در باب عشق، دوستی و محبت

در باب عشق، دوستی و محبت

بحث دوستی و محبت عموما در فلسفه و ادبیات پیگیری می‌شود. دوستی را می‌توان از منظرهای متفاوتی اعم از فلسفی، جامعه‌شناختی و حتی روانشناختی موردتامل قرار داد. در این مختصر نیز سعی شده نیم‌نگاهی به این مساله از منظر فلسفه سیاسی افکنده شود، منتها از دو زاویه متفاوت چنان‌که تاکید اصلی این متن، بیشتر بر بررسی امکان گفت‌وگوی بین این دو سنت فلسفه سیاسی (غرب و اسلام خصوصا رویکرد صدرایی) در باب مفهوم دوستی است.

1- شاید بتوان قدیمی‌ترین متن مکتوب راجع به دوستی را رساله لوسیس افلاطون دانست که در آن به چیستی دوستی و اینکه چه کسی را می‌توان دوست خطاب کرد، می‌پردازد (البته قبل از افلاطون حکمای سبعه و حتی کسانی نظیر فیثاغورث به مبحث دوستی پرداخته‌اند. حتی سقراط هم دیدگاه‌هایی در مورد دوستی دارد که عمده آنها از طریق در باب دوستی خاطرات گزنفون و نیز همین رساله لوسیس افلاطون به دست ما رسیده است). با ارسطو، مساله دوستی، پایی در فلسفه اخلاق و پایی در فلسفه سیاسی پیدا می‌کند. رواقیان دوستی را به حکیمان محدود می‌کردند و اپیکوریان هم دوستی را از منظر لذت می‌نگریستند. سیسرون در رساله مشهور خود «درباب دوستی»، منشا دوستی را به طبیعت برمی‌گرداند. تلقی رومی‌ها از دوستی عموما سیاسی است چنانکه در اندیشه رومی، دوستی پیوند انسان‌های سیاسی تعریف می‌شود. با آنکه معمولا ادعا می‌شود مسیحیت نسبت به دوستی بی‌اعتناست در عین حال، این‌گونه نیست. مسیحیت دوستی را طرد نمی‌کند بلکه آن را در جریان عمیق‌تری (که معمولا گفته می‌شود ازدواج است) جذب می‌کند. با ظهور رنسانس، نوع نگاه به دوستی دچار تحولی اساسی می‌شود، چنانکه عرفی‌گروی پدیدآمده در اثر عصر نوزایی، در این تحول بی‌تاثیر نیست. دوستی در این دوران صرفا رابطه‌ای میان انسان‌ها تلقی می‌شود و هرگونه نگاه قدسی به مساله دوستی (نظیر رابطه دوستی میان انسان و خدا) به کناری نهاده می‌شود. دوستی در این دوران یک اختیار و انتخاب کاملا شخصی تلقی می‌شود و نه بخشی از اخلاقیات عام و مشترک میان انسان‌ها. خلاصه آنکه دوستی یک امر کاملا «شخصی» فرض می‌شود. اوج این نگاه شخصی‌شده به دوستی را در تفرد و اندیویدوالیسم افراطی ملهم از لیبرالیسم می‌بینیم که فردیت لیبرال را در مقابل مفهوم کلاسیک دوستی که امری کاملا بیناذهنی و اجتماعی است، می‌نشاند. دوستی در قرن هفدهم با نوعی عقلانیت گره می‌خورد و در تقابل با شوریدگی‌های عقل‌گریز مفهوم «عشق» قرار می‌گیرد. در دوره روشنگری نیز دوستی به موضعی اساسا اخلاقی و این‌جهانی تبدیل می‌شود آن‌هم بدون هرگونه سرشت احساسی. در رمانتیسیسم مجددا مقوله عشق و دوستی در برابر هم قرار می‌گیرند. در نگرش‌های رمانتیک، دوستی وجهی سوبژکتیو و در عین حال رازآلود پیدا می‌کند. در مقابل در تعریف کانت، مجددا بر هویت اخلاقی دوستی تاکید می‌شود. شوپنهاور و نیچه در ادامه، دوستی را عمدتا از منظر روانشناختی می‌نگرند. هگل دوستی را در پیوند با مفهوم آزادی می‌بیند و آن را همانند عشق، از اَشکال احساس به شمار می‌آورد. کی‌یرکگور دوستی را در زمینه جدایی امر زیبایی‌شناختی (استحسانی) از امر اخلاقی قرار می‌دهد. در قرن بیستم نیز با بسط رویکردهای پراگماتیستی در فلسفه سیاسی، مقوله دوستی عمدتا از منظر فایده‌گرایانه ارزیابی و بحث می‌شود. این خلاصه‌ای بسیار فشرده بود از سیر تطور مفهوم دوستی در فلسفه غرب.

۲- فیلسوفان مسلمان بحث‌هایی راجع به محبت و دوستی داشته‌اند که از این میان می‌توان به فارابی، ابن‌مسکویه و خواجه‌نصیر اشاره کرد. یکی از کسانی که به مقوله دوستی و محبت پرداخته، صدرالمتالهین است که البته در این خصوص کمتر به این اندیشمند توجهی شده است (تا جایی که نگارنده اطلاع دارد فقط در کتاب «فلسفه سیاسی صدرالمتألهین» تالیف شریف لک‌زایی، فصلی مجزا به مبحث محبت در اندیشه سیاسی صدرا اختصاص داده شده است و پرداخت مستقل دیگری به این مقوله در آثار سایر نویسندگان وجود ندارد). نویسنده فلسفه سیاسی صدرالمتألهین بر این باور است که صدرا در دو اثر خود (المبدأ و المعاد و نیز شواهدالربوبیه) مستقلا و به تفصیل درباره محبت سخن رانده است. وی معتقد است بحث‌های صدرا در باب محبت و دوستی، صرفا محدود به محبت باری نسبت به بندگان نیست و شامل محبت رسول‌ا... با خلق‌ا... نیز می‌شود. نویسنده معتقد است وجه اخیر در کنار نقشی که صدرا برای عبادات جمعی در ایجاد دوستی و محبت و همبستگی اجتماعی قائل است، مباحث صدرا را مستعد واجدبودن پتانسیل ارائه یک صورت‌بندی منقح و نظم‌یافته درخصوص مقوله دوستی و محبت می‌کند و درست به همین دلیل هم هست که ایشان این بحث را با نگاهی مبتنی‌بر فلسفه سیاسی، در ردیف سایر مولفه‌های مهم فلسفه سیاسی صدرا قرار می‌دهد و مستقلا فصلی از کتاب فلسفه سیاسی صدرالمتألهین را به موضوع محبت و دوستی اختصاص می‌دهد. طرح مساله محبت در اندیشه صدرا از منظر فلسفه سیاسی، قابلیت گفت‌وگوی مفصلی میان دو سنت فلسفه سیاسی غرب و حکمت سیاسی متعالیه ایجاد می‌کند. اتکای مفهوم محبت و دوستی در اندیشه صدرا به مقوله معرفت در اندیشه این فیلسوف (چنانکه وی، محبت را نتیجه معرفت می‌داند)، آن هم با توجه به رویکرد وجودشناختی صدرالمتالهین (و درنتیجه تقدم وجود دوستی بر ماهیت و چیستی آن و نیز تقدم چیستی آن بر چگونگی آن)، پرداخت صدرایی به دوستی را متفاوت با رویکرد امثال فارابی، ابن‌مسکویه و خواجه‌نصیر خواهد کرد. البته ابهاماتی هم در باب جایگاه محبت در فلسفه سیاسی صدرایی وجود دارد که باید بدان‌ها پاسخ گفت؛ ابهاماتی از این دست:جایگاه محبت به‌مثابه یک فضیلت در اندیشه صدرا، در شبکه فضایل و خیرات دقیقا کجاست؟ به‌عنوان مثال نسبت دوستی و محبت به عدالت در فلسفه سیاسی صدرا به کدام صورت است؟ آیا صدرا همانند خواجه یا ارسطو، دوستی و محبت را مقدم بر عدالت می‌داند یا خیر؟ وجوه اشتراک و افتراق مفهوم دوستی و محبت در اندیشه صدرالمتالهین با هر کدام از رویکردهای غربی به این مقوله (که در بالا اشاره شد)، چیست؟ با توجه به اینکه در غرب عمدتا بر مقوله عشق و دوستی تاکید شده نه محبت و دوستی و از طرفی ملاصدرا بر هر دو مقوله عشق و محبت تاکید می‌کند، برای گفت‌وگوی موثر میان دو سنت صدرایی و غربی (آن هم با توجه به تفاوت‌هایی که میان دو مقوله عشق و محبت وجود دارد)، عشق صدرایی یا محبت صدرایی؛ کدام یک نقطه عزیمت مناسب‌تری به نظر می‌رسد؟

منابع: 1- حسینی، مالک (تدوین و تالیف)، دوستی (چند رویکرد به یک مفهوم)، تهران: هرمس، 1391. 2- لک‌زایی، شریف، فلسفه سیاسی صدرالمتألهین، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1395.

*پژوهشگر منبع: روزنامه فرهیختگان
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها