«واپسین انسان از منظر نیچه»

«واپسین انسان از منظر نیچه»

از میان فیلسوفان دوران باستان، سقراط نخستین فیلسوفی بود که این شعار معروف را بعنوان سرلوحه ی زندگی خویش قرار داد،" خود را بشناس". به عقیده ی وی زندگی زمانی ارزش زیستن دارد که انسان بتواند گام به گام در این وادی خودشناسی قدم بگذارد و بر این سیر و سلوک پایدار بماند و سعی و تلاش نماید آنرا بیش تر فهم کند. این اصل مهم (خودشناسی) امروزه بایستی بیش از گذشته، در خور توجه قرار گیرد. زیرا بشر عصر امروزی به همان اندازه که به کمک نیروی معجزه آسای علم بر جهان مسلط گردیده، از دنیای درون خویش فاصله گرفته است. آدمی تحت تاثیر عوامل بیرونی، از خود بیگانه و خویشتن را فراموش نموده است. برای شناخت خویش لازم و ضروری است تا ظرفیت ها و قابلیت و توانایی- بودن آدمی را بشناسیم تا به گوهره ی وجودی خویش پی ببرد . نیچه از زمره ی فیلسوفانی است که در این زمینه سخن فراوان گفته است. در این نوشته قصد ما ارزشگذاری و داوری را نداریم نه نفیا و نه اثباتا. بلکه سعی می شود یکی از کلید واژه ها تفکر نیچه بعنوان " واپسین انسان" را در حد توان و به زبان ساده توصیف نمایم و داوری را به خوانندگان واگذار میکنیم نیچه در آغاز کتاب "چنین گفت زردتشت" سیر صعود روح آدمی را با تمثیلی زیبا بعنوان سه " دگردیسی جان" اینگونه طرح می نماید. جان چگونه شتر، شتر چگونه شیر، نهایتا اگر بخت با او مساعد گردد از شیر به کودک بدل می گردد. شتر در زبان نیچه سمبل و نماد است. نماینده موجودی نیرومند که گران ترین و سنگین ترین بارها را بر پشت می نهد. این مطلب با زبان ادبی اشاره به به انسان دارد که همه بایدها و نبایدها اخلاقی به جا مانده از گذشته، فضایل سنتی پیشینان و میراث فکری و فلسفی از افلاطون تا کنون بر آدمی تحمیل شده است. هنجارهای چندین هزار ساله را همه و همه پذیرفته و کمرش زیر این بار سنگین خم شده؛ اما خم به ابرو نمی آورد. آنچه برای او خط و نشان می کشد،سرنوشت از پیش تعیین شده ی اوست، قضا و قدر است ، تقدیر و سرنوشت است. از این رو انسان دیگر آزاد نیست، سرور خود نیست، دیگر نیازی به آفریدن ارزشهای نو احساس نمی کند. شتر می گوید ارزشی نمانده است که تا کنون آفریده نشده باشد. دگردیسی دوم زمانی روی خواهد داد که شتر رو به صحرا نهد و بار سنگین خود را بر زمین نهد، زیرا می خواهد به کمال آزادی برسد و خود را آماده می سازد تا با اژدهای بزرگ در افتد و بر او چیره گردد. اژدهای بزرگ همان عبارت " می باید" است اما شیر می خواهد با عبارت " من می خواهم " سخن بگوید. شیر تحول دوم جان است. روح نقادانه ی دارد با گذشته سر ستیز دارد نمی خواهد در گذشته بماند به تعبیر خود نیچه "نه- گو" است اما هنوز توانایی آفریدن ارزشهای نو را ندارد، این شیر اگر بخت یاری اش کند می تواند تن به دگردیسی سوم بدهد و از شیر به کودکی برسد. کودکی از منظر نیچه تجلی پاکی و معصومیت و بیگناهی است و نوید آغاز نوینی را می دهد. اگر دوره ی شیر مرحله نقادی و تخریب گری و نه گوی است اما بازسازی، سازندگی، آفرینندگی و آری گوی به دوره ی کودکی تعلق دارد. آری گوی نشان قدرت روح است و می تواند برای خویشتن ارزشهای نو بیافرینند و تفسیر های جدیدی ارائه دهد. به عقیده ی نیچه، مهمترین ویژگی فکری و فلسفی دوران مدرن، بی متافیزیک شدن دوران کنونی است. منطور از متافیزیک، همان تفسیر و فهمی که از وجود، جهان و جایگاه انسان در عرصه ی هستی ارائه می گردد. این فهم و تفسیر می تواند عرفانی، قدسی و معنوی، فلسفی، بودایی، یونانی، صدرایی و غیره باشد. به تعبیر نیچه، هیچکدام از نظام های فلسفی امروزی، نتوانستند فهم قانع کننده ی از هستی ارائه دهند، گویی با شکست مواجهه شده اند." بشر دوران ما، راه را گم کرده و سرگردان است".

واپسین انسان، توان مواجهه با این واقعیت را در خود نمی بیند و از آن فرار میکند. خود را درگیر مسائل فهم هستی نمی کند و هیچگونه مسئولیتی در زندگی خود در این باب احساس نمی کند و بطور کلی نمی اندیشد، و در همان مرحله شتر باقی می ماند. بارهای سنگین را تحمل می کند و همه چیز را سهل و آسان می پندارد و حتی از هر چه در جهان رخ می دهد به صورت سطحی با خبر است ولی خود چیزی نمی آفریند و نمی سازد. واپسین انسان، نمی خواهد از وضع موجود گذر کند؛ نمی تواند جور دیگر زیستن را تجربه کند. انسان موجودی غیر قابل پیش بینی است اما واپسین انسان بعنوان موجودی قابل پیش بینی شده درآمده و توانایی - بودن خود را فراموش کرده است. فرد از خویشتن و از ذات خود فاصله می گیرد و از خود دور می شود و از درگیری در تصمیم گیرهای جدید، انتخابهای تازه و نو دور می شود. به تعبیر هایدگر چون به سوی امور معمولی و متداول و یکسان گرایش دارد؛ هیچ چیزی مهم و تازه به نظرش نمی رسد و می کوشد همه امور را در قالب مفاهیم قبلی؛ تفسیر نماید. در نتیجه خود را از تفکر و تامل جدی معاف می کند "و در نگاه " واپسین انسان " هر رازی قدرت راز بودن خود را از دست می دهد" واپسین انسان، پرسش جدی و بنیادینی ندارد و اگر سوالی دارد با طرح پرسش های بی پایه و بی اساس بدون هیچ شور و شوقی تنها می خواهد تقلید کند.در نتیجه از شجاعت و خطر کردن هم بی نصیب است و هیچ دستاویزی برای رهایی خویش از دام بی هدفی و بی معنایی نمی یابد. به تعبیر نیچه " همه چیز را یکسان می بیند و همه چیز را رو به پایان. آنقدر خسته و درمانده است که حتی نای مردن هم ندارد". سخن را کوتاه کنم " واپسین انسان " نیچه به دنبال این نیست که فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد. نه تنها نو آفرین نیست بلکه با نو آفرینان هم همراه نمی شود و آنها را به سخره می گیرد و در نهایت با آنها دشمنی می ورزد

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 ناشناس 1400/10/6 6:55:36

    بیان شما بسیار عالی و قابل فهم است . کاش این نوشته ها ادامه داشته باشد .

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها