خامی؛ کاکل‌اش آتش فشونه

خامی؛ کاکل‌اش آتش فشونه

علیرضا کفایی

چند روز از آتش گرفتن جنگلهای گچساران می گذرد، انصاف آن است که اعتراف کنیم و ببالیم به همت جوانان و گروههای مردم نهاد که با دلسوزی و بیش از حد ظرفیت و با دست خالی، سنگ تمام گذاشتند و تلاش بسیار کردند تا از پیشروی آتش جلوگیری نمایند، از مسئولین هم تشکر کنیم که لااقل باعث شدند بهتر بفهمیم که در مورد آنان اشتباه نکردیم، همین که در عکسها هستند و تلفن می زنند کفایت می کند، هستند ولی بی مسئولیت یا بی اختیار یا ناتوان یا ..... مدیریت بحران خود بحران آفرین است؛ کسانی که با لابی و یا خویشاوندی و یا بخاطر رای به این و آن صاحب منصب میشوند در چنین مواقعی البته که نمی توانند کار خاصی انجام دهند؛ خوشبختانه جوانان این دیار هم به امید خوشه چینان انتخاباتی ننشسته اند.

این آتش که خرمن و مرتع و کاشانه میسوزاند، امید هم میسوزاند، آتشی که به جان طبیعت و جنگل افتاده در واقع آتشی است که از دم دیوان و دیوان سالاران بر جان همه افتاده و سالهاست که میسوزاند، تقدیر آتش سوختن است و افروختن، باید با تمام یاران و دلنوازان و پاک دلان تهیدستی که این روزها خسته اند و رنج کشیده و زخم خورده از بیداد زمان و به جنگ جهنم رفته اند همدل و همنوا شد، رسانه هایی که سالهای قبل نوشتم صیغه ای اند متاسفانه امروز جز مدح و ثنا آن هم در این ویرانگری آتشین ندارند، می خواهند القاء کنند فلان! فلان کرده است، گیریم کرده باشد وظیفه اش بوده، بیت المال را ریخته اند در حلقومشان و باید پاسخ دهند، گرچه معجزی هم از اینان ندیده ایم، منصب دار شده اند و فقط خوب جلسه می گیرند و پرستیژ حفظ می کنند، استانداری و دادستانی و مجلسی توضیح دهند چه شده است و چه کرده اند و چه می کنند؟

امروز که کاکل خامی آتش فشان است! همه باید خوب بفهمند و خوب بدانند که گرچه کوه و در و دشت و خرمن و جنگل میسوزد اما آتش درون را با تاریکی و دخمه‌های خفاشان میانه‌ای نیست، آتش ما، این ظلمت را خواهد زدود.

گریه‌های خاموش و بغض‌های ناشکسته و آتش درون جوانان بیکار این سرزمین را همین آتش برون، بیرون خواهد داد؛ آدمی از درون منفجر می‌شود. سخن به سینه‌ی تنگم نمی‌زند چنگی که گورِ گریه‌ی خاموش شد سرای سرود

امشب همه غم های عالم را خبر کن! بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن! ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین! ای چون دل من، ای خموش گریه آگین! سر در گریبان، در پس زانو نشسته، ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته، در پرده های اشکِ پنهان، کرده بالین…

بله.... خامی دیگر خام نیست، پخته میشود تا با هم سرودی دیگر بخوانیم....

شب است و چهره‌ی خامی! سیاهه نشستن در سیاهی‌ها گناهه برگ و باری بده تا ره بجویم که هر که عاشقه پایش به راهه خامی بیقراره؛ خامی شعله ‌واره؛ خامی دشت سینه‌اش لاله ‌زاره شب و جنگل خوف‌انگیز و طوفان من و اندیشه‌های پاکِ پویان برایم کوله باری بیاور که خون می‌بارد از دل‌های سوزان خامی کاکل‌اش آتش فشونه تو که با عاشقان درد آشنایی، تو که همرزم و هم ‌زنجیر مایی ببین آتش را در این جنگل، مددی رسان تا بر دمد صبح روشنایی.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها