عدالت‌خواهی و نقد سوبژکتیو؛ تاملی مجدد در باب نسبت «فرم» و «محتوا»

عدالت‌خواهی و نقد سوبژکتیو؛ تاملی مجدد در باب نسبت «فرم» و «محتوا»

نقد و عدالت خواهی، همواره نسبتی معنادار با هم می یابند. در فهم دقیق این نسبت( به ویژه ذیل سنت اسلامی) باید به این نکته توجه کرد که عدالت، صرفا یک تحریض اخلاقی از سوی شریعت نیست، بلکه به دلیل ابعاد هنجاری مفهوم عدالت، یک توصیه قطعی است که دین، موالیان خود را بدان امر می کند. عدالت اصولا یک "مطلوب" است که در بطن خود، ترسیم کننده نوعی وضعیت آرمانی است. وضع آرمانی، آنگاه که با وضع تحقق یافته مقایسه می شود، عموما نوعی فاصله و شکاف را به ذهن متبادر می کند. نقد عدالتخواهانه دقیقا در میانه ی این شکاف است که متولد می شود و شاید بیراه نباشد اگر بگوییم نقد، همزاد عدالتخواهی است.

با انقلاب اسلامی ایران، شعار عدالت خواهی به مثابه یک آرمان غیر قابل عدول، دوباره پر رنگ شد. حدود یکی دو دهه است که عدالت خواهی جان تازه ای گرفته و هم اکنون به صورتی بطئی و تدریجی از لایه های نخبگانی به سمت لایه های مردمی و عمومی تر هم در حال حرکت است و این خود، فی نفسه ارزشمند است. سلامت هر حرکت اجتماعی در گرو پایش مداوم و رصد آسیب شناسانه آن است. آنچه که به عنوان یک آسیب جدی در باب نقد عدالتخواهانه در جمهوری اسلامی و در آستانه دهه پنجم مطرح است، خطر "امکان غلبه فرم بر محتوا" است و به عبارتی غلبه عدالتخواهی فرمی بر عدالتخواهی محتوایی.

نقد عدالتخواهانه آنگاه که به نوعی "پرستیژ "تبدیل شود، از همان لحظه تن به "تقلیل گرایی فرمالیستی" داده است. در چنین شرایطی هر چه نقد، رادیکال تر باشد بیشتر منجر به کسب پرستیژ می شود؛ چنان که در تجربه جمهوری اسلامی به ویژه طی چند سال اخیر شاهدش بوده ایم. اینکه در فضای اجتماعی، هر چه نقد رادیکال تر باشد، عیار عدالتخواهی اش در نگاه مخاطب بیشتر است به طور طبیعی باعث شده فضایی رقابتی در کسب هر چه بیشترِ این پرستیژ اجتماعی شکل بگیرد و آن گاه این پرسش به طور طبیعی مطرح می شود که حد یقف این نقد کجاست؟ و مرزهای کنش و نقدِ عدالتخواهانه کدام است؟ اگر درباره حدود و حد یقف نقد عدالتخواهانه تامل نکنیم، بدون تردید چنان که امروز هم بعضا شاهدیم، فضا به سوی نوعی "نقد سوبژکتیو" و بیرونی خواهد رفت.

نقد بیرونی از نظر نگارنده در اینجا به معنای نقدی است که بدون تعهد به سنت انقلاب اسلامی و بی اعتنا به ساختاری به نام جمهوری اسلامی، به نقد عدالتخواهانه می پردازد. حتی ملاحظه می کنیم که برخی، خود را متعلق به این سنت و ساختار می دانند اما در عمل دقیقا نقد سوبژکتیو می کنند! البته نگارنده به این مساله معترف است که با نقد سوبژکتیو و بیرونی، دایره و گستره تفکر انتقادی و تمایل به بازاندیشی در این سطح، حتما گسترده تر خواهد شد و میدان فراخ تری فراروی نقد گشوده خواهد شد( و این خاصیت طبیعی نقد بیرونی است؛ چه اینکه در نقد بیرونی، اصولا معیار و شاخص نقد، مطلوبیت ها و مقبولیت هایی است که هر کس نزد خود تعریف کرده است). این درست است که با نقدِ بیرونی و سوبژکتیو و آنگاه ابتنای عدالتخواهی بر چنین خوانشی از نقد و نقادی، به طرزی گسترده تر و بنیادی تر، به نقدِ عدالت خواهانه مبادرت ورزیده ایم (چنانکه اصولا وقتی به نقد بیرونیِ ساختار و یا سنتی مبادرت می ورزیم ، به دلیل آنکه فاصله ما با آن ساختار، محتوا و مقوماتش بیشتر از کسی است که به نقد درونی این سنت و ساختار اقدام کرده است، گسترده تر می توانیم نقد کنیم) اما باید توجه داشت این به هیچ وجه به این معنا نخواهد بود که کدام نقد، عدالتخواهانه تر و به معنای واقعی کلمه به صواب نزدیک تر است؛ چه اینکه صحت و اعتبار نقد بستگی به درستی و اعتبار شاخص ها و ملاک های نقد دارد و نه صرفا شدت فاصله داشتن از متن و محتوای یک سنت و ساختار. پس نباید به صرف بازارِ گرم و مشتری داشتنِ برخی نقدهای سوبژکتیوِ عدالت خواهانه ، ما را به دامِ صائب بودن چنین نقدهایی بکشاند.

حال که این مساله روشن شد، این پرسش به میان می آید که کرانه های نقد عدالتخواهانه کجاست؟ ( چنانکه حل معضل غلبه فرم بر محتوا در عدالتخواهی تا حدود زیادی در گرو به پاسخ به چنین پرسشی است). البته در بحث قبلی تا حدودی جواب این مساله مشخص شد. آنچه که ما را در شناخت درست کرانه های نقد عدالتخواهانه یاری می کند توجه به "نقد درونی" است. ( تاکید می کنم روی سخن من در اینجا با تلقی های چپِ سکولار از عدالتخواهی و نقد عدالتخواهانه نیست، با دوستانی است که خود را متعلق به متن سنت انقلاب اسلامی و آرمان های آن می دانند منتها در عمل دانسته یا ندانسته به هنگامه نقد عدالتخواهانه، به لوازم نقد بیرونی بیشتر پایبندند تا نقد درونی و "عملا" همان گونه نقد عدالتخواهانه می کنند که چپِ سکولارِ عدالتخواه). نقد درونی به منظور نشان دادن ناسازگاری های درونی و نیز توجه دادن به شکاف میان حالات آرمانی و وضعیت های موجود در مساله عدالت اجتماعی است و عدالت خواهی را ذیل سنت انقلاب اسلامی می فهمد و در عمل به آن پایبند است. پیش فرض نقد درونی، "شناخت" و آگاهی است نسبت به متن سنتی که خود را در درون آن تعریف می کنیم یعنی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی.

اینکه در اینجا بر "شناخت"تاکید می کنم به این دلیل است که از قضا بخش "دشوار" قضیه همین جاست که آغاز می شود! جدی ترین معارض این بخش، تلقی ای است که نقد عدالتخواهانه را به سطحی ترین تِرم های پراگماتیستی و عملگرایانه تقلیل می دهد.در باب بخش دوم قدری نیاز به توضیح بیش تر است. عدالت از سویی با "حق" معنا می یابد؛ چه اینکه در تعریف افلاطونی از عدالت( اعطاء کل ذی حق حقه)، کاملا مبرهن است که تعریف عدالت حول مساله "حق" صورت بندی می شود. دقیقا از همین جاست که در کنار وجوه سلبی نقد عدالتخواهانه، وجوه ایجابی مساله برجسته می شود ؛ چرا که همین تعریف از عدالت ( اعطای هر حقی به ذیحق) تعریفی است فرمال( به معنای مثبت کلمه یعنی صرفا بر شکل متمرکز می شود نه محتوا. مشخصا در اینجا نگاهی ارزشی به فرم نداریم) . برای فهم عدالت، باید "حق"، فهم و شناخته شود. اینکه هر حقی به ذی حقی برسد، مورد اختلاف نیست، اینکه چه چیزی حق است، این مورد اختلاف است. این مساله، به خودی خود، وجوه ایجابی در عدالت خواهی اجتماعی را پر رنگ می کند. کسانی که به بهانه بی عملی های امروز ما( که درست هم هست و ما متاسفانه برخی جاها گرفتار بی عملی هستیم)، امر متعالی عدالت و عدالت خواهی را به یک پروژه صرفا عملگرایانه تقلیل می دهند متوجه وجوه ایجابی این مساله نیستند. حتی تصویری که برخی دوستان از امام خمینی به عنوان پرچمدار عدالت خواهی پس از انقلاب ترسیم می کنند، تصویر یک چریکِ عدالتخواهِ عملگرای فاقد پشتوانه نظری است. این تلقی حتی حاضر است به بهانه به کرسی نشاندن تلقی ناقص و فرمالیستی خود از مساله عدالت اجتماعی و نقد عدالتخواهانه، جامعیت شخصیتی امام را هم قربانی کند؛ نه خمینیِ فقیه را ببیند؛ نه خمینیِ فیلسوف و نه خمینی عارف را...

این که چرا این تلقی بین برخی از ما ریشه دوانده به نظرم پرسش مهمی است. شاید یکی از عوامل شکل گیری چنین نگاه های سویافته به عدالت اجتماعی و نقد عدالتخواهانه، اولا پروژه ای دیدن عدالتخواهی و ثانیا مهم تر از همه ندیدن آن از دریچه "بینش تمدنی" است. برای تمدنی دیدن مساله عدالتخواهی، لزوما باید طرحی ایجابی داشت. گرچه در تمامی مراحل عدالت خواهی و عدالت طلبی، عنصر "عمل" برجسته است، منتها در این گستره، آنچه که اولویت و اهمیت پیدا می کند، حوزه شناخت و آگاهی است. توجه به این ساحت، ضریب اثرگذاری نقد عدالتخواهانه را بالا می برد و باعث تعالی جامعه می شود. در اینجا می توان بحثی را با اتکای به حکمت متعالیه مطرح کرد و آن اینکه انسان زمانی می تواند خود را مورد ارزیابی قرار دهد که از وجود خود فراتر رود و یک نگاه درجه دومی به خود داشته باشد. البته در حکمت متعالیه تاکید می شود که این کار به واسطه عالم خیال انجام می شود( عالم خیال در اینجا به هیچ وجه یک عالم فانتزی نیست، بلکه به قول هانری کربن کاملا واقعی است، گرچه مجرد محض و حسی محض هم نیست). در این تلقی، ما به میزانی که از خود شناخت پیدا می کنیم، حضور، آگاهی، خودآگاهی و بلکه اثرگذاری ما در عالم بیشتر می شود. این مساله در عدالت خواهی اجتماعی، بسیار پررنگ است و به ما این نکته را متذکر می شود که اگر حق و خیر به عنوان پایه عدالتخواهی "شناخته" نشود و ادراک معتبری در باب شناخت آن صورت نگیرد و ابعاد ایجابی نقد عدالتخواهانه دیده نشود، حضور و اثر گذاری در این حوزه، حداقلی است و عدالتخواهی و نقد عدالتخواهانه به نوعی کنش فرمالیستی تقلیل داده خواهد شد. در اهمیت این شناخت و حضور و خودآگاهی، امام خمینی تعبیر جالب توجهی دارد. ایشان می گوید ما آن زمانی عظمت داشتیم که تمدن داشتیم و این زمانی بود که بیشترین "شناخت" را از اسلام داشتیم( دقت شود در تعبیر) و البته به آن عمل می کردیم و همین شناخت اسلام و عمل به آن بود که باعث شد ما به یک نقطه اوج تمدنی برسیم و این دویست سیصد سال اخیر که مسلمانان دچار انحطاط شده اند، دلیلش همین فقدان عنصر شناخت و آگاهی و خودآگاهی است. تا کید امام بر عنصر "شناخت" و "تمدن" گویای همه چیز است. عدالتخواهی و نقد عدالتخواهانه بدون نگاه تمدن ساز( که در مقابل پروژه ای دیدن مساله عدالت و عدالت خواهی تعریف می شود) و نیز بدون شناخت و آگاهی و نظرورزی( بدون آنکه تن به بی عملی دهد)، نمی تواند از فرم به محتوا گذار کند.

*منبع: روزنامه فرهیختگان

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها