خوشا بودن‌اش و دریغا رفتن‌اش!

خوشا بودن‌اش و دریغا رفتن‌اش!

امراله نصرالهی - در زندگی کمتر توفیق یافته ام که بزرگان فرهنگ سرزمینم را از نزدیک دیدار کنم. چقدر دوست داشتم ایرج افشار را ببینم، ندیدم. چقدر انتظار کشیدم که بر آستان استاد شفیعی کدکنی زانوی ادب زنم، نشد. و چقدر آن رفیق جدا ناشدنی افشار و همراه و همپای کوه و دشت و بیابان اش، منوچهر ستوده را، آن هم نشد. از آن سه، دو تن رفته اند و یکی بر کرانه ی عزت و عزلت نشسته. با این همه اما این بخت را هم داشته ام که محضر مردانی چون تقی پورنامداریان، محمود دولت آبادی، مجتهد شبستری و نجف دریابندری را درک نمایم. و ما همین اندک را هم به فال نیک گرفته ایم. پورنامداریان استادم بود. نقد ادبی با او گذرانده بودم. دولت آبادی برایم تصویرگر دوران فورماسیون اجتماعی فئودالیزم و مرد خود ساخته ی تاریخ، زندگی و داستان بود.کار کردن مدام را از پدر به ارث برده و داستان را هم با «نون نوشتن» آغازیده بود. شبستری برایم منبع هرمنوتیک، کتاب و سنت بود. هر دو کتابش را که در آن روزها گل کرده و برای فهم و تلقی فاشیستی از دین دردسر آفریده بود، خوانده بودم. او را در جلسه ی نقد کتاب دیدم. نقد کتاب «ایمان و آزادی» اش. نام نجف دریابندری را هم بر روی تنها کتابی که تا آن روز از او داشتم، دیده و خوانده بودم. از روی جلد «افسانه ی اسطوره»اش. هیچ چیز دیگر اما از او نمی دانستم. در عصر گاهی اردیبهشتی، نمایشگاه گویی بختم را گشوده بود و از سر تصادف مرا با بلندای او روبرو کرده بود. وقتی وارد سالن شد، بر مثال رستمی می نمود. اندامی بلند، دستانی کشیده، ابروانی طاق گونه و پرپشت داشت. به محض ورود، لبخندی بر لبانش نقش بست. لبخندی که تا همیشه در ذهن الف دانشجوی نوجویی چون من هم حک شد، کما النقش فی الحجر. «استاد نجف» آن روز آمده بود تا درباره ی «افسانه» سخن بگوید. کتاب افسانه ی اسطوره ی او را نشر کارنامه چاپ کرده بود. این مرد مخالف کاربرد معادل عربی آن (اسطوره) در زبان فارسی بود. آن را کلمه ای ناقص می پنداشت و برای خود دلایلی متقن داشت. شسته و رفته سخن می گفت. سلیس و همه فهم. نثر برگزیده ی بوستانی! او را بعدها شناختم. تعجب نکنید استاد دریابندری می گفت من نوشتن را از بوستان شیخ اجل آموختم. همنشین او عبداله کوثری در نشستی به پاسداشت ابوالفضل بیهقی بیان می کرد؛ آقای دریابندری به بوستان علاقه ی وافری داشت. او را تقریبا از بر بود و اعتراف می کرد که نثر را از خوان بوستان برگرفته است. مراد او بی شک سلاست و روانی کلام شیخ بود. و بی گمان نحو استوار سعدی در بوستان از سیاق نحو کمال یافته ی دستور زبان پارسی پیروی می کرد. دریابندری هر چیزی نمی نوشت و هر کتابی را لایق ترجمه نمی دید. هر آنچه نوشت و برگزید از سر نیازی بود. پیامبر جبران را اگر چه نخستین بار جعفر موید شیرازی ترجمه نمود اما این مرد جنوبی بر سر زبانهایش انداخت. در افسانه ی اسطوره جای خالی مباحث اسطوره شناسی را خالی دید و ضرورت تالیف این کتاب را حس کرد. مباحث فیلولوژیک و نظری او در باب این علم خواندنی است. و فهم ساختارگرایی استراوس، کارکرد گرایی مالینوفسکی و فلسفه ی صورت های سمبلیک کاسیرر در این کتاب هم شنیدنی. به راستی این اثر در کنار آثار جلال ستاری در نوع خود حرفی برای گفتن داشت. ترجمه های داستانی او هم اگر چه متنوع، اما به تقریب حول باور چپ گرایانه ی او چرخ می خوردند. استاد البته منتقد تاریخ زیست سیاسی معاصرش هم بود لیکن؛ به گواهی گواهان همبود او تا به آخر، چپ باقی ماند.

دریابندری مرد بذله بود. اهل هنر بود. فلسفی بود. نقاشی می کرد. به سیاست می اندیشید. روزگاری زندان رفت. طعم حبس را هم چشید. طفلک چه می کرد. «رفیق» آخر فعال بود و حزب توده هم برای او قبله ی آمال. لیکن بلای نازل ساواک برای او، تقدیر قاهر دیگری بود.خلاصه «رفیق نجف» یا «عمو نجف» ما انبانی بود از سرد و گرم روزگار. مرد قباها دریده ی معاصر با زیست_جهان های گوناگونش، همه چیز و همه کس را ناگاه به قهقهه ای وامی گذاشت.صاعقه وار خنده می زد و در جدی ترین مجلس هم به خنده ای ناگهانی، سنگینی فضای اش را می شکست. چنانچه مجلس بزرگداشت خویش را هم. قهقهه هایش برای شب دیجور زمانه ی ما شعله ای سرکش بود. و کور سوی امیدی در غلبه ی نومیدی مطلق بود. ما به ملغمه و وصله وصله ی روشنفکری او سخت محتاجیم. به آمیغ جد و طنز او، و «درد بی خویشتنی» اش. و «از این لحاظ» ها و «در عین حال» های اش. و ماحصل هر کدام هم مکارم اخلاق و انسانیتی بود که به شخصیت او جذابیت خاصی می بخشید و نادره ی دورانش می کرد. نادره ای که به شصت و سه سال دوستی با دکتر محمد علی موحد معنا می داد و منوچهر انور بر صداقتش اصرار می ورزید و دولت آبادی آن را به استادی و آموزگاری خطاب می کرد. پس؛ خوشا بودن اش و دریغا رفتن اش.

منبع: کانال ویسپرد(نوشته های امراله نصرالهی) T.me/adabiatvispard

(توضیح سایت: اسفندماه سال ۸۴ نجف دریابندری به دعوت کانون واژه همراه با دیگر مهمانان برای شرکت در همایشی به دهدشت آمدند. عکسهای زیر مربوط به حضور دریابندری در دهدشت می باشد) توضیح عکس بالا: از راست دکتر کتایون مزداپور - دکتر محمدصنعتی- نجف دریابندری- دکتر سعید حنایی کاشانی و فهیمه راستکار(همسر دریابندری)
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها