آیت الله هاشمی؛ یک ملت بود!

آیت الله هاشمی؛ یک ملت بود!
دوست داشتم زودتر از امروز برای آیت الله بنویسم؛ اما ترسم از آن  بود که نکند فضای احساسی این روزهای تلخ و غمبار، مرا از آنچه که باید به حق در ردای قلم ادا میکردم دور کند؛ به همین خاطر به سختی صبوری کردم تا که شاید کمی آرام بگیرم. برای هم نسل های من، متولدین دهه "70"؛ هیچگاه بغضی که در گلو و گوشه اشکی که در نگاه آن دسته از مردمی که از رحلت امام خمینی در آن خرداد پر از حادثه از خود برجای گذاشتند، هیچگاه حس معرفتی-یشان درک نشد که نشد! حتی با آنکه هر سال تلویزیون اوج آن غم و شیونِ سنگین و عظما را برایمان به تصویر می کشد و موج عظیمِ داغی که بر دل و پیشانی ملتی که در فراق امام می سوخت و می ساخت، هیچگاه برای من و هم نسل های من درک نشد که آن اشک ها چرا بی اختیار سرازیر می شدند و آن بغض ها چرا بی اختیار می شکستند و هق هق- شان، نای مردم را می سوزاند! اما این روزها، فراق آیت الله برای نسل دهه "70" که تاریخ انقلاب را تنها در کتاب ها ورق زده و در کلاس های درس و دانشگاه پاس کرده است به نوعی موجب پیوند روحی-عاطفی نسل من با نسل اول انقلاب شده است؛ تا این بار ما جوانه های انقلابی باشیم که غمِ سنگین مَردی از جنس مردم، که اندیشه اش بر خواسته از درد مردم و ملت بود را حس کنیم و بعد از سال ها درک کنیم که فراق امام چگونه دلها را شکست و اینک فراق مَردی که پیر و جوان، زن و مرد، چپ و راست همه و همه به احترامش، عزتمندانه ایستاده اند؛ چگونه چشمان نسلی که نه انقلاب را دید، نه جنگ را لمس کرد و نه نقشی در رفراندم جمهوری اسلامی  تا تغییر در قانون اساسی داشت و از احیای مجلس شورای اسلامی تا باروت و خرابه های جنگی که برای میهن و ملت ویرانه ساخت و از فرماندهی که جام صلح را جان بخشید تا به رای ملت، اولین شیخ انقلابی باشد که  خود را در معرض انتخاب جمهور و رای ملت قرار دهد و با مدیریتِ مدبرانه اش از خاک های میهن، خشت رو خشت جان نَهد تا سازندگی بنا شود و امیرکبیرِ تاریخمان لقب گیرد و بعدها خبرگان رهبری و تشخیص مصلحت نظام را به تاریخ سیاسی اش اضافه کند؛ حال همان نسل دهه "70"  تنها به کاغذ های بی جانی رجوع کرده است تا پاسخ این حضور حماسی-تاریخی و عزتمندانه را پیدا کند که چرا اینچنین از شنیدنِ عروج آیت الله بغض می کند و میگرید؟ و من سکوت میکنم در برابر چشمانی که پلک نمی زنند و اشکی که بر گونه های هم نسل‌هایم سرازیر می شوند که راز و رمز این بغض و اشک ها چیست وقتی سهم دهه "70" در تاریخ سیاسی-اجتماعی آیت الله، تنها مرور تاریخ بوده است؟ آیا جز این است که آیت الله در روزهای که متولدین دهه "70"  نظاره گر افراطی گری های قشری انقلاب نکرده بودند، همراه انقلاب و نظام و مردم ماند و سینه سپر کرد و از تخریب و دشنام و تهمت نهراسید و پا پس نکشید تا آخرین تیغ تیز "رد" را بر قلبش احساس کند و قلبش شکسته شود ولی اجازه ندهد قلبِ امیدِ ملت و اٌمت، بشکند و خاموش شود! زیرا آیت الله میدانست "اٌمید" آخرین بذر هویت ایران است. وقتی امام خبر شهادت شهید بهشتی را شنید و در وصفش نوشت: "بهشتی یک ملت بود، آن هم برای ملت ما"؛ اکنون درک میکنم عمق نوشته پیر خمین را، که شهید بهشتی چه تکیه گاهی بود برای خمینی و انقلابمان! که اگر تا به امروز بود شاید درد های امروزمان همه در پس درمان می بودند! ولی افسوس که طالقانی ها، بهشتی ها،رجایی ها، باهنر ها، مطهری ها و اینک هاشمی رفسنجانی ها هم رفته اند و ما هنوز اندر خم یک کوچه مانده ایم! برای نسل دهه"70"  که اندک اندک گام در راه سیاست این مرز و بوم می گذارد؛ آیت الله یک ملت بود برای نسلی که بین سنت و تجدد همواره در صلح و ستیز بوده است! و اینک چه مُصلحی وجود دارد که حَکمیت این تضادهای نسلی را پدرانه برطرف کند؟ سالها بود که حسودان و تنگ نظران، آیت الله را بی عزت و بی بصیرت می خواندند و هر چه آیه نازل می آمد کسی نبود بر این آیات ایمان بیاورد که ای بشر؛ اختلافات سیاسی به کنار! اما فهم انسانی و معرفت اخلاقی را به چه قیمتی به مزایده می گذارید که حتی تن به فهم سخن نمی دهید! اما چه می کند خدایی که چوبش صدا ندارد و گلستان می کند آتشی را که به جان ابراهیمش، خرمنی را می سوزاند! مگر عزت یا ذلت هر کسی غیر از همین قضاوت های مردمیست؟ و چه زیبا حماسه آفریدند مردمی که به اَمیرکبیرِ ایرانشان، سرافرازانه عزت بخشیدند تا نشان دهند این مردم شاید سالها چهره آیت الله- یشان در قاب سیمای ملیشان محو بود؛ اما پیوندی که آیت الله  با ملت خویش بسته بود پیوند عاطفی و قلبیست؛ و این عزت نه از باب مَسند، که از سوی همراهی با مردم بوده است. هاشمی را تنها سیاستمداری در قدرت معاصر ایران میدانم که در قدرت بود؛ اما الزاما همراه قدرت نبود و این همان راز و رمز جاودانگی مَردیست که سالها از سوی مردم نقد شد، تخریب شد، تحقیر شد، با رای مردم رئیس ملت شد و با رای همان مردم "نه" شنید ولی از ملت جدا نشد؛ اما  هنگامی که با مردم خود همراه و هم راز شد؛ ملت او را به پاس سازندگی اش در قلب ایران، به پاس اَمیری- اش که در جنگ، صلح را برمی گزید، بر تشخیص های که بر حسب مصلحت از حق خود می گذشت تا نظام و انقلاب آسیب نبیند، به خاطر بذر تدبیری که کاشت، تا امید دوباره جوانه بزند و به خاطر احیای اعتدالی که نشان داد افراط و تفریط بلای جان ملت و نظام است؛ او را سرافرازانه در سالهای که قاب عکس آیت الله از رخ سیمای ملی زودتر از 19 دی ماه 1395 رخ در نقاب خاک بسته بود، را دوباره صدا کنند و در تشییع پیکرش حماسه ای بیافرینند که مخالفین دیروز او به صرافت بیفتند و در پیشگاه ملت اعتراف کنند که آیت الله همانند زمان حیاتش که مظهر وحدت و اقتدار ملت و اٌمت بود این بار حتی فراقش نیز مظهر اراده ملی، وحدت بین ملت و حاکمیت است و این  حکایت از شان و شرافت و نفوذ و مشروعیت مَردیست که خدا به او عزت بخشیده است که فراق او نیز احیا و امتداد اندیشه اوست. برای یک ملت، مرگ بزرگمردان و نام آورانش اگرچه تلخ، ولی قابل باور است؛ اما برای همان ملت، مرگ مردان عرصه سیاسی-یشان هیچ گاه قابل باور نخواهد بود؛ کاری ندارد آن سناتورِ سیاسی، خوب باشد یا بد؛ چپ باشد یا راست، اٌپوزسیون باشد یا موافق! اینان هیچ یک مهم نیستند بلکه مردان سیاسی یک ملت هر چه باشند در نگاه ملتشان کاریزماتیک و قهرمانند و اینگونه هست که مرگ هیچ قهرمانی را نمی پذیرند چون مردان سیاست را مردان اِقتدار، قدرت و صلابت می دانند و شاید این گفتار کوتاه، شاه بیت همین  ناسازگاری روحی من و هم نسل های من و حتی متولدین دهه 60 و 50 و 40 باشد که نمی فهمند و نمی پذیرند: آری آیت الله، رخ در نقاب خاک بست و چه آرام و بی خبر رفت! و چه سکوت پر معنایست در نگاه ایران و ایرانیانی که آیت الله برایش سروده بود: "ظلم است اگر به فرداى ايران نينديشم. فردا ممكن است ما نباشيم، ولی ایران که هست." نمیخواهم از آیت الله چهره قدسی بسازم و او را معصوم و بی اشتباه خطاب کنم؛ که او نیز به سهم تاریخ سیاسی اش پر از فراز و نشیب هایست که باید در ظرف زمان خود به تحلیل ایشان پرداخت، اما نمیتوان درک کرد و هیچ یک از ما هم شاید نتوانیم چون ایشان بمانیم وقتی که خود یکی از اُستوان های اَساسی شکل گیری نظام و انقلاب بوده باشی و سال ها در مناصب قدرت حضور داشته باشی و نه به عنوان یک شخص بلکه به عنوان یک گفتمان بخشی از واقعیت انکار ناپذیر کشورت و حتی منطقه قلمداد شوی، بعد به یک باره با نامه رد صلاحیت در انتخابات ریاست جمهوری مواجهه شوی و وقتی حسودانت آرزو و تحلیل می کنند که آری امروز دیگر آیت الله رو به روی انقلاب و رهبری می ایستد؛ اما شما باز هم با همان نگاه خردورزانه و صبورانه و پر تدبیرتان نه تنها شکایت و گله ای به هیچ کسی نمی کنید و نمی برید تا نشان دهید همچنان کسی شاگر امام را نشناخته است که چه دلبستگی عمیقی با انقلاب دارد، بلکه  با خنده ای بر لب خدا را شکر می کنید که مسئولیت سنگینی از دوشتان برداشته شد. فهم و این رفتار آیت الله با آنکه چند سال از آن می گذرد حتی بر روی کاغذ نیز ساده نیست که چگونه می توان طعم شیرین قدرت را چشیده باشی و بعد، از قدرتی که خود یکی از بنیانگذارانش بوده ای رانده شوی و با لبخند سکوت کنی و باز هم همراه و همسنگرش باشی! آیا همین یک رفتار مشخص و واضح برای برخی ها کافی نیست تا آگاه شوند که آیت الله فرزند انقلاب و امام و یار دیرین رهبری بود و او نه در کنار انقلاب، بلکه خود بخشی از نهضت بود که پیر خمین نوشت: "نهضت زنده است تا هاشمی زنده است" و امروز باید نوشت: "هاشمی زنده است تا که ملت زنده است". و چقدر دردناک است آنانی که تا دیروز در خلوتگاه خویش آرزوی مرگ آیت الله را می داشتند و او را اکبر‌ می خواندند، اینک یک شبه نقاب بر چهره زده اند و ذکر آیت الله از تسیبح-یشان فراموش نمی شود و من از دیدن رنگارنگی آسمان چهره-یشان در فردای پس از آیت الله می ترسم. می گویند بیایید حال که آیت الله نیست، با هم وحدت داشته باشیم! سئوال من این است مگر آیت الله و ما ملت با کسی یا کسانی یا ساختاری قهر بوده ایم که اینک در نبود این مَرد خِردورز، دست وحدت بدهیم؟ ما سالهاست دست برادری داده ایم و چون این شیخ مُصلح، صُلح طلب بوده ایم؛ اما امروز کسانی که شعار وحدت سر می دهند، شاید خود با مردم قهر بوده اند وگرنه آیت الله از مردم، برای مردم بوده و هست و خواهد بود و کسی که با ملت بوده است هیچگاه قهر سیاسی-اجتماعی در گفتمان سیاسی اش معنای نداشته است. آیت الله! یادت هست نوشته بودی: " روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمتهای تلخ آزارت نمی دهد؟. نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است ،نوبت تو هم خواهد رسید. چقدر این روزها بی شما سخت می گذرد دوستان. من تا نیمه راه آمده ام ،مشیّت این بود که بمانم تا نوبت به من برسد. تا در سنگ زیر و بالای آسیاب، صدای شکستن های خود را بشنوم و بچشم. دلم که می گیرد یاد امام آرامم می کند به چشمهایش که هنوز هزار حرف نگفته دار"! اینک ما فرزندان انقلاب مانده ایم با تمام این دلتنگی ها و پرسش ها بی جواب و آینده ای که پر از بیم و امید است؛ چه کنیم؟ آیت الله! شما را تنها سیاستمداری در قدرت می دانستیم که حتی اگر بر سرتان داد و فریاد می زدیم و حتی اگر به  شما توهین می کردیم و راجب به شما تهمت می ساختیم، میدانستیم که نه تنها لکنت زبان نخواهیم گرفت ، بلکه با آن روح بلند و قلب بزرگ و دید وسیع-یتان نه تنها کسی را بازخواست نمی کردید بلکه برای آنان نیز دعای عاقبت بخیری می کردید! آیت الله! مادرم ‌راست میگفت که الهی پسرم عاقبت بخیر شوی و این زیباترین آرزوی یک مادر برای فرزند خویش است! وشما چه زیبا عاقبت بخیر شدید که اینچنین مردم برای شما که امیرکبیرِ تاریخ سازشان بوده اید، همین مردم برایتان حماسه تاریخی ساختند تا نشان دهند اگر این سالها در قاب سیما ملی نبودید اما در کنار ملت و انقلاب و نظام و رهبری ماندید تا انقلاب به دست نااهلان و میراث خمینی به چاه افراط و  تفریط نیفتد. آیت الله! شما را باید یگانه سیاستمدار انقلابی دانست که با شجاعت و جسارت همواره خود را به رای و قضاوت مردم گذاشتید تا برای نسل من، نام آیت الله تا همیشه تداعی کننده: ایران دوستی، شجاعت، اعتدال، توسعه طلبی، آرامش، اقتدار، صبر، شرافت و همراهی با ملت، باشد. پس تنهایمان نگذاشتید، تنهایتان نمی گذاریم. *کارشناسی ارشد علوم سیاسی
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 4 نظر

  • 1 سعید محمد حسینی 1395/10/26 18:49:33

    تشکر از برادر ارزشمند جناب آقا میلاد یوسفی عزیز که به خوبی حق مطلب را ادا کردند. غفران و رحمت الهی را برای ایشان از صمیم قلب تمنا میکنیم. روحشان شاد وراهشان پر رهرو باد. انشالله.

    پاسخ
  • 2 مخاطب 1395/10/26 2:55:21

    آقای یوسفی دمت گرم. قبلا بیشتر مینوشتی و بیشتر زیارتت میکردیم تو سایتها

    پاسخ
  • 3 فهیم 1395/10/25 18:14:14

    احسن ، خوب نوشتی، ولی در پایان کمی دچار افراط شدید. البته شاید نتیجه جوانی است . در هر صورت از خود مرحوم آیت اله صبر ، انصاف واعتدال را در همه امور زندگیمان بیاموزیم

    پاسخ
  • 4 فرامرز قربانی 1395/10/25 15:46:34

    درود بر شما سکوت هاشمی نه بخاطر ترس از تهمتها بود بلکه سکوت هاشمی بخاطر ایجاد آرامش در کشور بود.چون یقینا افراط گری های درون جریان هاب سیاسی منتظر بودند تا هاشمی لب بگشاید. تا از این روزنه برای خویش اسمی وجایگاهی تولید نمایند.

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها