کهگلو؛ وُردِ خِینی

کهگلو؛ وُردِ خِینی

ابتدای کلام به نام خدا و انتهای سخن، سپاس خدا. در میانه اما چندی رنج نامه. قصد داشتم دیگر مطلبی ننویسم ولی وظیفه ی روشنگری و رسالت آگاهی بخشی و رنج های بی پایانِ مردمانم، مرا برآن داشت تا چند خطی سیاهه کنم هرچند میدانم و به یقین آگاهم که بر حرفهای من صحه خواهید گذاشت ولی در پایان مرا طور دیگری قضاوت خواهید کرد آنطور که وجدان تان بیاساید. آسوده باشید.. دیگر نه دلی مانده که دلداری بخواهد و نه چشمی که راهی را بپاید، آن چه بود را؛ باد باخود برد و از مزرعه ی پدری کاه نصیب من است و از خودِ پدر نیز به ارث داس و درو برایم به یادگار مانده بود.. دیگر نه دل در گروِ یار یارهای برزگران دارم و نه سودای کِل های دختران ایلم را. دیگر نه از چشمه آب میخورم و نه از مشک دوغ. دیگر نه پسیناپسین گله های ده از کوه سرازیر میشوند ونه دَم دَمه های صبح رمه ها که به کوه میزنند... دیگر نه صدای " درا"ی " شَهاز" خوابم را آشفته میکند و نه دیدنِ شاخ به شاخ شدن قوچ های آبادی خوشحالم. دیگر نه " خیش" دارم که کِشتی کنم و نه " هور"ی که برداشتی . نه از آواز نی خبری هست و نه از " بُنگِ دَی". نه از هُمسا نه از " کاسَه بَهرَه"... نه از بیت های بلال خبری دارم و نه از دل دادن هایِ پنهانی دو نوجوانِ ایلم در کنج "کپر" در سایه سار پسیناپسینِ مال. دیگر سال هاست که بوی میخک و مِهلو رانبویده ام و طعم کشک و کره را از ملار مادرم نچشیده ام. دردهایم آنقدر هست که تا صبح بِشمارم و شماها در خواب باشید. در این آخرین سحر رمضان چقدر شرمنده ی گذشته گان و آیندگانم و ما چه بی هویت؛ بی معنا؛ ندار؛ فقیر فرهنگی و بی شناسنامه ایم در این غربت لایتناهی... من شرمم نمیشود واقعیت را واگویه کنم و ترسی ندارم که حقایق را بنویسم. من و سایر فرزندان سرزمینم کهگیلویه؛ که اینک در این فقر شدید هویت و فرهنگ و دوگانگی آموزه ها و انگاره های اجتماعی هستیم؛ حاصل تصمیمات نابخردانه ی شما سیاست مداران بخیل هستیم. خدا میداند الان که شما شکم بارگی کرده اید و به قول خودتان سحر کوفت کرده اید؛ شما به رختخواب میروید و ما به فلکه؛ شما برای خواب و ما برای کار...چقدر تفاوت میان نسل تو و من افتاده که هردو از نسلِ چوپانان بودیم و هم خودمان چوپان بوده ایم ولی تو و هم نسلی هایت در سعادت آباد میچرخید وما برای آبادیِ سعادت حیرانیم. آخ که چه کیفی میکنم وقتی که سرشب من از زور خستگی ، گرسنه خوابم میبرد و تو آخر شب از فرط بیخوابی لگد به پایه ی تختت میزنی. میدانید سیاستمداران سرزمین کهگیلویه: من و سایر برادرانم که ارزان قیمت ترین نیروهای حوزه ی خلیج هستیم، من و سایر عزیزانم که در اسکله های خلیج؛ باربریم، من و برادرم که تابستان برای کارگری به بندر می آید، من و خواهرانم که در دیشموک گرسنه میخوابند، من و پدارنی که آرزوی دیدن زن و فرزند را شش ماه در دل تاب می آوریم، من و فرزندان بهمئی و طیبی و بویراحمد که هرروز سر همینِ فلکه های بهمنی بوشهر یا مرکزی برازجان یابازار گناوه و سه راهی دیلم و هندیجان شمالی و زیرپل کنگان و فازهای عسلویه باهم دست میدهیم ؛ برادریم برادر..ما " ککا" بوده و هستیم و " ککاپرست" و" خاک پرست" می مانیم؛ اما شما زالو صفتان پست فطرتِ منافع پرست، مرز ثلاث و بویراحمد راپررنگ کردید که امروز یکی از برادرانم دیگری باخود سرکار نَبرَد و به جایش افغانی بِبَرد، برادر بیسواد من میگفت که آن یکی برادر به فلانی که من رای داده ام رای نداده است. آخ خدایت را شکر ؛ بیسوادیِ " ککا" از برنویِ نامردیِ تو سیاستمدارِ بی سیاست و نالایق بدتراست که این روز آخر رمضان، باید تا شرجی عصر؛ زیر آفتاب داغِ بماند برای هیچ. ما برای هیچ مانده ایم و جنگ میکنیم. کهگیلویه، " وُرد خینیه". اینقدر بی هویت شده ایم که به جای چشمه، کشتی ها در ذهنمان سوت میزنند. این قدر کارتن خوابِ این میدانِ بی همه چیز شده ام که دلم میخواهد سر فحش را بکشم به اولین تا همین الان و بعدها و بعدتر هایتان. اما نه نترسید چوپانان نسلِ ما فحش نمیدهند. نترسید ما هنوز زمستان ها بیکاریم و در همان روستاهایمان به شما رای میدهیم . کهگیلویه را بر باد ندهید و یا آنقدر شرف داشته باشید که هر بی سرو پای هرجایی ، نتواند پوزه ی تفنگش را به سمت این " ورد بی خین بها" نشانه برود؛ آنقدر عرضه داشته باشید که ما اگر در غربتیم دیگر تحصیل کرده گان و نخبه گان و فرزندان شریف کهگیلویه را آواره نکنند، آنقدر تدبیر داشته باشید که خاک و سرزمینمان را "گرگ ومیشِ " آمال و آرزوهای دیگران نکنند. خودتان باهم برادر به تقسیمش نشسته اید بس است دیگران چرا؟ افسوس که مرزی که شما بیخردان ترسیم کرده اید تا همیشه ی تاریخ ماندگار است، افسوس که امروز " مَحسین" بیکار است و حتما فردا عید ما را عزا میکند؛ خدا عیدتان را عزا کند که " ککاگری" و " گَوگری" را به دشمنی و نفرت مبدل کرده اید و سیاست های پلیدتان مارا از آغوش زاگرس به پهنه ی خلیج آورد.. عیدتان عزا باد. یعقوب درویشیان ..چهارده خرداد ۹۸..بوشهر

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 3 نظر

  • 1 ناشناس 1398/3/15 8:20:40

    آشفته نویسی دو قسمت قسمت اول چه ربطی به چهره های سیاسی داره گسست از سنت و ورود به دوران جدید، محصول دوران مدرن است و اجتناب ناپذیر...

    پاسخ
  • 2 محمد ماهریان 1398/3/14 19:0:37

    باسلام دورود بیکران ؛ضمن قبولی طاعات و عبادات شما ؛هیج وقت از متنی ای نقد لذت نبردم ،خدایار و یاورتان باد بزرگوار

    پاسخ
  • 3 پورمحمدی 1398/3/14 10:41:10

    چه زیبایی های تلخی را به رشته تحریر در آورده ای. دست مریزاد.

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها