دایی جان ناپلئون؛ نمونه اعلای انسان متوهم ایرانی

دایی جان ناپلئون؛ نمونه اعلای انسان متوهم ایرانی

رمان "دایی جان ناپلئون" ایرج پزشکزاد و سریال اقتباسی از آن به کارگردانی ناصر تقوایی، هر دو در دنیای ادبیات و هنر ایرانی شاخص محسوب می شوند. مانده ام کدام ترتیب و تقدم را توصیه کنم: اینکه اول سریال را ببینید بعد رمان را بخوانید یا برعکس اول رمان را بخوانید بعد سریال را ببینید و یا هیچکدام! بلکه تجربه خودم را در کار آورید: دیدن اقسامی جسته و گریخته از سریال و بعد خواندن رمان. آکتورهای سریال تقوایی چنان به خوبی در خدمت نقش فرو رفته اند که هنگام خواندن رمان، تصویری ملموس تر از کلمات و کاراکترهای کتاب پیدا می کنید. ** قسمت های از سریال را قبلا دیدم و خواندن رمان را با سه چهار روزی صرف وقت، دیشب به انتها رساندم( حدود پانصدو پنجاه صفحه). آغاز اثر جاودانه ی پزشکزاد را می توان مشهورترین مطلع رمانهای ایرانی دانست؛ "من یک ظهر گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم".

رمان به روایت (اول شخص - دانای کل) پسرکی است. معشوق، دختر دایی‌اش است. هر دو به زبان امروزی تین ایجرند و حدود سیزده سال سن دارند. هر چند سیر وقایع پر شمار رمان بر مدار این دلدادگی پدید می آیند اما رمان بیش از آنکه عاشقانه قلمداد شود، سراسر کمیک و طنز اجتماعی قدرتمندی به شمار می رود.

داستان دلدادگی عشاق کذا، تنها نخ نازکی است که سلسله ای از وقایع ریز و درشت و شخصیت های کمیک حول خود پدید می آورد.

شخصیت محوری رمان - پدر دختره و دایی پسره- "آقا" پسر مرحوم "آقا" و نوه ی "آقای بزرگ" است که نایب دوم (استوار دوم) فوج قزاق لیاخوف در دوره محمدعلی شاه بود و حالا ایام بازنشستگی را سپری می کند. "آقا" نمونه اعلای انسان متوهم ایرانی است که ضمن بلوف زدن های بی پایان، به طرز رقت انگیزی دچار پارانویای شدید است. کاراکترهای داستان همه ابواب جمعی "آقا" به شمار می روند که به روی هم، تتمه ای از اذناب زهوار در رفته اشرافیت قجری است. مجموعه ای متشکل از معدودی شازده قراضه و بستگان سببی و نوکر و خدمتکار و بقال و چقال و آجان و ...که با پرداخت بی نظیر شخصیتشان هر کدام به عنصری جذاب در روند ماجراهای پرکش و قوس داستان درآمده اند.

"آقا" که محتمل است در به توپ بستن مجلس مشروطه و یا مداخله برای سرکوب اشرار در صفحات جنوب (کهگیلویه، ممسنی و کازرون) نقشی داشته و تیری در کرده باشد- شایدم نکرده باشد- در ایام فراغت بازنشستگی که از سویی همزمان با لجن مالی دودمان قجری و افتخار به مشروطه خواهی است و از سوی دیگر در کشاکش جنگ دوم جهانی و تمایلات ایرانیان به آلمان هیتلری و فوران عواطف ضد انگلیسی است، مرغ خیال را به طیران واداشته و خود را در جلد وطن پرستی مشروطه خواه می بیند که در مبارزه با اشرار دست نشانده انگلیس، چون ناپلئون در جنگ واترلو، دمار از روزگار اشرار دست نشانده و انگلیسی های خبیث در آورده، چوب لای نقشه های استعماری آنها کرده و پوزه شان را به خاک مالیده و اکنون این روباه مکار، مترصد فرصت انتقام گیری از این نادره دوران است.

روزی حین خطابه غرای "دایی جان" در بازگویی توهماتش از نبرد با اشرار ممسنی، در جمع خانوادگی، وقتی نطقش اوج گرفته و میانه ی دو ابروی سردسته اشرار را با تفنگش نشانه گرفته بود، به ناگاه و ناخواسته "صدایی مشکوک" از یکی از مستمعین به هوا رفت و همین "باد بی موقع" جنجال و منازعه ای مضحک و دامنه دار را بوجود آورد تا یکی از شاهکارهای ادبیات ایران و بلکه جهان در ژانر خود، خلق شود. تسلل موقعیت های مضحک که نتیجه شیطنت، خباثت، حماقت و خیانت شخصیت های پراکنده حول دایی جان است، به همراه دیالوگ های خنده آور خلاقانه که پزشکزاد در دهان این رجاله های معیوب می گذارد خنده را از بدایت داستان تا نهایت آن چاشنی خواندن این کتاب عزیز می نماید. اگر یک نفس بخونید یک و نیم روزی زمان می برد. بخوانید که "خنده بر هر درد بی درمان دواست"

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها