌کشد. به نظر، نگاه متعالی ملاصدرا به انسان و تصویر جامع وی از آدمی، برخلاف نگاه‌های تک‌ساحتی به انسان در علوم انسانی سکولار، مبانی نظری جامعی را برای ساخت بنای علوم‌انسانی متعالی در اختیار می‌نهد. به هر روی دستگاه فلسفی صدرایی، به صورت توأمان هم واجد توانایی شالوده‌شکنی مبانی علوم‌انسانی فعلی و هم واجد طرحی ایجابی و نو برای فراروی از مبانی این علوم و تاسیس «علوم انسانی متعالی» است.

منبع: فرهیختگان
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها