هیچستان خیام

هیچستان خیام

امراله نصرالهی دارنده چو ترکیب طبایع آراست باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟

خیام را نماینده ی عقلانیت فلسفی عصری می دانند که می رفت تا جهان، خدا و انسان را از دریچه ی دیگری بکاود. آنتولوژی خیام، وجهی تلخکامانه و زهرآلوده داشت. به ازای هر پرسش او، اهل تشرعی به خاک می افتاد. شریعت، محل تردید او بود و هستی، مکان حیرت اش. شک هم در رفت و آمد میان آن دو نقاب یقین می درید و پیش می رفت. امر مقابله در درون او جدالی به پا کرده بود و شاید دوئلی نابرابر، که حریف را قوی پنجه تر از خویش نشان می داد. او اما پشت به ستون شکاکیت داشت و هر لحظه لرزه بر اندام حقیقت پوشالی تاریخ می انداخت. خوف خیام از متافیزیک هستی و فناتیسم (تعصب) فقاهت نبود، از تردید حیرت زایی بود که بناهای آباد! شریعت او را خراب می کرد. همه ی یقین او اکنون از دل همان خرابه ها برون می آمد و قامت اندیشه اش از درون آن ویرانه ها برمی خاست. خیام پا را از دو بن گرایی فردوسی، فراتر نهاده و خرد را به سلیح نقد، به جنگ هستی فرا خوانده بود. دوئیت و تضاد در فلسفه ی او جایی نداشت. در هیچستان محض قدم نهاده بود. و هیچستان، جایی بود که انبان زندگی از هر حقیقتی خالی می شد. تا زندگی، خود را دیگر بار از تهی برسازد. این تهی بودگی، وجه وجودی خیام بود. با او از جهان اساطیر می گذشت و پا در قلمرو لوگوس می نهاد. ستاینده و سراینده. طعم زندگی از زندگی بود و دیگر هیچ. حقیقت های پیرامونی پس زده می شدند. تا ذات زندگی، خود را نشان دهد. بی گمان نزد خیام این زندگی همان خواست و بازنمود اراده بود که خرد خیامی به آن هوشیاری داشت. خیام در این طرز و تراز دیدن، هم افق و همتای شوپنهاور آلمانی بود. صد البته نظیر شوپنهاور را در غرب، مثال می توان آورد، مثال عمر خیام در ایران را، خیر. خیام، درد زمانه ای است در واحه ی اندیشه که در این سوی جهان تک افتاده. او در نقادی و پرسشگری پیشگام است. نه کانت و نه فوئر باخ (یکی طلایه دار نقد و سنجش خرد ناب و دیگری فیلسوفی آدئیست)؛ با همه ی نقادی، هیچ یک جسارت خیامی را نداشته اند. ازیرا که پرسش های او در بن بحران اندیشه ی ایرانی سخت بن فکنانه تر و ساختار شکن تر از پرسش ها و اندیشه های فلسفی آن دو بوده است. شک و رنج دو مفهومی است که خیام از هستی بر می کشد و در رباعیات خویش بن می بخشد. خیام در اندیشه ی ایرانی ارزش لوگوس را می داند و سلاحی برای اوست تا به جنگ فرع اندیشی های فلج کننده ی فقیهان و زاهدان رود. نبرد خیام بر خلاف نبرد دیگر سخنگویان وجدان ایرانی خاصه حافظ، لخت تر و عریان تر است. خیام، فیلسوفی ضد اندیشه ی سامی است. فلسفی اندیشی های فیلسوف، مجالی برای پرده پوشی سخن در رباعیات به او نمی دهد. او در دل همین رباعی های فلسفی، مفهوم انضمامی آری گویی به زندگی را طرح می کند. فکری آپولونی و دیونیزوسی دارد. او جدال عقل و عشق را که از قرن ششم، تاریخی را به غرقاب می افکند، به آشتی وارگی لوگوس و میتوس فهم می کند. آن ستیز کار تصوف بود. عقل کش و عشق ستا. و این آشتی، حکمتی خسروانی و خیامی. بر منطق و عقل پای می فشرد. بر سرخوشانگی و شور سر می رقصاند.

می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی، رفتی

این نیست شدن ها و رفتن ها، تلخناکانه مذاق خرد خیام را بر می آشوبد، اما از لذت و حیات باز نمی دارد. تلخی کام او مقدمه ی شیرینی حیات اوست. دم و بازدمی که قدر می داند، از همین تلخی و ترشی است. او در این تلخی نگری هم عنان با شوپنهاور اسب می تازد. حافظ اما در این رهایی افسار، کمی بیشتر بر طریق احتیاط می رود. او در این تلخی و تردید خیامی، تردید نمی کند، لیک زندگی را هم لخت نمی زید و برای گریز در روز خوف و خطر، ایهام را چاشنی آن می دارد.

خیام را می توان در دل سخن فلسفی نیچه نیز قرار داد. و مفهومی نزدیک تر از «زایش تراژدی» در فلسفه ی نیچه به او؟ شاید قرن نوزدهم آمده بود تا سده ی پنجم را در نسخه های غربی آن و به زبانی مفهومی تر، درپیچد. صد البته خیام به زکریا و ابوالعلاء نیز خویشاوندی فکری دارد. با این تفاوت که خیام هرگز دچار مرگ اندیشی معری وار نشد. هیچ انگاری او درست چون سویه های نیهیلیسم یونانیان باستان است که قیمت زندگی را در دل هراس نهادینه ی هستی قدر می داند. آری او عشرت طلب هست، هدونیست نیست. کام پرستی می کند، ولنگاری نمی کند. شادخواری دارد، شهوت انگاری خیر. شادی خواری او مدیون شک اندیشی های اوست. شک خیام، طغیان است، کنش مند است، پویا است. روی به هیچستانی دارد که معنای خود را از خود می گیرد. الحاد بودن فکر خیامی بر خلاف کج اندیشان به انکار نیست؛ بل به تردید و حیرت است. حیرتی که بخش بسیار پوشیده و نرمی از آن را نزد حافظ می توان جست.

در این میان دکتر زرین کوب چه زیبا می گوید؛ آیا این بدبینی و شک و حیرت نیست که از ورای خاموشی رفته ها و فراموشی گذشته ها در گوش جان ها طنین می اندازد؟ چه زیباست این تناقض که خیام در بن اگاهی و دانایی خود جهان را آکنده از ظلمت ببیند. ظلمت شومی که بیش از آن که در بن هستی نمایان باشد، بیشتر در ظلمت اندیشی های صاحب مرصاد العباد نمایان تر است. زیرا اوست که از فرط کج فهمی، خیام را بیچاره ،مادی و کافر می پندارد. خیام گاهی اسیر این ظلمت اندیشی های اشعری مسلکانه نیز شده است.

خاصه در این بیت؛ ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست / بیداد گری شیوه ی دیرینه ی توست اما باز خود را از زیر یوغ چنین ظلمتی نجات می بخشد که؛ چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

خیام، روبروی خود جهانی برهوت می بیند که معنایش را از عریانی اش می گیرد و بدین سبب حضور و وجود خیامی، معطوف به بازگشت به مبدا نیست. بل وجهی از اگزیستانسیالیسم بدبینانه است و کنده شده از آن. نکته ای که نباید از یاد برد ریختن فکر خیامی در قالب رباعی است، هیچ می دانید چرا؟ رباعی تایید می کند. پرسش می کند. به تردید می افکند. دریغ می ورزد و طنز و طعن تلخی را نیز با خود دارد. این مفهوم را داریوش شایگان در پنج اقلیم حضور به زیبایی طرح نموده است. بدین سبب است که نگرش رعد وار و صاعقه وار او را تنها قالب رباعی برمی تابد و بس. قالبی مناسب برای بیان رنج، این حله ی تنیده ز تار و پود هستی.

منبع: کانال ویسپرد (امراله نصرالهی) @kotahneveshtha

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها