عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی

عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی

بشارت جعفری ویتگنشتاین:«مرزهای واژگان ما مرزهای زبان ما هستند،مرزهای زبان ما مرزهای تفکر ما و مرزهای تفکر ما مرزهای هستی ما. زبان یعنی به کارگیری مفاهیم، باید به معنای مکمل زندگی درک شود. معنای واژگان بر حسب نقشی که در فعالیت‌های انسانی ایفا می‌کنند تَعَیُّن می‌گیرند.به اعتقاد ویتگنشتاین (متأخر)زبان صرفا واقعیت را باز نمی‌تاباند بلکه تا حد زیادی جهان را می‌سازد.»

سیستم عصبی انسان نیز شباهتی چنین دارد. دستگاه عصبی انسان در مواجهه با شرایط مختلف، معانی متفاوتی را به ما مخابره می‌کند. به عنوان مثال در مواجهه پوست انسان با آتش نوع خاصی از پیامْ درد که حاوی معنای سوختگی است به انسان مخابره می‌شود، یا عصبانیت به لحاظ مفهومی(عقلی) وابسته به رفتارها و شرایط خاص است. بدن انسان در مواجهه با محرک‌هایِ آسیب‌زایِ بیرونی دارای یک آستانه تحریک‌پذیری پایین و یک آستانه اثرپذیری بالایی است. یعنی اگر حرارت از یک میزانی پایین‌‌تر باشد آن را سوختگی تلقی نمی‌کند و اگر سوختگی از یک میزان فراتر رود از محدوده‌‌‌ای به بعد دردناشی از سوختگی به یک میزان احساس می‌شود.

جامعه انسانی نیز ساختاری شبیه دستگاه زبانی و عصبیِ انسانی دارد. انسان‌ها برای وقایع ناگوارِ با شرایط غیرمعمول واژه‌هایی چون فاجعه، بحران، جنایت و... را انتخاب کرده‌‌‌‌اند. این واژه‌ها به معنای شرایط محیطی و اجتماعی است که حد نهایی تاب‌آوری را در جامعه انسانی می‌نمایاند. این واژه‌ها علامت هشداری برای وضعیتی است که جامعه انسانی باید سریع و صریح جهت تغییر آن وضعیتِ غیرمعمول به وضعیت معمول بکوشد. حدود تحریک‌پذیری این آستانه‌ها در هر جامعه نمایاننده کیفیت زندگی و امکان بازتولیدِ اوضاعِ غیر معمول در آن جامعه است. آستانه‌ها معیار خوبی برای سنجش حرکت جوامع به سمت زوال یا کمال‌‌‌‌اند. تعدد فجایع و بحران‌ها در یک جامعه باعث می‌شود این واژه‌ها از حیث وجودی و معنایی ساقط شوند. به این معنا که تعدد فجایع سبب عادت کردن جامعه به وضعیت اضطرار و جا به جایی آستانه تحریک‌پذیری جامعه می‌شود. جامعه‌‌‌ای که در آن بحران‌ها بازتولید می‌شوند به سقوط ارزش‌ها دچار می‌شود و مانند دومینو در مسیر برهم کنش منفی ارزش‌ها حرکت می‌کند، تا جایی که آن جامعه از اساس، از نام جامعه بودگی ساقط می‌شود و به توده بدخیمی از اجتماع انسانی تبدیل می‌شود.

مثال ملموس این ادعا را می‌توان در برخورد جوامع اروپایی با مرگ هموطنان خود در پیش و پس از کرونا دید. تا پیش از کرونا برای حوادثی با تعداد کشته‌های کمتر بزرگداشت‌های متعددی برگزار می‌شد، اما تعداد کشته‌های فراوان این بیماری باعث شد مرگ به رویداد روزانه برای همه تبدیل شود. بر همین اساس می‌توان وضعیت ایران را نیز بررسید. تعدد حوادث و وقایعی چون سقوط هواپیما، فساد و آتش‌سوزی باعث قبح‌زدایی از عناوینی چون بحران و فاجعه شود. ایرانِ امروز آستانه بالای تحریک‌پذیری را از سر گذرانیده و در حقیقت این واژه‌ها(بحران و فاجعه و...)از معنای محصل خود تهی شده‌‌‌‌اند. در جوامع توسعه یافته به منظور حفظ سرمایه اجتماعی و جلوگیری از ورود جامعه به دومینوی سقوط ارزش‌ها، وسواس چندانی در پی‌یابی و پیگیری حوداث با منشأ و دخالت عوامل انسانی می‌شود. در ایران اما آن‌چنان این حوادث و فجایع به داد و ستدهای روزانه مردم رخنه کرده(دست‌کم در سال‌های اخیر) که جامعه را در یک هم‌افزایی منفی به سقوط آزاد ارزش‌ها دچار کرده است.

جامعه ایران به معتادی می‌ماند که با هر دوزی از فاجعه و بحران تطبیق پیدا می‌کند. این اعتیاد آن‌چنان در بنِ جامعه رخنه کرده که برای درمان آن همراهیِ همگانی می‌طلبد. هر چه هست در این مسیر سقوط باید انقطاعی صورت گیرد. برای به خود آمدنِ جامعه عادت کرده به بحران‌ها، بازتعریف واژه‌ها دست‌کم می‌تواند به عنوان نمادی برای تلنگر باشد. به اعتبار ادعای ویتگنشتاینِ متاخر به واسطه بازتعریف واژه می‌توان وز نو عالمی و آدمی ساخت، که این‌گونه بباید.

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها