یاد رهگذران خسته بخیر...

یاد رهگذران خسته بخیر...

درست شهریور ۶۷ بود. قطعنامه ۵۹۸ تازه پذیرفته شده بود. اما جسته و گریخته هنوز نبرد ادامه داشت. گردان امام حسن از تیپ ۴۸ فتح، کادر گردان همه از طایفه جلیل و بالاتر از ۷۰ درصد نیروی بسیجی نیز از همین تبار!

دانش آموز سوم دبیرستان به گفته پیرخرد سعدی شیراز، به تازگی گرد به بر سیمای‌مان می‌نشست؛ تبلیغات گردان به من سپرده شده بود، گردانی که همواره مایه غرور بود، ابایی ندارم که مغرورانه بگویم در تبلیغات، نوآفرینی‌ها کردم.

دلاورانی چون ذکاوت، الوندنسب، مرادی، جویبارنژاد، آزادروشن، ایروانجم، یزدانی و شهیدان بیشماری که در مقاطع گوناگون حماسه‌ها آفریدند. علیزاده و الوندکیش، براستی جز تیر بر پیشانی‌‌شان هرگز سودای سکوت و عقبگردشان نبود.

در ضلع دیگر این تیپ، گردان تخریب به فرماندهی هومان جعفری بود که باز تشکیل می‌شد از نیروهای همین طایفه. قصد تبلیغم نیست که آن دلاوران در آن روزگاران نه سودای نامشان بود و نه نان؛ چه اینک همگی گوشه‌ای افتاده و با انبانی از مشکلات دست به گریبان و منتی بر کسی نداشته و در حسرت ایام گذر روزگار می‌کنند و شاید دلخوش به همان خاطرات. غروب غم انگیزی بود. روزنامه‌ای به تبلیغات گردان می‌رسید، یادم نیست کدام بود، اما هرگزمحتوایش ته دلت را خالی نمی‌کرد، بوی نا امیدی نمی‌داد، اینک از آن روزنامه‌ها فقط دو بیت شعر تداعی می‌شود. از شهریار بود؛ در بستر بیماری آخرین روزهای زندگی را سپری می‌نمود:

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

آتشی به جانم افکند. همین دو بیت. در جستجویش برآمدم. شهریار به معنای واقعی کلمه شاعر بود. با همه انتقاداتی که می‌دانم به او هست، شیفته او شدم و «حیدربابای‌»ش را که هرجا زبان ترکی ساری و جاری‌ست، با گوش جان نیوشیدم از سویدای درون با تو حرف میزند، وقتی پس از سی سال به «حیدربابا» برمی‌گردد دیوانه‌وار با آن نجوا می‌کند:

حیدربابا آغاجلارون اوجالدی اما حیف جوانلارون گوجالدی (حیدربابا درختان کوچک دیروزت قد کشیدند، اما حیف قدجوانان آن روزت خمیده گشت!!!!)

در سالگرد کوچ آن شاعر رنجور و پایان جنگ هشت‌ساله یادی کردم از هر دو؛ جوانانی که آن‌روز بی‌مزد و بی‌منت همه هستی خود را در کف داشتند و امروز که آنها را می‌بینم هیچکدام حال و روز خوشی ندارند، قد آن جوانان اغلب زیربار مشکلات خمیده گشته و من شاگرد کوچکی در مکتب آن روزشان، اینک نیز به سهم خود شرمنده‌ی تک تک آنها.

سالها رهگذر کوچه دل حوصله بود یاد آن کوچه و آن رهگذر خسته به خیر...

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 2 نظر

  • 1 مالک 1397/6/15 9:47:6

    واقعا دم شما گرم دکتر عزیز که حرف دل خیلی از مردم و کوتاه و مختصر با چند بیت شعر توصیف کردی ممنونم از شما

    پاسخ
  • 2 آرام 1397/6/14 12:6:35

    سلام یزدانی عزیز حس و حال هوای آنروزها فراموش نشدنی دفاع مقدس و قهرمانان دلیری که دیگر نیستند و شرمندگی همه روزه ما در برابر آنانی که هستند و کاری برایشان نمی توانیم انجام دهیم بشدت آزارم می دهد.

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها