نقدی بر «من قال» تجمع فیضیه

نقدی بر «من قال» تجمع فیضیه

آقای محسن حسام مظاهری در یادداشتی تحت عنوان " من قال و ما قال تجمع فیضیه" در بخش من قال، در چهاربند، نکاتی راجع به آقای رحیم پور، بیان داشتند که در ادامه ارزیابی انتقادی ای از هر چهار گزاره مطرح شده ارائه می شود

♦ ۱. در بند اول، اولا ایشان مدعی هستند که آقای رحیم پور، کنشگر حوزه ی علم و معرفت محسوب نمی شود و برای اثبات این حرف، صرفا به ساختارهای معیوب فضاهای علمی و دانشگاهی ارجاع داده اند، بدون آنکه حتی یک فکت از آثار مکتوب یا شفاهی ایشان طی سه دهه اخیر، ارائه کنند. ایشان به معیاری برای عدم وجاهت علمی رحیم پور متمسک شده اند که سالهاست آگاهان و اندیشمندان این مرز و بوم، آن را یکی از نقاط ضعف دانشگاه و نظام آموزشی ما می دانند. با این معیارها نه شریعتی و نه مطهری، هیچ کدام عالم محسوب نمی شوند.

ثانیا ایشان اگر شماره های ۱تا ۲۳ فصلنامه کتاب نقد را که از سال ۷۷به سر دبیری ایشان منتشر می شد، ملاحظه میکردند، متوجه این نکته می شدند که به جرات میتوان این نشریه را جریان سازترین فصلنامه ی پس از انقلاب آنهم در حوزه ی "علم و معرفت" دانست. با نیم نگاهی به شماره های منتشر شده این فصلنامه در زمان سردبیری آقای رحیم پور، به وضوح میتوان یافت که " کتاب نقد" طیفی از مهمترین ساحت های "معرفتی" را در آن زمان پوشش میداد برخی شماره های این فصلنامه، به دلیل استقبال مخاطبان، چندین بار تجدید چاپ می شد . افراد متخصص میدانند که تجدید چاپ در مورد "کتاب" معمول است نه نشریه. با این حال این نشریه در آن دوران گاهی به چندین چاپ می رسید. اگر کسی اندک آشنایی با رحیم پور داشته باشد، متوجه خواهد شد که دامنه ی وسیع مطالعات و پرکاری او، هیچ گاه باعث کاهش ضریب دقت او نشده است. البته نگارنده وی را علامه ای ذوالفنون ندانسته خود وی نیز به هیچ وجه تا کنون چنین ادعایی را مطرح نکرده است و همواره خود را یک طلبه ساده می دانسته است.

ثالثا آقای مظاهری نیک میدانند که رسیدن به تراز "نخبگی واقعی" در علوم انسانی، مستلزم احاطه ی کلی بر طیفی وسیع از دانش انسانی اعم از نظری و کاربردی است. بزرگترین متفکران و جریان سازان حوزه علم،اغلب در چهار الی پنج رشته علوم انسانی، تسلط اجتهادی داشته اند و این که این مساله در زمان کنونی ما منتفی است ناشی از تنبلی ذهن و کوتاهی همت ها ست. کسی که متخصص علوم سیاسی است، نمیتواند احاطه ای کلی بر نظریات مطرح جامعه شناسی و یا اقتصاد نداشته باشد، آنهم به دلیل امتزاج و درهم تنیدگی رشته های مختلف علوم انسانی. البته طبیعتا چنین کسی نمیتواند مثلا آنچنان که بر دانش سیاسی متمرکز است در سایر حوزه های دانشی علوم انسانی نیز به همین میزان تمرکز کند منتها به دلیل در هم تنیدگی علوم انسانی( چنانکه جدا دیدن این علوم، خود، نوعی ساده انگاری است)، باید علاوه بر تمرکز در رشته ی خاص تسلطی نسبی بر سایر حوزه های اصلی علوم انسانی داشت. علاوه بر این اصولا یکی از دلایل بی سوادی بسیاری از اساتید علوم انسانی و غیر انسانی ما، همین تاکید بر تخصصی شدن رشته ها و بی اعتنایی کامل نسبت به سایر ساحات علوم انسانی است؛چنانکه مک اینتایر معتقد است همین مسئله استقلال علوم و تاکید بیش از حد بر تخصصی شدن ، زمینه های گفتگو را از بین برده . زمانی به دلیل اینکه اصول موضوعه ی یک علم، در سایر علوم اثبات میشد و به همین دلیل بسیاری از اندیشمندان به چندین علم مسلط بودند و در چندین رشته تخصص داشتند. به عنوان مثال موضوع علم فیزیک که "ماده" است در فلسفه اثبات می شد و از همین رهگذر ارتباط میان علوم بایکدیگر حفظ می شد اما امروزه در اثر تخصصی شدن دانش و اصرار بر اثبات مبانی تصوری و تصدیقی هر علم در خود همان علم، با محدودسازی دانش ها و محدود اندیشی نخبگان مواجه ایم.

♦ ۲. نویسنده محترم در بند دوم، اشاره میکند که رحیم پور، تن به دیالوگ نمی دهد. این قضاوت، خلاف واقعیت است. رحیم پور، خصوصا در دهه های ۷۰ و ۸۰ تقریبا هیچ دعوت رسمی برای مناظره را رد نکرد و حتی پیش شرطی هم برای دیالوگ و مناظره قرار نمیداد ایشان طی آن سال ها به نقل از خودشان، به حدود ۲۵ مناظره دعوت شدند که در همه آنها حاضر بودند و تنها در سه یا چهار مناظره، طرف مقابل او حاضر به مناظره شد. بد نیست به یکی از خاطرات او اشاره شود که یک بار در آستانه یکی از مناظرات، وی به دندان درد شدید مبتلا میشود که به علت شدت درد از یک طرف و نبودن فرصت کافی برای معالجه ، مجبور میشود دندان خود را از ریشه بکشد تا بتواند در جلسه مناظره حاضر بشود! ادعای همراه نبودن بدنه علمی طرفدار جمهوری اسلامی با رحیم پور نیز صرفا یک ادعای بلادلیل است.

♦ ۳. در مورد بند سوم نیز باید گفت اولا آقای مظاهری در مورد رحیم پور، تعبیر "چپ خراسانی تبار" را به کار می برد. درست است که رحیم پور، همواره بر عدالت اجتماعی تاکید کرده است، ولی باید توجه داشت که چپ خواندن رحیم پور، به صرف اشتراک لفظ این واژه با عدالتی که معمولا توسط چپ ها استعمال می شود، خطایی فاحش و کودکانه است. عدالت در ادبیات چپ، مفهومی به شدت اقتصادی دارد و کسی که حرف های رحیم پور در باب مسئله عدالت اجتمالی را شنیده باشد، متوجه تفاوت ها خواهد شد؛ ضمن اینکه او همواره منتقد جدی چپ و راست بوده است و دلالت های این نگاه انتقادی را به وفور میتوان در آثار مکتوب و شفاهی او یافت.

ثانیا نویسنده، رحیم پور را "تخریب گر" و نه اصلاح گر، معرفی میکند و وی را دارای رویکرد انتقادی صحیح نیز نمی داند. در این خصوص توصیه میکنم حتما نویسنده محترم مقاله معروف " چرا نقد؟" رحیم پور را که قریب دو دهه پیش و به مناسبت انتشار نخستین فصلنامه کتاب نقد، نگاشته شد، ملاحظه بفرمایند تا متوجه شوند که رویکرد انتقادی ( و نه تخریبی) همواره یکی از دغدغه های جدی رحیم پور بوده است. آقای مظاهری در اثبات رویکرد تخریبی رحیم پور، به دو سخنرانی او ( در نمازجمعه سال۹۳ و دومی در تجمع اخیر فیضیه) اشاره میکند. حرف اصلی رحیم پور در سخنرانی نماز جمعه، تاکید بر محتوای اصلی عاشورا و فدا نکردن فرم در پای محتوا بود و در این مسیر بدعت هایی نظیر قمه زنی و ... را مورد نقد قرار داد. و گفت که چنین کارهایی میتواند مروج یک اسلام احمقانه باشد. در سخنرانی اخر در فیضیه هم عمده تاکید او بر این بود که حوزه که خود، نقشی اساسی در پیروزی انقلاب داشت، نمیتواند نسبتی با انبوه مسائل حل نشده این انقلاب نداشته باشد و این هم حرف جدیدی از او نیست، چنانکه قریب دو دهه پیش در سخنرانی معروف خود تحت عنوان" اجتهاد سرگردان، جهاد بی هدف" این مساله را یادآور شده بود که از یک طرف حوزه نسبتی با انقلاب دارد و از طرف دیگر، انقلاب ها حرکات قشری هستند که نیاز به مراقبت دارند و این مراقبت در وهله اول، متوجه حوزه است، چرا که حوزه نقشی تعیین کننده در پیروزی انقلاب داشته و نمیتواند نسبت به تداوم آن بی تفاوت باشد. خوب است آقای مظاهری بفرمایند کجای این رویکرد، تخریبی است؟ آقای مظاهری فرد نامطلعی نیستند و حتما مقاله آسیب شناسی روحانیت نوشته مرحوم مطهری و یا کتاب ولایت، رهبری و روحانیت مرحوم بهشتی را خوانده اند و یا حتی برخی صحبت های شهید بهشتی را شنیده اند که میان انقلابیگری و اجتهاد، نوعی معاضدت و همگرایی، بلکه نوعی تلازم میبیند. اگر به آرای آسیب شناسانه بهشتی و مطهری راجع به نهاد حوزه و روحانیت رجوع کنیم ، تصدیق خواهیم کرد که حتی بعضا از حرف های رحیم پور رادیکال تر هستند.خوب! اگر رویکرد رحیم پور، تخریبی است، پس رویکرد بهشتی و مطهری چیست؟؟؟

♦ ۴. در بند ۴، کارویژه و میدان عمل رحیم پور، "ایدئولوژی" دانسته شده است. اولا باید به این نکته اشاره شود که برخی واژگان( نظیر واژه ایدئولوژی) معنای فلسفی و معرفتی خود را از دست داده و مصرف "سیاسی" پیدا کرده اند؛ چنانکه زمانی مارکس، برای تحقیر تفکر سرمایه داری، تعبیر "ایدئولوژی" را در مورد آن به کار میبرد و آن را معادل نوعی "آگاهی کاذب" می دانست. صرف نظر از این کارکرد سیاسی، به دو معنا میتوان تعبیری از ایدئولوژیک بودن رحیم پور ارائه داد: اولا اگر منظور این است که صحبت های رحیم پور( یا هر کس دیگر)، متاثر از باورها، پیش فرض ها و نظام ارزشی اوست، به این معنا نه تنها رحیم پور که آقای مظاهری و هر کس دیگر، ایدئولوژیک می اندیشد.تنها مدافع گزاره ی فارغ از ارزش و غیر ایدئولوژیک، پوزیتیویست های قرن نوزدهم اند و بسیاری از نحله های فکری نظیر هرمنوتیک،پست مدرن و انتقادی آن را به چالش کشیده اند. ولی اگر از منظور از ایدئولوژیک بودن رحیم پور، این است که او اسلام را فراتر از جنبه های شخصی دین، یک "مکتب" و آن را به مثابه ی " راهنمای عمل" و "دستورالعملی برای زندگی فردی و اجتماعی" می داند، به این معنا او دقیقا ایدئولوژیک است، چنانکه ایدئولوگ های این انقلاب اعم از امام و بهشتی و مطهری و شریعتی، اسلام را به مثابه یک ایدئولوژی تفسیر میکردند و حرف های رحیم پور، امتداد همان حرفهاست.

پی نوشت: بخش دوم یادداشت آقای مظاهری( ما قال) از بخش اول، پر اهمیت تر است که ارزیابی انتقادی آن را به وقت دیگری موکول خواهیم کرد

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها