-
"فریدون داوری" شاعر عشق و حماسه
ایرج اقبال فر
-
فریدون داوری در چهار پرده
فضلالله یاری
-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
تهمینه ( قسمت بیستویک)
من وحسین هرچه تونستیم علف چیدیم و جمع کردیم. سید گفته بود بذارین علفا بزرگ بشن بعد بِبرین، چون هم تخمشون میریزه هم برگ بیشتری دارن و موقع خشک بودن، کمتر خرد میشن. وقتی علفِ جوون بچینین، موقع خُرد کردن خیلی ریز میشن و به حالت آرد در میان. و فقط برای مخلوط کردن با کاه به درد میخورن و باید بریزیم توی کیسه...
حسین از این کار خیلی ناراحت بود امّا وقتی کاری بهش سپرده میشد اونو به نحو احسن انجام میداد. علفا رو چیدیم و ریختیم روی کپر تا خشک بشن. حسین رفت مغازهی کل ابرام و با عجله اومد و گفت: قرار شده خانها بیان مهمونی کدخدا. میگن هرکی اسب یا ورزای۱ (warzã) بزرگ داره ببره قایم کنه!! مباد چشمشون بهش بیوفته!. وطلبش کنن یا خراج بیشتر بگیرن. مأمورای جُهزاری۲ (johzari) توی ده چرخی زدن و چیز دندونگیری پیدا نکردن. البته خان خیلی به سادات احترام میذاشت و ساداتو اذیت نمیکرد. کربلایی علیپناه بهش گفت که اسب سید و اسب میر عزیز رو گروهی بردن که دزدی به نام کیامرز، سردستهشون بود و بهشون بیاحترامی کرده، خان هم خیلی ناراحت شد و از کسوکار کیامرز پرسید و قول داد که دستور میده تا اسبا رو بیارن و پس بدن و اونا رو هم تنبیه کنه. به قول خاتون، بیبی ململ۳ (mal mal) با قیلون ورشو۴ (varsho) وارد جلسه شد و خان به احترامش بلند شد. با خان و اهل مجلس خوشوبش کرد و تعارفشون کرد که تشریف بیارین خدمتتون باشیم. خان هم تشکّر کرد ولی نپذیرفت. تا نزدیکای غروب خان ودارودستهش اونجا بودن و چند گوسفند براشون کشتن و برنج چمپا پختن و نوکر و آقا سیر خوردن. وقتی مامورا رفتن، ورزا و اسبای به درد بخورو از توی پستو آوردن بیرون. زنای ده هم اومدن بیرون و شروع کردن به تعریف از اومدن خان و کدخدا وسفره ی پهن شده ی بی بی زلیخا و خوش سلیقگی بی بی ململ. اشرف هم برای اینکه از خودش تعریف کرده باشه گفت: یکی از مامورا بدجور نگام می کرد، از مغازه کل ابرام تا از جلوشون رد شدم با چشم دنبالم می کرد. خاتون به شوخی بهش گفت: اگر خدا خوشگل نیافریدم، کافر تا مسلمون بیان و برن، خیالم تخته که غیر از جعفر، کسی میلش به من نیست. اشرف هم با خنده گفت: همون جعفر هم میلش به تو نیست!. خاله تهمینه گفت: خاتون! مگه نمیدونی اشرف دختر کیه که سربهسرش میذاری. پدر در پدر سخندان و حاضرجوابن. سید رفت کنار امامزاده و اذون گفت. منم دست نماز۵ (dast namãz) گرفتم و رفتم پشت سرش نماز خوندم. چقدر خوشحال بودم که با کسی ازدواج کردم که مشتاق نماز و روزهست... باهم برگشتیم خونه، سفره رو انداختم و شیربرنجو آوردم. محمود و حسین رو صدا زدم. شیربرنجو ریختم توی سینی و برای محمود و حسین هم ریختم توی ظرف خودشون. سید با هر لقمهش شکر میکرد. - بیگم میدونی شیربرنج غذای مورد علاقه پیغمبر بود؟. - نه نمیدونستم. - میگن به هردونهی برنج، هفت قل هو الله خونده شده، چون وقتی پیامبر به رفرف۶ (raf raf) نشست و رفت معراج، شیربرنج براش آوردن!. پرسیدم سید مهراج (معراج) چهجوری بود؟ قصهشو میدونی؟. - خداوند از بس پیامبرو دوست داشت، رفرف فرستاد و بردش پیش خودش و بهشت و جهنمو نشونش داد. بیگم میدونی غذای پیغمبر توی اون شب چی بود؟ - نه سید، اگر میدونستم هم یادم رفته. برامون بگو تا بچهها هم یاد بگیرن. - حضرت پیغمبر، اونجا شیربرنج با راجونه ۷ (rajoneh) خورد. از کسی شنیدم که پیغمبر از پشتِ پرده، دستی رو میدید که میاومد و از شیربرنج برمیداشت اما نمیدونست کیه و روش نمیشد بپرسه که دست کیه!. یه سیب گذاشتن جلوش و همون دست اومد سیبو نصف کرد. پیامبر هم دلش نیومد سیبو بخوره. اون نصفِ سیب رو گذاشت توی جیبش که بیاره برای علی. وقتی از معراج برگشت، فرستاد دنبال امیرالمامنین (امیرالمومنین). وقتی اومد پیشش، بهش گفت: علی جان! دست راستتو نشونم بده!. امیرالمامنین هم دست راستشو آورد جلو و گذاشت توی دست پیغمبر. پیغمبر نصف سیبو از توی جیبش درآورد و گذاشت توی دستش، حضرت علی هم از توی جیبش نصف سیبی را درآورد و گذاشت روی نصف دیگه. پیامبر یه لبخندی زد و گفت : پس دستی که پشت پرده بود تو بودی!؟ تو سیبو نصف کردی!؟... مقام امیرالمامنین خیلی بالا بود. بعد از معراج، حضرت فاطمه رو خدا بهش داد. میگن پیغمبر، همیشه فاطمه رو بو میکرد و میگفت: فاطمه بوی بهشت میده... دوباره صدای فریاد شمسی اومد. بلند شدم رفتم خونهی محمود. بازم دعوا سر شوری غذا بود. محمود یهکم از غذا گذاشت جلوی من و گفت: بیگم تو که نوعروسی۸ از این بخور!. خوردم و گفتم: شمسی خداوکیلی، نیمو نمکه۹ (nimo nemek). محمود راست میگه قبول کن. به محمود گفتم به قول خاله تهمینه: اگر زنتو نگهداری کنی، خدا به فریادت میرسه. حالا شمسی اشتباه کرده تو هم برای رضای خدا ببخشش!. شمسی پاشو با هم بریم خونهی ما یه کم شیربرنج برای محمود بیار و صلوات بفرستین. خوب نیست هرشب بحث کنین دل بچهها رو به لرزه در بیارین!. دست شمسی رو گرفتم و راه افتادیم سمت خونه. بهش گفتم شمسی! به قول خاله: مرد، خدای کوچک زنه!. هرچه محمود میگه بگو چشم و سعی کن بهونه دستش ندی که ناسزا بهت بگه!. هم خودتو سبک میکنی هم مردههاتو بیارزش. فاتحه که براشون نمیگی و خیرات نمیکنی اقلاً تنشونو توی گور نلرزون!. زن باید بهونهی مردشو بِبُره!. اینجوری بهش بگو هرچه میخوری تا برات درست کنم. شمسی هم گفت بیگم تو که غریبه نیستی. محمود میشینه میگه بابات اینجور بود و مادرت اونجور بود. از بس سرکوفت زده دیگه خودم هم از پدر و مادرم بدم میاد. گفتم هرکسی خودش قرب ۱۰ (qorb) میده به فامیلش. وقتی پدرت برات عزیز باشه، نباید کاری بکنی که ناسزا نصیبش بشه. یهکم شیربرنج بهش دادم و فرستادمش خونهش. فردای همون روز محمود اومد خونه و گفت: بیگم ! خدا همه مردههاتو رحمت کنه. عجب شیربرنجی بود! خاله بهش گفت: محمود! تو غذای کافر هم به دلت میشینه اما شکمت غذای شمسی رو تاب نمیاره. دِلتو نسبت به شمسی صاف ۱۱ کن. زن و مرد باید دلشون نسبت به هم صاف باشه تا کردارشون به دل هم بشینه!. خاله داشت صحبت میکرد که جواهر زن میر غیب الله اومد پیش سید و گفت: دفعهی قبل یه قولی داده بودی که از قُمشه تمزو۱۲ (tamzoo) برای زن حیدر بیاری!. اومدم دنبالش. زن داداشم هنوز بچهدار نشده. هرچه زِدارنده ۱۳(zedarandeh) بود تا حالا خورده و فایده نکرده. تمزو، تمزو...تا حالا نشنیده بودم. هی تکرار میکردم تمزو ختایی. سید صدام زد و گفت: او چمدون کوچولو رو با کلیدش بیار بهم بده. چمدونو آوردم و دادم بهش. از لابلای چندتا بَهسَکون۱۴(bah sakon) یه پارچهی قرمزو باز کرد و یه نِشت۱۵ (nesht) درمونی بهش داد و گفت: نصفش کن و نصفشو امشب و نصفشو، پسفرداشو۱۶ دم کنه و بخوره!. یادت نره همهشو یه دفعه بریزی و حالشو بد کنی!. پانوشتها: ------------ ۱- ورزا: گاو نرِ تنومندی که برای شخم زدن مناسب باشد ۲-جُهزاری: جُهزاری تلفظ می شد ولی در واقع جوزاری است. در فرهنگ منطقه جو را جوه یا جُه تلفظ میکنند. جایی که جو زیاد هست. زار جایی که چیزی زیاد هست استفاده می شود. مانند سبزه زار، چمن زار و... ۳- مل مل: نام نوعی پارچهی نرم و لطیف صددرصد پنبهای که امروزه برای لباس نوزاد استفاده میشود. در قدیم رسم بود نام محصولات را بر افراد میگذاشتند. حریر، جهان، مسکو ، موهر و... از این دست نامها هستند. ۴- ورشو: آلیاژی ساخته شده از فلزات مس، نیکل و روی است. این فلز معمولاً با ترکیببندی ۶۰٪ مس، ۲۰٪ نیکل و ۲۰٪ روی ساخته میشود. ورشو جلایی مانند نقره دارد و در برابر زنگزدگی نیز مقاوم است. با توجه به وجود مس و روی، ورشو گاهی یکی از انواع برنج محسوب میشود. بر خلاف نام این فلز که از آن به نقرهی نیکلی یاد میشود؛ هیچ فلز نقرهای در ترکیبات آلیاژ این فلز، به کار نمیرود. ۵- دستنماز: وضو، دست را برای نماز آماده کردن. ۶- رفرف: وسیلهای که ملائکه پیامبر را با آن بالا بردند. کلمه «رفرف» در قرآن نیز بهکار رفته است: «مُتَّکِئینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِیٍّ حِسانٍ»آیهی ۷۶ سوره رحمن- بهشتیان بر تختهایی تکیه زدهاند که با بهترین و زیباترین پارچههای سبزرنگ پوشانده شده است. علامه مجلسی به عنوان «فرش بلند مرتبه» آنرا معنا کرده و میگوید: «بهشتیان بر رفرف سبز تکیه زدهاند. ۷- راجونه: رازیانه. ۸- نوعروس: تازه عروس، عروس نو. ۹- نیمونمک: نیم آب و نیم نمک، بسیار شور. ۱۰- قرب: ارج و احترام، ارزش. ۱۱- دلتو صاف کن: کینه نداشته باش. کدورتی نداشته باش. ۱۲- تمزو: تنزو ختایی، سنبل ختایی. سنبل ختایی نوعی گیاه دو ساله است که به خانواده چتریان تعلق دارد. از دیگر نامهای این گیاه میتوان به آنجلیکا، باغ سنبل، روحالقدس و سنبل نروژی اشاره کرد. سنیل ختایی به دلیل خاصیت دارویی، امروزه بسیار شناخته شده است و در اکثر کشورهای دنیا کاشته میشود. این گیاه دارویی در قرون وسطی به عنوان معجونی برای درمان طاعون بابونیک مورد استفاده قرار میگرفت و در طبّ سنتی کهگیلویه و بویراحمد به عنوان درمان ناباروری، مشکلات معده، رفع قاعدگی دردناک و...از آن استفاده میشد. ۱۳- زدارنده: در واقع از همه آنچه داشتیم یا در دسترسمان بود. ۱۴- بَهْسکون: بهسکون، چیزی اندک که در پارچه پیچیده شده است. در قدیم بیشتر از پارچه برای بسته بندی استفاده میشد و مقدار کمی از دارو یا چای خشک را در پارچه میریختند و گِره میزدند، به این مقدار بهسکون میگفتند. ۱۵- نِشت: مقدار کمی از هر چیز، مقدار اندک. ۱۶- پسفرداشو: پس از فرداشب. شبی که پس از فرداشب هست. نویسنده: سید غلامعباس موسوی نژاد
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- 2 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 3 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 4 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 5 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 6 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 7 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 8 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- مکاتبه تاجگردون با وزیر دادگستری درباره قوانین قاچاق و تعزیرات
- لایحه موضوع دوتابعیتی فرزندان مسئولین چیست؟!/ دلایل تاجگردون برای رای منفی به این طرح
- پیام تسلیت دبیر هیات دولت در پی درگذشت شاعر هماستانی
- پیام تسلیت استاندار اسبق استان های لرستان و کهگیلویه و بویراحمد در پی درگذشت استاد فریدون داوری
- موفقیت خبرنگار کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره رسانه ای بانوان کشور
- انتصاب معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش گچساران+ جزییات
- معاون بیمهای تامین اجتماعی گچساران منصوب شد+ حکم
- پیام تسلیت استاندار در پی درگذشت شاعر هماستانی
- معاون فرهنگی و اجتماعی معاون اول رئیس جمهور در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- «نادر منتظریان» در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
نظرات ارسالی 8 نظر
خوانندگان محترم و سروران ارجمندم نوشته ی من مُستند و با ارایه استنادات محکمه پسند در معرض دید دیگران گذاشته نشده است که مبنایی برای قضاوت تاریخ باشد. بلکه داستان تهمینه با اغراق، غلو، توصیفات و تشبیهات و... از زبان یک زن خانه دار روستایی بیان می شود و قابل استناد تاریخی نیست. نمی توان بر اساس آن قضاوت کرد. هربخش این داستان شاید محصول ترس و برداشت شخصی، اضطرابهای مخصوص و خصوصی یک زن خانه دار است. همه مسایل و روابط، آنگونه که او درک می کند و آنگونه که او جهان را می فهمد نوشته می شود. برداشت او بر اساس دانش او ودر حد وسع فهم اوست وحی منزل نیست که سرنوشت کسی برآن اساس رقم بخورد ویا تاریخ براساس آن قضاوت کند... خوانین، بزرگان، کدخدایان، ریش سفیدان اگر در نظر یک پژوهشگر، جامعه شناس یا بستگان آنها اسطوره هایی تکرار ناشدنی باشند، می توانند از نگاه یک زن خانه دار ، ظالم و ستمگر وبی رحم باشند. هیچ کسی نمی تواند مانع قضاوت یک گرسنه در مورد یک کاخ نشین باشد. ممکن است بوی کباب در خانواده ای، آشوب در خانواده ای دیگر به پا کند. ممکن است عروسی فردی شیون دیگری وهجران عاشقی را در پی داشته باشد. کار بنده بررسی عملکرد خوانین نیست و اگر بخواهیم عملکردشان را به قضاوت بنشینیم می بایست در ظرف زمان وبا توجه به شرایط کشور، طوایف، همسایگان وهزاران مولفه دیگر بررسی و بعد با مقایسه و اندازه گیری پارامتر های مختلف عملکردشان را بصورت نسبی سنجید. اگر کسی معتقد است عملکرد خوانین قابل دفاع است، با استناد ارایه دهد و بلعکس... داستان، شعر، قصه و در مجموع هنر با تاریخ متفاوت است. من تاریخدان و مورخ نیستم. شعر و قصه برای تاریخ دانی قابل استناد نیستند. فردوسی بزرگ می فرماید: که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام ، رستم داستان... تهمینه سرگذشت یک بانوی کهگیلویه ایست، که در گذر زمان با مسایل مختلفی مواجه می شود و از دریچه چشم خویش و با دانش خویش جهان را می نگرد. شاید ما نگاهش را دوست داشته باشیم و احساس نزدیکی با او بکنیم و سرنوشتش را سرنوشت همه زنان هم استانی بدانیم وشاید نگاهش را دوست نداشته باشیم ب
پاسخزمان خوانین اول به رعیت می دادند تا بخوره،بعد خوانین می خوردند،در همه حال هوای مردم داشتند،ولی سید ها چی،موحد خودش می خوره بعد هم خانوادش بعد هم سیدهای سمیلی،
پاسخدرود بر خوانئن وکدخداها،درود بر اصالت
پاسخداستان که تحلیل نیست مگه نتیجه پژوهشه که یکجانبه است
پاسخاگر من نویسنده بودم خیلی گندکاری های خوانین را بر ملا می کردم. نویسنده خیلی محافظه کار و ترسوست
پاسخسلام ابولقاسم زبانت را نگهدار... مدتی با شما همکلاس بودم واستاد شفیعی شمارا از گفتن حقایق بر حذر داشت. اما ظلم های خوانین خیلی بیشتر از این است که شما نوشتید. انتظار داشتم جسورانه تر بنویسید وحقایق را منتشر کنید.
پاسخفوق العاده چرند اصلا مفهومی نداره
پاسخاز دیدگاه بسیار یکجانبه و توهین آمیز نگارنده به اقشار خوانین منطقه و استان بسیار متاسف. من بعنوان یک فرزندی از تبار خوانین طیبی گرمسیر (پدری) و سردسیر (مادری) با اطمینان میگم که بخش اعظمی از خوانین در تعصب نسبت به پاسداشت ناموس ایل و طایفه بسیار با جدیت رفتار کرده و خود بنوعی نگهبان این مهم بودند.و چون میدانم که میدان قصه شما در منطقه ایست که خوانین بویراحمد حاکمیت داشتند نیز از حانب ایشان به نوشته و دیدگاه شما بشدت معترض بوده و خواهان اصلاح و عذرخواهی شما هستم. بدیهی است درصورتیکه مدرکی براین گفته خویش ارائه ننمایید از شما جدا شکایت خواهیم کرد. لطفا سریعا اقدام به ارائه مدرک بر گفته خویش، اصلاح، و عذرخواهی کنید
پاسخ