«دستهای کهنه»

«دستهای کهنه»
هنوز هم در محله های قدیمی شهرها مغازه های کوچکی به چشم می خورند که نه جلوه و جلای فروشگاه های رایج را دارند و نه درآمد چندانی که بتوان عنوان کسب و کار را به آن داد. دکان هایی که بوی کهنگی می دهند. بوی دوران قدیم.می دانید اگر وارد شوید چیزی برای خرید پیدا نمی کنید. صاحبش ضرورتی برای رنگ آمیزی و چراغانی کردن ندیده است. در تولید و تجارت نقشی ندارند و بیشتر تصویر بازمانده را دارند. بازمانده از دوره ای که دست ها، بازیگران اصلی بودند. در میان تعدادی مغازه ی مواد غذایی و قنادی و بستنی فروشی و دکوراسیون داخلی، دیدن دکانی رنگ پریده که پیرمردی در آن به تعمیر چراغ پیه سوز قدیمی مشغول است ناگهان تصویری از اضداد در ذهن ایجاد می کند. گیرم که مشتری هم داشته باشد و هنوز کسی برای تعمیر چراغ نفتی به او مراجعه کند، اما مگر می شود با این کار زندگی گذراند؟ گیرم که بتوان با درآمدش امورات را گذراند و در کنارش درآمد دیگری هم داشت اما مگر می توان با این همه خاطرات فراموش شده سر کرد؟ گویی هر روز صبح با آغاز یک روز جدید به یاد می آوری که در این عصر جایی نداری و فراموش شده ای. با این حال انگار همین ها، همین آدم ها و همین مغازه های کهنه هویت ما هستند. قدمت این مشاغل که امروزه فراموش شده اند و ؛البته که فراموش شدنشان دلیل منطقی هم دارد؛ به چند صد سال می رسد. اما نیم قرن عمر صنعت جای همه چیز را گرفته است. سرعت در انجام کارها، دقت بیشتر، کار دستی کمتر و بسیاری امتیاز دیگر ویژگی و توانایی صنعت است. برتری چشم گیر صنعت است که توانسته در این زمان کم تا این اندازه جامعه را دگرگون کند. اما در این بین موضوعی هولناک هست و آن اینکه تا کجا می توانیم با این سرعت که تکنولوژی و صنعت در حرکت است، همراهی کنیم. در نهایت ما هم در جایی مانند همین مغازه های بی تناسب با واقعیت جامعه، می ایستیم و به دنبال تعلق خاطر می گردیم. تعلق خاطر به چیزی که از آن ما باشد. صنعت مانند باد است. به مکان و زمان تعلق ندارد. ساخته میشود، مصرف می شود و جایگزین خود را خودش خلق می کند و در آخربه راحتی فراموش می شود. چرخ های جدید جای چرخ های قدیم را می گیرد. لامپ های مهتابی به جای لامپ های التهابی می آیند، لامپ های هالوژن به جای مهتابی می نشینند و همینطور ادامه می یابد. کسی هم به یاد نمی آورد که ابتدایش چه بود و انتهایش چه خواهد شد. چراغ پیه سوز اما همچنان همان است که بود، گیرم بی مصرف و بدردنخور باشد. تعمیرکارش نیز دکان دار دیگری است. مرد بازار است اما تاجر نیست. می شود ساعت ها کنارش نشست و گپ زد. اقتضای صنعت، سرعت است و اقتضای هنر، صبوری. بیشتر مشاغل فراموش شده ی قدیم کار صبورانه دست بودند و دقت چشم. به همین دلیل از برجا مانده های آن دوران به نام عتیقه یاد می کنیم و بر ساخته های این عصر نام زباله صنعتی و اشیاء از رده خارج شده می گذاریم. در میان اهل هنر رایج است که میگویند هر چیز که بیشترین تماس را با دست آدمی دارد در آن روح و احساس بیشتری جاری است. می گویند نوای ساز سِتار بخاطر تماس مستقیم با دست احساس بیشتری دارد تا مثلا ساز سنتور که با مضراب نواخته می شود. صنعت و تکنولوژی به ما آموخته است که دست ها برای مصرف هستند و نه برای ساختن. نه آنکه الزاما بد باشد . بدون تردید آنقدر به سود بشر بوده که با این سرعت در عمق افکار نفوذ کرده است و انسان امروز حیات خود را وابسته به تکنولوژی می داند. اما به دنبال خود فقدانِ ذاتِ هنر را هم به همراه آورده است. در عصر جدید هنر نه در افکار و زندگی و خانه، بلکه راهی جدا دارد. رشته ی تحصیلی است. شاخه ای از علم است. در این عصر چیزی گم شده است که فقط در آن مغازه های بی مصرف کهنه پیدا می شود. مغازه هایی آمیخته با اصالت، صبوری و دست های انسان. منبع: مجله‌ی آتیه
کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

سایر اخبار
برگزدیدها