-
"فریدون داوری" شاعر عشق و حماسه
ایرج اقبال فر
-
فریدون داوری در چهار پرده
فضلالله یاری
-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
تهمینه (قسمت شانزده)
افتونیوز؛ دیرمجال۱(mejal) بود که رسیدیم مورجیوردون۲(more jiverdon). هوای خنک و دلپذیری داشت و چشمهی بیمروارید مردمو دور هم جمع میکرد. آبی شیرین و گوارا، خنک و دل چسب. تا وسایلو گذاشتیم و نمدا رو انداختیم، هرکی روی وسایل خوابش برد. نمیدونم چطور خوابم برد. آفتاب که از سمت تنگِ بیرزا سرک کشید؛ نورش افتاد توی وسایل. سینی رومی (رویی) که توی وسایلمون بود، درست روبروم قرار گرفته بود و نور آفتابو مستقیم برمیگردوند توی صورتم و مجبورم میکرد که دست از خواب بکشم، اما پلکام به هم چسبیده بود، وا نمیشد. از بس خوابم میاومد، انگار بریزه۳(berizeh) رویِ پلکام ریخته بودنو پلکامو به هم چسبونده بودن. آفتابِ گرمسیر، پشتمو گرم کرد ولی خستگی مثِ یه لحاف، روی هیکلم پهن شده بود و دست بردار نبود. صدای گرومبگرومبِ مَشکای دوغ و قورقورِ قورباغههای کنار چشمه و صدای ملایم و یکنواخت جیرجیرکا، با صدای سَگُرگ۴(sagorg) در هم میآمیخت، صدای زنگِ زندگیِ عشایر. اما همین صداها مطمئنم میکرد که توی منطقهی خودمونیم و خطری تهدیدمون نمیکنه. چشم که باز کردیم، بیبی ماهشکر با قامتِ بلندش که مثل سفیدار بلند بالا و خوشتراش بود؛ بالای سرمون ظاهر شد. دستمالشو، باد صبحگاهی توی هوا جولان میداد و یه ظرف بزرگِ دوغِ تازه دستش بود که یه مشت کرهی سفید شناکنان توی دوغ اینطرف و اونطرف میرفت. عطرِ دوغ و کرهی تازه، حالمونو عوض کرد. همهی جوونا جمع شدن و کَپرامونو آماده کردن. آب چشمه، آخرای تابستون کم میشد و مجبور بودیم نوبتی آب برداریم. به هر زحمتی بود، وسایلو چیدیم که نوبت آب شد. خالهتهمینه یه قدح۵ (ghadah) از دوغِ بیماهشکرو داد به شمسی و گفت: یه شاهتلی درست کن برای محمود. بیبی ماهخاور هم برامون یه سینی نون گرم آورد. نون گرم و دوغ و کرهی تازه، هرکی داشت دیگه غمی نداشت. محمود، بزها رو توی پرچین جمع کرد و اومد خونه. یهدفه صدای دعوا و مرافه (مرافعه) بلند شد. شمسی بیتوجّهی کرده بود و بند دوغ پاره شده بود و دوغ رو هدر داده بود و محمود از این اتّفاق عاصی شده بود. توی این هیریویری، میر عبدالمحمّد با عبای خوشرنگ و عصای قشنگش، خندهکنان از راه رسید. خاله پرسید چی شده؟ گفت: گلبس میگه نصف مشکو آب شیرین ریختم و و نصف دیگهش رو آب تلخ ریختم، برای بزغالهها... همه خندیدن غیر از محمود که سِگرمههاش تو هم بود و ابروهاش به هم گره خورده بود و با یهمن عسل نمیشد بخوریش. میر عبدالمحمّد رفت دست محمودو گرفت و گفت: قاطر چموش و زنِ بیسلیقه و زمین سنگلاخو خدا به هرکسی نمیده. زنتو تحمّل کن. دخترعموته، اگر تو تحمّلش نکنی کدوم غریبه نگهش میداره؟ به قول استاد قدیم: "شِلِ خو، دیوار خو"۶ و کشانکشان آوردش خونهی دایی. خالهتهمینه بهش غذا داد و کمی آرومش کرد. دایی به آیت که جغلهی۷ (jeghleh) جونگی۸ (jong) بود، گفت: آیت! اسب و قاطرا را ببر پایینِ چشمه ببند تا یهکم مور بخورن. آیت کوتاه قد و چارشونه بود، فقط حرف میزد و تعریف میکرد و با هر جمله چندتا قسم همراه میکرد. هربار به یهبهونه از زیر کار در میرفت. فقط خالهتهمینه تحویلش میگرفت، وگرنه کسی تحمّلشو نداشت. بعد از ناهار، تا نزدیکای عصر خوابیدیم، با صدای جیغ و داد و لیکه۹ (likeh) هراسون شدیم. دویدیم تا تُلیون، از خونه میرعلنقی صدای شیون بلند بود. بیگلناز، رحمت خدا رفته بود. بندهی خدا چندین روز تبولرز داشت و چند لحاف هم چارهی لرزش نبود، اونقده لرزید تا تسلیم کرد۱۰ یه عده چارچوب درست کردن و میّتو گذاشتن روش و بردنش بالاتر از باغ میرقادر برای غسل و کفن. یهعده هم بیل و کلنگ ورداشتن و رفتن قبرستون. همه کمک میکردن. همسایهها هم رفتن شیربرنج و آشِ دوغ درست کردن و آوردن توی قبرستون. بعد از اذون مغرب به خاک سپردنش. سید عبدالنّبی دمِ مزاریشو۱۱ (dame mazari) خوند. همه توی قبرستون غذا خوردن و رفتن خونه. رسم بود که صاحب عزا، به فکر پختوپز و پذیرایی نباشه. همه کَکا ۱۲ (kaka) بودن و صاحب عزا و کسی مهمون نبود. اون شب، خیلی از فامیلا خونهی میرعلنقی موندن. آدمِ صبوری بود، اصلاً بیتابی نمیکرد و بهرویِ خودش نمیآورد، فقط ذکر میگفت و فاتحه میخوند. تا نیمههای شب اونجا بودیم. وقتی برمیگشتیم، همه جا روشن از نور مهتاب بود. داییاسداللّه از تهمینه حلالیت طلبید و گفت: خیلی به گردنم حق داری، داغ اولاد دیدی و بدخُلقی منو تحمّل کردی، معلوم نیست کی زودتر بمیره، ولی حلالم کن! خاله هم لبخندی زد و گفت: تو به این زودیا نمیمیری اسداللّه!، تا آبگوشتِ مراسمِ منو نخوری و دندونتو خِلال نکنی، نمیمیری. خصوصاً حالا که زنِ جوون گرفتی، عمر تازه از خدا میگیری. حلیمه زبون بسته شوهر میخواد. به هرحال، ما دخترِخاله پسر خالهایم، حلالت کردم واسه هر زحمتی که برات کشیدم، انشاء اللّه صدسال دیگه عمر کنی و بادی از بالای سرت نگذره که یه تار مو از سَرِت کم بشه!، میگم اسداللّه!، نکنه میخوای طلاقم بدی اینجوری حرف می زنی!؟ دایی گفت: این چه حرفیه تهمینه!؟ تو اگه همسر کسی دیگه هم بودی، من باید روچشمم میذاشتمت و ازت نگهداری میکردم. بقیهی مسیر هم با تعارفات خاله و دایی و نون قرض دادن به همدیگه سپری شد. اومدیم خونه، دراز کشیدیم که بخوابیم، هنوز چشممون گرم نشده بود که صدای تفنگ بلند شد. همه هراسون دویدن سمت صدا، صدا از خونهی میر نورمحمّد میاومد. دایی اسداللّه زودتر از همه رسید. وقتی مطمئن شد اتّفاق بدی نیوفتاد؛ شروع کرد به بدوبیراه گفتن. مردِ حسابی! چه موقعِ تیراندازی بود و.... میر نورمحمّد با قامت بلند، زبونِ چربونرم و بیانی رسا، از همه عذرخواهی کرد و گفت: این روباه خیلی اذیتمون کرد. به کا۱۳ اردشیر گفتیم بیاد بکشش با تفنگ. از سرِ شب منتظرش بودیم، حالا صدای روباه میاومد و کا اردشیر به هوای صدا، شلیک کرد و صدا قطع شد. حالا بچّهها با چراغ رفتن ببینن روباهو کشته یا نه!... بالاخره با شوخی و مهربونی دایی رو آروم کرد و ما هم راه افتادیم و اومدیم. حدود یک ماهی اونجا موندیم. تا اینکه بارونِ بیموقعی فراریمون داد. بارونای اوایل پاییز، خطرناکن. رعدوبرقِ زیاد دارن و یهدفه درّهها رو پر میکنن و معمولاً گرفتاری درست میکنن. بعد از بارون، کپرا را خراب کردیم و چوبا و وسایلو بارِ قاطرا واُلاغا کردیم و اومدیم تویِ ده. هوا کاملاً خنک شده بود و بوی دیوارای کاهگِلیِ نمدیده، مشاممونو نوازش میداد. قرآنی که بالای در گذاشته بودیم، برای امانت وسایل، دایی وضو گرفت و با احترام پایین آورد و با صلوات وارد خونه شدیم. هرچی که باید نگه میداشتیم، از شرّ موشها، توی ظرف سربسته گذاشتیم، وگرنه موشها نجسشون میکردن. وقتی ما سردسیر بودیم، موشا حسابی زادوولد کردن و زیاد شدن. خدا نسلشونو از بین ببره! داشتیم باروبنه رو خالی میکردیم که خالهطوبی اومد و یه کاسه گِمَک ۱۴ (gemak) برامون آورد. خالهطوبی با گِمَک وکَلخُنگِ نرم و تازه و خوشمزه و مغز بادام، معجونی درست کرده بود که از خوردنش سیر نمیشدی. همینجور که کار میکردیم، هر کدوم یه مشت ورداشتیم و خوردیم... پانوشتها: ----------------- ۱-مِجال: مَجال، موقع، هنگام، وقت. ۲-مور جیور دون: مور به سبزهزارهای کم پشت میگفتند. علفهایی شبیه چمن که در نزدیکی چشمهها رشد میکنند و رویش آنها نشانهی وجودِ آب در آن نقطه است. جیور: بوتههایی سوزنی شکل به ارتفاع شصت سانتیمر که برای جارو و حصیربافی مورد استفاده قرار میگیرند. دون: دان، پسوند مکان (چینهدان، نمکدان، سورمهدان) ۳-بریزه: صمغ چسبناک درختچهی ارزن که چوبی بسیار محکم دارد و برای ساخت دستهی ابزارهایی مانند تبر، تیشه و... استفاده میشود. ۴- سَگُرگ: در واقع سگـگرگ، یا شغال که مردم معتقدند از رابطهی خیانتکارانه و دوستی روباه و سگ بوجود آمده است. ۵- قدح: ظرف قدیمی غذا، ظرفی به ظرفیت حدود دو لیتر. ۶- "شِلِ خو، دیوار خو": گِلِ خود، دیوار خود. هرکسی با نزدیکان خود ازدواج کند و جور فامیل خود را بکشد. ۷- جغله: جوانِ تازه به بلوغرسیده، گاهی به خدمتکار یا پادوی افراد هم اطلاق میشود. ۸- جونگ (جُنْگ): جوان سرتق و قلدرمآب و چابک. ۹-لیکه: جیغِ کشیده و بلند، زنان عشایری مهارت خاصی در اینگونه جیغها داشته و با توجّه به فضای باز زندگیشان، ناچار به ایجاد صداهای بلند برای اطلاعرسانی بودند. ۱۰- تسلیم کردن: مُردن، جان به جان آفرین دادن. ۱۱- دمِمزاری: دعایی که بعد از قرار دادن جسد در قبر یا مزار میخوانند و بعد از آن سنگهای سقفش را میگذارند و خاک روی آن میریزند. ۱۲- ککا: برادر، داداش. ۱۳- کا: قاید، آقا، لفظی که برای عموم مردان غیر سید بهکار میرود (کا احمد، کا اکبر و...). ۱۴- گمک: برنج خیسانده و له شده که با مخلوطی از مغز بادام، کلخنگ، به عنوان آجیل استفاده میشود.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- 2 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 3 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 4 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 5 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 6 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 7 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 8 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- آغاز مازوتسوزی در ۲ کارخانه سیمان یاسوج و مارگون
- پدرم فرزند تو بودن کار راحتی نیست/مادرم بر دستانت بوسه میزنم/ مردم عزیزم چیزی کم نگذاشتید
- پیام تسلیت رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و مسئول کانون بسیج هنرمندان گچساران در پی درگذشت شاعر هماستانی
- گزارش تصویری از مراسم تشییع و خاکسپاری شاعر هماستانی در دهدشت
- مکاتبه تاجگردون با وزیر دادگستری درباره قوانین قاچاق و تعزیرات
- لایحه موضوع دوتابعیتی فرزندان مسئولین چیست؟!/ دلایل تاجگردون برای رای منفی به این طرح
- پیام تسلیت دبیر هیات دولت در پی درگذشت شاعر هماستانی
- پیام تسلیت استاندار اسبق استان های لرستان و کهگیلویه و بویراحمد در پی درگذشت استاد فریدون داوری
- موفقیت خبرنگار کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره رسانه ای بانوان کشور
- انتصاب معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش گچساران+ جزییات
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!