-
فریدون داوری در چهار پرده
فضلالله یاری
-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
-
بیوه زنان
آفتاب افریدون
تهمینه (قسمت بیستودوم)
یکیدونفرِ دیگه هم اومدن پیش سید و چیزایی گرفتن و رفتن. نزدیک غروب، یه پسره که هنوز خط نزده۱ بود و یه جوون خوش قد وبالا و زلفذُرتی که قدش مثل یه سپیدار بود، اومدن خونه. زود یه دول۲ (dool) آب آوردم و بهشون دادم. اون جوون قد بلند، وقتی آب می خورد از بس گردنش بلند بود و گلوش سفید، انگار آب توی گلوش معلوم بود. آب دول را تموم کردن هردوتا تشنه و خسته بودن. سید ازم پرسید بیگم! اینا رو میشناسی؟ گفتم انگار این پسره رو قبلاً دیدم، ولی این جوون غریبه هست. - این پسر! شُکریه، پسر دوّم خودمه، پیش داییهاش بود. این جوون هم داییشه، برادر میرنعمتالله. اسمش نصراللهست. زود یه نونی براشون بیار از جولکی۳(joolaki) اومدن وحتماً گشنهان!. منم زود براشون نون و ماست و یه سَرِ پیاز۴ آوردم. چنان با اشتها میخوردن که انگار از دمِ غور۵ (ghoor) اومده بودن. وقتی خوب دقّت کردم اون جوون شباهت زیادی به بیگلناز داشت. خصوصاً دستاش مثل ساقهی کنگر سفید و کشیده بود. وقتی سفره رو جمع کردم، متوجّه شدم که سید خیلی دلنگرونه و داره نماز میخونه. یه چایی درست کردم و به بچه ها دادمو بقیشو بردم پیش سیدو بهش گفتم دلنگرونی! چیزی شده؟ - چی بگم والله. یی قولی دادم واز عاقبتش نگرونم. قول که چی بگم در واقع بجای فاطمه بله گفتم. تا ببینم خدا چه میخواد. شُکری برای محمود و حسین دو تا تنبون آورده بود. خیلی خوشحال شدن. شب که غذا خوردیم، شکری به سید گفت یه مدت بذار محمود و حسین را ببرم جولکی پیش خاله خورشید. سید هم گفت دوست ندارم برین خونه کسی اونوقت یکی بهتون سرکوفت بزنه بگه" پَسِ چالهی"۶ مردم بزرگ شدین! حسین هم شروع کرد به نقزدن و گفت: بابا تورا خدا بذار بریم. خاله خورشید خیلی مهربونه، بوی مادرمونو میده. اونقد گفتن که سید راضی شد. فردا صبحش سید رفت و منم دنبالش رفتم. نگرونش بودم. رفت خونه بی ململ. زن خوشرو و مهربون و کدخدا منشی بود. دستشو بوسیدم، اونم سرمو بوسید و گفت: هوای برادرمو داشته باش. علنقی مرد به درد بخوریه و غیر از خدا از هیچی نمیترسه. گفتم خاتون نگفت که خواهری به نام شما داره!. - من زن اول علنقیام. یازده اولاد به دنیا آوردم غیر از حکیمه وفاطمه همه شون مردن. بهش گفتم نمیخوام اجاقت کور بشه و گناهش گردن من باشه. خودم رفتم خونه ی سید عبدالرضا و مرحوم گلنازو خواستگاری کردم. من دختر میرمجیدم و علنقی پسر میر تقی، تقی و مجید پسرای میرعباس بودن. البته گگویلم۷ (gagoyalom) میگن فامیل نیستیم. از قدیم گفتن: زن و زمین، نمیذارن دوتا ککا، تکیه به هم بدن. کاشکی میرعباس یه متر زمین نداشت که به خاطرش، ککایلم ده ساله که روی یه نمد ننشستن. سیدگفت: ململ! ما اومدیم در مورد دخترمون فاطمه صحبت کنیم. من به مردم قول دادم. بله گفتم۸. پای آبروم در میونه! - والله منم قولتو قبول دارم ولی داییهاش قبول نمیکنن! به نظر من حرفشو نزن که یه آشوبی درست میشه. حالا هم حکیمه اومد فعلاً هیچی نگو تا ببینم چی میشه. - سلام بابا! حالت چطوره؟! - سلام عزیزم، بیا پیشم. یه دختر خوش سیما که خیلی شبیه سید بود جلو اومد و دست سید را بوسید و سرشو گذاشت روی سینهی سید. سید هم بغلش کرد و گفت:دوهور بهزه کر، ختی!.۹ از همون لحظه ای که دیدمش، مهرش به دلم نشست. سید با مهربونی نیگاش کرد و دستی به سرش کشید وگفت: مگه هنوز قهری!. به زنِ بابات سلام کردی؟ زود برگشت و اومد دستمو بوسید. منم دستشو بوسیدم. من وحکیمه تقریبا هم سن وسال بودیم. سید خداحافظی کرد و رفتیم خونه. میر حسین اومد دنبال سید و گفت: بیا بریم پیش میر نورمحمد، شنیدم عقرب نیشش زده. بعید میدونم جون در ببره! سید، همراه میرحسین راه افتادن به سمت تل صفری۱۰( tole safari). شکری و داییش نشسته بودن که حکیمه اومد دنبالشون. با هم راه افتادن سمت خونهی بی ململ. به اندازهی یه تُفکه کنونی۱۱(tofke knon) شکری برگشت و گفت ننه ململ گفت بیا با هم بریم پیش بیبی نوریجان. منم از خدا خواسته راه افتادم. خیلی دوست داشتم بیشتر بی ململ رو بشناسم. وقتی رسیدم به خونهی بی ململ، جلوی در وایساده بود. راه افتادیم و رفتیم سمت دوپری۱۲(do pari). توی راه بهم گفت که اصلاً به کنایههای زنای فامیل توجّه نکن!. از قدیم و ندیم گفتن که "هر که ایخره غصمه، ایکنه کسهمه".۱۳ رفتارش با من، مث یه مادر با دختر بود البته یه کم جدیتر و مردونهتر. تا عصر همونجا موندیم. وقتی برگشتیم و رسیدیم خونه، جوون مردمو دیدم که مثل یه پارچهی خیسی افتاده روی نمد و رنگش مث پارچه کَلونه (کبود). دویدم و سرشو بلند کردم و گفتم روم سیاه جوون مردم داره از دست میره! خاله تهمینه به دادم برس! خاله تهمینه اومد و یه لیوان آب پاشید به صورتش و گفت بیگم بدو یه کم پشموک۱۴ (pashmook) بریز توی کتری تا دَم کنه!. بی ململ سرآسیمه از راه رسید و گفت: جوون مردمو کشتن!." تَشِ بی دی من هونهی ظالم"۱۵ چهکار کنم!؟ چه خاکی توی سرم کنم از دست بچههای گلپسند! سید از راه رسید و زد توی سرش. چه خاکی به سرم بریزم. یا جدهی سادات!. سه شبانه روز ما دارو پختیم و دادیم نصرالله. آش دوغ پختم و گُلِ بو (محمدی) ریختم روش تا تلخی بدنشو بریزه بیرون.۱۶ از سید قضیه رو پرسیدم. برام گفت که قول داده بودم فاطمه رو بدم این جوون. حالا اومده بود که نامزدشو ببینه. داییهای فاطمه، منو فرستادن پیش میر نورمحمد. تو و ململ رو فرستادن خونه ی ککا عباسعلی و شکری و بچهها را هم بردن خونهی خاتون. بعد این زبون بسته را بردن توی کهدون۱۷(kahdon) وکهدونو آتیش زدنو درشوبستن و وادراش کردن که فاطمه را سه طلاقه۱۸کنه. اینقدر دود رفت توی حلقش که بیهوش شد .به قول سیف الله جسدش رو جعفر و خداداد از توی کهدون درآوردن. بعد از سه روز یه کم حالش بهتر شد. سید بردش کنار آب با هم خودشونو شستن و اومدن. یکی دو روز هم موند تا یه کم حالش بهتر شد بعدش راهی شد. وقتی میخواست راه بیوفته رو به قبله وایسادو دستاشو بالا برد گفت" حیدرسه!! حیدرسه!! ۱۹ اگر اولادت هستم کام و دنیا نبینه"۲۰. یه مقدار نون وخرما توی یه کیسه بهش دادمو گفتم به خدایی که عزت صفتشه علم و اطلاعی از توتیه ( توطئه) نداشتیم ما رو ببخش و حلالمون کن. گفت: خداوندا همونطور که از این زن راضیم ازش راضی باش. ان شاء الله روسفید باشی... از صبح تا شب سید به خدا التماس میکرد و خودشو لعن و نفرین میکرد و میگفت:میدونم غضب این ستم، دامن خانواده مو میگیره. پانوشتها: ------------- ۱- خط نزده: پشت لبش موی نروییده، موی سبیلش آنقدر رشد نکرده که مانند این باشد که پشت لبش خطی کشیده باشند ۲- دول: چیزی شبیه پارچ، ظرف آبی که با پوست حیوانات درست میکردند. با ظرفیتی حدود چهار لیتر. پارچ پوستی برای آب. ۳- جولکی: روستایی در فاصله ۳۵ کیلومتری بهبهان و نزدیک پالایشگاه بید بلند در استان خوزستان. ۴- سَرِ پیاز: غدهی پیاز، پیاز بدون ساقه ۵- دَم غور: جایی که فردی را گرسنه نگهدارند. ۶- پس چاله مردم: کسی که در خانه پدر بزرگ نشود. در قدیم چون نان خوردن عموما در کنار آتش صورت می گرفت به کسیکه در خانه پدری رشد نمی کرد یا چوپان کسی بود ویا دیگری سرپرستی اش را به عهده می گرفت، می گفتند پس چاله مردم بزرگ شده یا کنار اجاق خودشون نان نخورده است. ۷- گگویلم: برادرانم. گگو ، برادر ۸- بله گفتم: در قدیم گاهی به جای دختر، پدر رابه نیابتش عقد می کردند. ۹- دوهور بهزه کر، ختی: دختری که بهتر (به از) پسرباشه، خودتی ۱۰- تل صفری: تپهای مرتفع که صفر در آنجا کشته شد. ۱۱- تُفکه کنون: زمانی به اندازه انداختن آب دهن. فاصله انداختن آب دهن، مدت زمانیکه آب دهن از دهان خارج شود تا به زمین برسد. ۱۲- دوپری: دو کوه کوچک و کم ارتفاع که کنار هم هستند و در گویش محلی "پر" به فتح "پ"، خوانده میشوند. ۱۳- هر کی ایخره غصمه ،ایکنه کسه مه: هر کسی از پیشرفت من غصه میخورد؛ داستان پشت سرم روایت میکند و غیبتم را میکند. هرکسی پشت سرم حرف می زند لابد غصه می خورد که من شرایط خوبی دارم. الغیبت جهد العاجز، غیبت تلاش ناتوان است. امام صادق ع ۱۴- پشموک: گیاه تاج خروس پشموک به صورت شبه درختچهایست که ارتفاع رشد آن تا یک متر میرسد. در حوضه گرمسیری جنوب ایران بجز کهگیلویه وبویراحمد در استان های بوشهر، جنوب فارس، هرمزگان، جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان این نوع تاج خروس وجود دارد. تقریباً همه بخشهای این گیاه به صورت جوشانده قابل استفاده بوده ودارای خواص دارویی و درمانی بوده و در طبّ سنتی ایرانی شناخته شده میباشد. همچنین خمیر برگهای آن برای درمان زخمها و خمیر دانههای آن برای درمان سردرد و روماتیسم بسیار مؤثّر هست. در ضمن جوشاندهی این گیاه، یک آرامبخش قویست. ۱۵- هونه ی ظالم: خونه ی ظالم، اینجا کنایه از برادرانش بود. ۱۶- بیرون ریختن تلخی: خارج شدن سم از بدن، سمزدایی. ۱۷- کهدون: کاهدان، انبار کاه. ۱۸- سه طلاقه: طلاقِ غیر قابل رجوع یا ابدی. اصطلاحی است فقهی و به زنی گفته میشود که سه بار از همسر خودش طلاق گرفته باشد. سهطلاقه کردن زن به معنی نفی رجوع و ازدواج مجدد همان مرد با اوست مگر اینکه زن با مرد دیگری به عنوان محلل (حلال کننده) ازدواج کرده و این مرد فوت کند یا آن زن را طلاق دهد. ۱۹- حیدرسه: امیر حیدر به خاطر سبزه رویی معروف به حیدرسیاه، نام امامزادهایست که جدّ سادات حیدری بوده و ساکن مناطقی در بهمئی و بخش زیادی از خوزستان هستند و در کنار امام زاده محمود (سید مهمید)مدفون است. ۲۰- کام نبینه: عیش و خوشی تجربه نکند و ناکام از دنیا برود. نویسنده:سیدغلامعباس موسوی نژاد
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- 2 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 3 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 4 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 5 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 6 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 7 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 8 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- معاون بیمهای تامین اجتماعی گچساران منصوب شد+ حکم
- پیام تسلیت استاندار در پی درگذشت شاعر هماستانی
- معاون فرهنگی و اجتماعی معاون اول رئیس جمهور در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- «نادر منتظریان» در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- رونمایی از ۱۲ کتاب جدید در شهرستان کهگیلویه/ از«آیین آزادگی» تا«سلطه نمادین علیه زنان» و «دلنوشتههای جادهای استان»
- استاندار: زیرساخت های حفاظت از جنگل های کهگیلویه وبویراحمد افزایش یابد
- طرح کاهش تعرفه واردات خودرو در صحن مجلس
- فرماندار دنا: مدیران خسته و بینظم را محترمانه بدرقه میکنیم
- غبارروبی گلزار شهدای گمنام گچساران به مناسبت هفته بسیج/ تصاویر
- تشریح بیمه "زنان خانهدار و دختران" از زبان سرپرست تامین اجتماعی گچساران
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!