ما همان بلوطیم که مردانه سایه می‌دهیم (تقدیم به مادرمان بلوط و ابرمرد بلوطی قوم‌مان)

ما همان بلوطیم که مردانه سایه می‌دهیم (تقدیم به مادرمان بلوط و ابرمرد بلوطی قوم‌مان)
محمد مختاري
mokhtari کافیست فقط یک نظر به پیرامون خود بیندازیم که خدایمان را هزاران کرور قابل‌ستایش بدانیم و به شکر‌اندرش مزید بر این‌همه نعمتی که ارزانی‌مان داشته، درآییم. از گرداگرد زمین و آسمان و شب و روز پیرامون‌مان که هزاران هزار نشانه از نشانی‌های خالق بی‌بدیل‌مان به گرد ما می‌گردند و ما در این گردونه بعد از چند دهه‌ای از عمر، بسا بخشی از آن‌ها را دریابیم و بلکه ببینیم. هرروز برای ما مردم منطقه‌ی چهارفصل کهگیلویه و بویراحمد روز طبیعت است اگر سایر هم‌وطنان ما تنها یک روزبه نام طبیعت برایشان در سهمیه‌ی تقویم منظور شده است و تنها چند لحظه از روزی که زیر سایه‌سار بلوطی تنومند روحمان را جلای سبزینه می‌دهیم کافیست تا دریابیم ما صاحب مادری ثانی به‌سان مادر اول خویش هستیم، مادرمان بلوط. چه می‌توان در توصیف مادر گفت که الآن من بخواهم از این مادرمان وصفی بر زبان آورده باشم؟ از نام مسجع و زیبایش که استواری اسطوره‌ای دارد و آنان که زیبایی را فراتر از ظواهر می‌بینند نام زیباترین دختران خویش را بلوط می‌گذارند، از رنگ بلوطی‌اش بگویم که چون جعد یار زیباترین رنگ‌ها است و رنگ مایه‌اش استاندارد معتبرترین کمپانی‌های رنگ‌سازی است و خصوصاً رنگ موی بلوطی از گران‌ترین و مرغوب‌ترین رنگ موهاست تا زلف یاری را به دل‌انگیزی بلوط نماید، از نقش تنه‌ی مقاومش بگویم که زیبایی نقوش پیر شده‌اش حماسه‌سرای تمدن‌هاست و اسطوره تاریخ را به یاد آدمی می‌آورد و درب‌های چوب بلوط که استحکام آن را در دنیا به‌عنوان محافظ جان هیتلر می‌شناسند و ضرب‌المثلی هست به این معنی که مگر چوب بلوط محافظت باشد که از انفجار بمب جان سالم بدر ببری» (اشاره به بزرگ‌ترین ترور هیتلر که توسط سران ارتش طراحی و اجرا شد و کیف پر از مواد منفجره زیر میز کار وی قرار گرفت و دقیق سر زمان موردنظر و لحظه حضور هیتلر منفجر شد که میز کار بلوطی هیتلر حافظ جان هیتلر شد و ترور را نافرجام ساخت) و یا درب‌های خوش‌نقش و گران‌قیمت چوب بلوط که بر گران‌ترین درب‌های کاخ‌ها نصب می‌شود و ضمن جلای بی‌حد و زینت کاخ، استحکام دژ گونه‌ی دیوارهای بناهاست‌، از میوه‌ی زیبا و تندیس گونه آش می‌توان حرفی زد یا از خاصیتش که داروی بسیاری از امراض داخلی و سیستم گوارش است یا از حرمت نان میوه‌اش که قوت لایموت پدران تا ابد مرد و مادران کائنات مهر و رنج‌کشیده‌مان بود، از شاخ و برگ دم بیل‌هایش می‌توان سخن گفت که پر زین باغ‌ها و محصورکننده‌ی محل نگهداری احشام (حوشا) در بیکران طبیعت بود و سایه‌سار کپرهای خنک ایلیاتی‌مان یا از تیرک‌های سقف و ستون محکم خانه‌های گل و خشتی تبار سالخورده‌ی تمدمان، از تنه‌ی زمخت و درعین‌حال زیبایش که اصلاً حرفی نباید زد و تنها راه ادراک کوه عظمتش، بغل کردن و بوییدن و بوسیدن مادرمان بلوط است و آن‌ها به‌رسم ستایش، چراکه مادرمان بلوط فکر گرمابخشی خانه‌های پدران ما و استخوان‌درد‌های روماتیسمی زحمت و پیاده رفتن‌های ورد به ورد مارا کرده و مقدس‌تَر از همه اجاق خانه‌های مارا با تن خویش روشن و گرم کرده و باسخاوتی مادرانه هرگاه پا به سن پیری می‌گذارد خود را به تیر صاعقه می‌سپرد تا مردانه ایستاده بمیرد و تنه‌ی شریفش را به زمین می‌اندازد تا خشک شود و هیزم سوخت مردمان زنده به او و در سایه‌اش شود. حرارت زغال بلوط از قدیم درمان درد مفاصل بوده و سیاهه‌اش سورمه‌ی چشم و مزه‌ی کبابش را فقط ما می‌دانیم که هیچ تنور و فری قادر به این معجزه نیست. خاک‌برگش مقوی‌ترین خاک‌برگ برای رویش گل و گیاه بوده و تنها غذای سال‌به‌سال تن تنومند خودش و آبی که به‌اندازه‌ی سخاوت آسمانش باشد و قرن‌هاست که بدون هیچ اعتراضی مردانه ایستاده و مادرانه تمام وجودش را به مهر تقدیم مردمان می‌کند. اما می‌خواهم در مخلص این جمع موهبت و لطف خدایمان به ما قله‌نشینان زاگرس و فرزندان دَنا و بلوط از برگ بلوط بگویم که بسان تمام وجودش مفید و زیباست و بیش از همه‌ی اجزا مصداق ویژگی ما فرزندان بلوط است. برگ‌برگ بلوط‌، با همه‌ی ظرافت در نقش و اسکلت، از سبزینه‌ای مخملی که بر بستری محکم و چرمینه مانند آرمیده، استقامت بی‌نظیری دارد و با همه‌ی سختی که نفس می‌کشد و با ناملایمات سرما و گرما و قدرت بی‌نظیر مقاومت در برابر اشعه‌ی ماورای بنفش خورشید که در ارتفاعات بیشتر از سایر نقاط است‌، دوام می‌آورد و سایه‌سار خنکش را نثار روح ما در پناه بردن به طبیعت می‌کند، مثل تک‌تک ما فرزندان دیار بلوط، با زمین و آسمانی که با ما به کین است می‌سازد و دم بر‌نمی‌آورد و زیبا و مفید زیستن سبزینه‌های وجود سبز آدمی را به معنا می‌رساند‌. چه زیباست تندیس اسطوره‌ی بلوط و صفت بی‌بدیل آن برای ما، که این لقب فاخر را برای ابرمردان و بزرگان دیارمان به فخر بر زیان برانیم و ایشان را به این صفت تجلیل کنیم و نام نهیم. این بلوط نگاره را می‌خواهم همچو کلگی که تحفه‌ی درویشان دیار ماست به خود درختان بلوط استان تقدیم کنم که گاه در آتش بی‌مبالاتی بعضی از ما هفته‌ها می‌سوزند و از لهیب آتش آنان، این غریب ستان تهران را برای امثال من جهنمی می‌کند که دور از دیار هستیم تا به فریاد مادرانمان برسیم و شده با دست‌ها مان آتش تنشان را خاموش کنیم و نگذارید هست و نیستمان خاکستر شود. و به ابر مردی بلوطی که در این غریب‌آباد‌، همچون دنا، کوه پشتوانه‌ی ماست و سر به سقف آسمان می‌ساید و تا همیشه سربلند و روسپید است. مردی از جنس بلوط که هنوز با لهجه‌ی چهل سال پیش منطقه لری حرف میزند و نگاهش آن‌قدر ساده و زُلال است که انگار به دار بلوطی نگاه می‌کنی وقتی روبرویش نشسته‌ای و با نگاهش معجزه‌ی آرامش را با تمام وجودت لمس می‌کنی. مردی که درست بسان بلوط درنهایت سکوت زندگی می‌کند و سراسر وجود و لحظه‌به‌لحظه‌اش مفید فایده برای همنوعان است. با لحنی آرام و شمرده و با کمترین تعداد کلمه معجزه می‌کند و ادراکش در تشخیص ناپیداهای پیچیده‌ی کار فوق تخصصی‌اش فراتر و مطمئن‌تر از پیشرفته‌ترین تجهیزات پرتو‌ نگارانه‌ی پزشکی روز جهان است. می‌خواهم از طبیبی حرف بزنم که درست بسان بلوط است و توصیفش در حدود واژه‌ها نمی‌گنجد، اما برای رضای دلم که می‌خروشد از حس غروری که این فرزند برومند دنا و بلوط به من داد و به شکرانه‌ی آرامش طبیب‌انه‌اش قلمی بزنم و در حد توان کلام الکنم از وی بگویم، با اینکه بلوط وجودش بی‌نیاز از تمام این حرف‌هاست و عظمت وجودش در این ابعاد نمی‌گنجد. وقتی پای مرگ و زندگی برادر آدمی که پشت حقیقی اوست درمیان باشد و نام شوم تومور مغزی لرزه بر وجودت می‌اندازد که در خلوت خویش از خدا می‌خواهی که کاش این درد را خدا بجای او به تو می‌داد، چاره‌ای جز توسل به خدایت و چنگ انداختن به زمین و زمان برایت نمی‌ماند. این آخرین عیدی عمر سراسر درد من بود و دو ماه تمام، سراسر وجودم را می‌لرزاند و روح زخمی از ایامم را می‌خراشید. هر آنچه در توان داشتم به خدمت گرفتم و نه تنها در داخل، که با چند پزشک حاذق در خارج از کشور ارتباط گرفتم اما، هرچه بیشتر می‌کاویدم ناامیدتر و از تاب آن نحیف‌تر می‌شدم. بیش از دوازده سال است که با مرکز تحقیقات پزشکی نوین کشور و متخصصین آن در انجام تحقیقات پزشکی که در پی کشف علل روانی و واکنش‌های مغزی انسان در مقابل بیماری‌ها و خصوصاً بیماری‌های روانی و انواع اعتیادهاست، افتخار همکاری دارم و واکنش روحی کیس‌های مورد آزمایش که زیر دستگاه‌های اف‌. ام‌. آی مغزشان رصد می‌شود را من انجام می‌دهم و به لطف خدا عضوی ثابت و مؤثر در این تیم شده‌ام، به همین واسطه با رئیس مرکز طرح موضوع کردم و ایشان با همه‌ی لطف خویش و پس از بررسی مدارک بیمار، مطمئن‌ترین مکان را ایران و بیمارستان پارس را به‌عنوان بهترین مرکز متقن مغز و اعصاب معرفی کرد و در نهایت گفت که اگر بتونید از پروفسور رستگار وقت بگیرید که بعد از خدا بدانید بهترین گزینه در دنیا را انتخاب کرده‌اید. با برادر تماس گرفتم در کمال ناباوری از او شنیدم که هفته‌ی آینده از ایشان وقت گرفتم و دارم میام تهران! این غافلگیری، نخستین نشانه‌ی متقن برایم شد و دلم به لطف خدا روشن‌تر گردید و وقتی بیشتر جویا شدم که شما از کجا حاذق‌ترین پزشک دنیا در این بیماری (استناد حرف رئیس مرکز تحقیقات پزشکی کشور) را پیدا و حتی وقت هم تعیین کرده‌اید درصورتی‌که ایشان خارج از کشور زندگی می‌کنند. برادر به من خندید و بعد از دو ماه شنیدن صدای خنده‌اش جانی برایم آفرید و ادامه داد، تو مغزت خراب‌شده که فامیلت از یادت رفته؟! فامیل؟ بله، دکتر، سید خداکرم، دکتر خودمان، سید خداکرم رستگار، همان ابرمرد بلوطی و همان دنای ایستاده در اوج ایران که در بیمارستان پارس همه وی را به پروفسور رستگار می‌شناسند و هرکجای بیمارستان عریض و طویل مرکز پایتخت که نامش را بیاوری به احترامش می‌ایستند و راهنمایی‌ات می‌کنند، چه رسد که بیمار ایشان باشی تا تمام کارکنان درمانی و اداری و حتی خدماتی بهترین و در شأن‌ترین خدمات را به تو ارائه دهند. همو که شش سال قبل برای اولین بار سعادت دیدارش را یافته بودم، همو که با یک نظر، درست‌ترین عامل فلجی دست راست من را تشخیص داد و بعد از انجام تنها یک تست عَصّب و بی‌نیاز از هر ام‌. آر. آی و نوار قلب و نوار مغز متقن‌ترین تشخیص را داد، مشکلی که چند متخصص قبل از ایشان آنرا مشکلی پیچیده تشخیص و برای تشخیص دقیق‌تر، آنرا مستلزم انجام چندین ام‌. آر‌. آی و عکس رنگی مغز و انجام هزینه‌های گزاف و وقت بسیار می‌دانستند. در آن حال نامساعد و روز اولین دیدار، دکتر رستگار، تنگی کانال عَصّب دست در ناحیه‌ی آرنج را در اولین نگاه تشخیص و حتی عمل جراحی ساده‌ی آنرا اختیاری دانست و صرفاً با چند تمرین فیزیوتراپی که راهنمایی کردند تا امروز مشکل ازکارافتادن مطلق دست راستم را درمان نموده و در این طبابت حتی یک قرص مسکّن هم تجویز ننمود. با آشنایی که به دلیل همکاری با تیّم تحقیقات داشتم خیلی خوب عوارض عکس رنگی مغز را می‌دانستم و اگر بخواهم ساده بگویم شاید هر انسان تنها دوبار در طول عمر خویش مجاز است که همچین عکسی بگیرد و بدین منظور داروهای خاص مصرف و به خونش تزریق و در معرض تشعشعات شدید دستگاه قرار بگیرد، وقتی‌که مرور می‌کنم درمی‌یابم که تنها اگر بلوطی باشی و از انسان بودن تعریفی چون ترجمان فرهنگ ایلیاتی‌مان داشته باشی صاحب این ادراک و تشخیص می‌شوی و مهم‌تر از آن به‌سادگی انسان را برای یک تشخیص احتمالی زیر دستگاه‌های مضر و تشعشع نفرستی و هزینه‌ها و خسارات بسیار به جان و مال کسی وارد نکنی. قرن‌ها و هزاره‌ها گذشته‌اند تا طبیعت مارا صاحب آن بلوط زار کرده و عمر بلند بلوط و رشد بسیار اندک سالانه‌ی درخت بلوط است که از درخت بلوط تعریفی قابل‌ستایش از بلوط ساخته و به این مثل روزگارانی بر فرزندان ایل ما و دنیا گذشته تا پروفسور رستگاری تقدیم به کائنات شود که اول انسان باشد و طبیب، بعد سایر القابی که بی‌شک بالاترین مدارج علمی و تخصصی است و کاملاً برازنده‌ی ایشان. جناب پروفسور رستگار، ککا، سایه‌ات بر سر بشر گسترده باد و سبزینه‌ی وجودت تا انهدام کائنات سبز باد و کوه وجودت دنای پشتوانه قومت باد، چراکه نامت برای ما نام‌آوری می‌کند و طبابتت بسان دستان شفای خداست و از این دو بهره‌ی بی‌بدیل هر قومی برخوردار باشد سلامت جان و تن دارد و بی‌نان نخواهد ماند. ضمناً، چون همیشه قبل از هر سخن احوال بیمار را جویا می‌شوی عرض کنم که نه‌تنها حال بیمار شما که حال همه‌ی ما عالی است و به شکرانه‌اش این تحفه را بهانه کرده و حال تمام خوانندگان این ناقابل و مردم قومت نیز بهتر خواهد شد.
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها